شمارۀ 103 | خشت دوم | امیرحسین شجاعی
یلدا، بلندترین شب سال، فرصتی است برای ایستادن در برابر شتاب زندگی. یلدا که میرسد، انگار زمان متوقف میشود تا بتوانیم در کنار عزیزانمان بنشینیم، گذشته را مرور کنیم و به آینده فکر کنیم. شبی که در آن، قصهها زنده میشوند؛ حافظ دوباره جان میگیرد و گرمای حضور آدمها، سردی آمدن زمستان را به دست فراموشی میسپارد.
از نظر من یلدا فقط در کنار خانواده معنا پیدا میکند؛ در واقع بهانهای است برای گرد هم آمدن، دور هم جمعشدن و تجدید دیدار در دل یک شب بلند. بهراستی چه بهانهای زیباتر از این؟ شبی که چراغ خانهها بیشتر از همیشه میدرخشد، ترکیب عطر چای و پوست پرتقال، شنیدن قصههایی از دل تاریخ، خواندن اشعار دلانگیز حضرت حافظ و خندیدن به فالهایی که انگار بهطرز عجیبی تمام رازهای آدم را فاش میکنند، همه و همه از یلدا شبی جادویی میسازند.
هر دانهٔ انار که بر زبان مینشیند، خاطرات شیرین کودکی را دوباره در جانم زنده میکند؛ روزهایی که با شور و شوق منتظر چیدن سفرهٔ یلدا بودم و تصور میکردم که این شب هرگز به پایان نمیرسد. آن دوران، یادآور لحظاتی است که زندگی سادهتر و دلها گرمتر بود. دورهمیهای یلدا، بدون زرق و برق امروزی، رنگ دیگری داشت. گرمای کرسیها و صدای خندههای از دل بر آمده، نشان از عمق روابط و محبتهای بیریای آن دوران داشت، البته حس یلدا همیشه پابرجاست. در هیاهوی دنیای مدرن کنونی، اگرچه کمرنگتر شده است؛ اما هرگز از بین نخواهد رفت.
شاید در نگاه اول، یلدا فقط شبی بلندتر از شبهای دیگر باشد؛ اما این شب برای من معنای عمیقتری دارد. یلدا، میراثی است از عشق، خاطرات و فرهنگی که ما را به ریشههای اصیلمان پیوند میدهد. حکایت مهر و پیوندهایی است که با گذر زمان قویتر میشوند و فرصتی است برای بازگشت به اصل زندگی و قدر دانستن لحظاتی که ارزشمندتر از هرچیز دیگری هستند. بله، یلدا میآید و میگذرد؛ اما آنچه از آن میماند، حس خوب با هم بودن است. شبی که یادآور میشود تاریکترین شبها هم میتوانند روشنترین خاطرات را در دل خود جای دهند؛ اگر با عشق و صمیمیت سپری شوند.
هر که مجموع نباشد به تماشا نرود/ یار با یار سفر کرده به تنها نرود
باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش/ صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود (سعدی)