ویژهنامۀ نوروز 1403 | نیمنگاهی به رسوم کلیشهای نوروز | ملیکا هواسی
یادم میآید از روزی که در مدرسه انشانوشتن یاد گرفتیم، پایه ثابت هرسالهٔ موضوعات کتابهای انشایمان «تعطیلات نوروزی خود را چگونه گذراندید؟» بود. سالهای اول و دومی که قرار بود راجعبه تعطیلات سپریشدهام بنویسم، شور و هیجان زیادی داشتم. تمام مدت قلم و کاغذی دستم بود و هر اتفاقی که رخ میداد، یادداشت میکردم تا انشای قشنگتری بنویسم؛ اما رفتهرفته این هم مثل پیک نوروزی، تبدیل شد به مکتوبکردن تمام اتفاقات تکراری سالهای پیشین. آخر کدام خانواده را دیدهاید که روندش را طی سالیان تغییر دهد؟
خانوادۀ ما از ابتدا فقطوفقط یک روال ثابت داشت. خانهتکانی میکردیم؛ البته طبیعتاً نه بهمیل خودمان؛ اگر دست زورِ مادرم روی سرمان نبود، قطعاً از جایمان ذرهای هم تکان نمیخوردیم و تمیزکاریای در کار نبود. لحظۀ تحویل سال را کنار هم میگذراندیم؛ حتی اگر سال ساعت دو صبح نو میشد، با قیافههایی ژولیده و خوابالود و با هزاران تهدید بر سر هفتسین مینشستیم و طبق معمول هر خانوادۀ ایرانی، سر سفره دعوایمان میشد و گیسوگیسکشی بهراه میانداختیم. اینها قسمتهای شاد و پرشور تعطیلاتمان بودند.
از اولین روز عید، مهمانیها شروع میشدند. پیشینیانمان که رسم دیدوبازدید را به این قصد بنا نهادهبودند تا در سال نو به دیدار اقوامی برویم که در طول سال به یادشان هستیم -و بهدلیل داشتن هزاران گرفتاری و مشغله، فرصت دیدارشان را نداریم- فکرش را هم نمیکردند این رسم به چنین شیوۀ نادرستی بین مردم جا بیوفتد. هرگز نفهمیدم و نخواهمفهمید چرا اقوام درجه پنج و شیشی که اگر جایی همدیگر را ببینیم راهمان را کج میکنیم یا خودمان را به ندیدن میزنیم باید با کل خاندانشان در خانۀ ما تِلپ شوند؛ اقوامی که گاهی اوقات از اینکه دقیقاً چه نسبتی با ما دارند بهسختی سردرمیآوریم و آنقدر با هم ناآشناییم که در بدو ورودشان نهتنها نمیدانیم دو بار روبوسی میکنند یا سه بار، بلکه نمیدانیم از آنهایی هستند که آبدار ماچ میکنند و یا از دسته کسانیاند که از فاصلۀ ده سانتیمتریِ صورتمان ادای ماچکردن را در میآورند. بهعنوان یک بچۀ کم سنوسال، چنان این قضایا برایم استرسآور و شوکهکننده بودند که هنگام ورود مهمانها در جایی قایم میشدم بلکه ببینم چگونه با دیگران روبوسی میکنند تا من هم آمادگی مواجهشدن با چنین کار شنیع و بیهودهای را پیدا کنم. اگر قرار بر رفع کدورتهاست که آدم (بهخصوص بچۀ کوچک) چه کدورتی میتواند با اشخاصی که صرفاً سالبهسال در دیدوبازدید نوروز میبیندشان داشته باشد؟ گیرم کدورتی هم در طول سال پیش آمده، یعنی با چند ثانیه روبوسی همهچیز حل میشود؟ نمیشود همچون انسانهای فرهیخته مشکلاتمان را با گفتوگو حل کنیم؟ شاید اصلاً نخواهیم آشتی کنیم و اتفاقاً قصد داشته باشیم به دشمنی ادامه بدهیم، باید حضور شخصی که آزردهخاطرمان کرده و موجب رنجشمان شده را در خانهمان تحمل کنیم، با او روبوسی کنیم و تمام مدت مهمانی هم به صورتش لبخند بپاشیم؟ این که دیگر تعطیلات مفرح نیست، بیشتر به اقامت یک ماهه در کلبۀ احزان شباهت دارد!
اوایل فکر میکردم این اقوام عزیزمان که هنوز دعای سال تحویل به «حول حالنا» نرسیده زنگ خانه را به صدا درمیآوردند، بهخاطر عیدی میآیند؛ از وقتی که اوضاع اقتصادی و معیشتی مردم تیرهوتار شد و دیگر پرداخت وجه نقدی به کوچکترها، صرفۀ اقتصادی نداشت و باز هم این بزرگواران مشرف میشدند، گمان کردم تنها دلیلشان پذیرایی است. بههرحال بهجای اینکه در خانه بیکار بنشینند، تشریف مبارکشان را میآورند، هم منت میگذارند که به بزرگترها سرزدهاند و یادشان کردهاند و هم سرویس چایی و شیرینی رایگان، بههمراه آجیل و میوه را بدون کشیدن کوچکترین زحمتی از صاحبخانه دریافت میکنند.
فکر میکردم دیگر جوابش همین باشد تا اینکه تعطیلات سال گذشته، با ماه مبارک رمضان مصادف شد؛ آنجا بود که فهمیدم ای دل غافل! یک ایرانی اصیل، نه پولپرست و گدای چندرغاز عیدی است -که آن هم مادرش بهبهانۀ نگهداشتن و پسدادنش در خانه دریافت میکند و در اکثر مواقع بالا میکشد- و نه شکمپرست و گشنۀ چای و شیرینی، فقط خسته از خواستن و سپس سرکوبشدن و هرگز نرسیدن است. یک ایرانی اصیل درسهایی همچون: «هرچه بیشتر سرت را مثل کبک در برف فروکنی، زندگی راحتتری خواهیداشت»، «هرچه بیشتر آسه بیایی و آسه بروی، زندگیات کمتنشتر خواهدبود» و «تا میتوانی از تفکر انتقادی بپرهیز چون پرسش و مطالبهگری یعنی مرگ» را چنان عمیق یادگرفته که ملکهٔ ذهنش شدهاند. او یاد گرفته تن به شنیدن خاطرات جوانیِ پدرِ شوهرعمهاش بدهد؛ اما یک بار در یکی از همین دورهمیها از جمع نپرسد: «چرا داریم چنین کاری میکنیم؟ چرا وقتی که حوصله و چشمِ دیدن همدیگر را نداریم، اینقدر به بازدید و پسدادن بازدید در روز بعدش، اصرار میورزیم؟» کسی نمیپرسد چون پوچ است و بیفایده؛ یا جیرهومواجبش قطع میشود یا بهدلیل این بیآبروییای که بار آورده، عزت و احترامش در خانواده رخت برمیبندد و در آخر هم کسی به خودش نمیآید و این قد علمکردن دربرابر کلیشهها صرفاً حاشیه میشود و بستری برای غیبتکردن پشتسرش را برای اقوام فراهم میکند. صدالبته افراد زیادی این کار را در مقیاس کوچک، مثلاً در خانهشان، میکنند؛ اما با توجه به تعداد بالای افراد بیحوصله و ناخشنود در این دسته مهمانیها، مشخصاً بهپاخیزیشان در برابر این ظلم و استکبار بینتیجه بوده.
در مهمانیهای غرورآفرینِ پساکرونایی سال پیش، در چشم بزرگترها هم بیحوصلگی و اجبار دیده میشد؛ همانهایی که خودشان با اخم و ترشرویی گوش همه را میکشیدند و میگفتند: «وای! زشت است. اگر تو نیایی، پسردایی مادرت نمیپرسد بچهتان کجاست؟ آبرویمان میرود. جوابش را چه بدهیم؟ زود لباسهای جدیدت را بپوش و آماده شو که دیرمان شده.». اکنون گویی کسی گوش خودشان را کشیده و آوردهبود. البته برای آنها شخص حقیقیای پشت پرده نیست؛ صرفاً خودشاناند و تفکرات سنتی و پوسیدهشان که دستدردست هم، سالیان سال دیگران را اذیت کردهاند و الان انگار تفکرات زنگزده اعلام استقلال کرده، سکان کشتی را به دست گرفته و سراغ گریبان خودشان آمدهاند. هرچند برخی از این بزرگترها نمیگذارند لحظهای کامشان تلخ باشد؛ حوصلهشان که سر میرود سرشان را در کار و زندگی دیگران فرو میکنند و طوری جدی و پیگیر میپرسند: «درست کِی تموم میشه؟»، «ارشد نمیخونی؟»، «قصد ازدواج نداری؟» یا «کِی حامله میشی انشاءالله؟» که انگار زندگیشان به این جوابها بند است. بعضی دیگر هم تمایلشان بیشتر به تحقیر است تا فضولی و تزریق حس ناکافیبودن و از پرسش سؤالاتی همچون: «فرش و مبلهاتون همونایین که پارسال داشتین؟ وا خب چرا عوضشون نکردین؟»، «حمومتون هنوز وان نداره؟»، «تلویزیونتون قدیمی شدهها، کِی میخواین مدل جدیدترش رو بگیرین؟» لذت بیشتری میبرند. هرچند بیایید قصاص قبل از جنایت نکنیم؛ از کجا معلوم این اقوام دلسوز و بهفکر، سالانه مبلغ قابلِتوجهی پول به حساب والدینمان واریز نمیکنند که ما از آن بیخبریم و الان صرفاً بهدنبال شفافسازی حسابوکتابهای مالیاند؟
صدالبته گذران تعطیلات برای دخترها بهخصوص در خانوادههای سنتی راحتتر است؛ چون غالباً یا مشغول خدماتدهی به مهمانان گرامی هستند یا مجبور به نگهداری از بچههای پرشیطنت و بازیگوشِ فامیل و نگرانی زیادی بابت سؤالها و طعنهزدنها ندارند. هرچه خانواده سنتیتر، تفکرِ وظیفۀ دختر در خانه همین کدبانویی و مهمانداری است، شدیدتر. طبیعتاً بهعلت نهادینهبودن مهر مادری در وجودشان باید از بچهها به بهترین شکل مراقبت کرده و در آرامترین حالت نگهشان دارند تا خدایی نکرده خاطر بزرگان جمع مکدر نشود؛ انگار که ما در دامانمان سیرک مخفی و سرگرمکننده کودک داریم.
رسیدیم به غول مرحلۀ آخر؛ سیزدهبهدر. شاید از نظر برخی، گذراندن ساعتهای متوالی در طبیعت و در حضور آشنایان، بدون دسترسی به توالت، بیهوده و اعصابخوردکن باشد؛ اما تا جایی که بتوان از نسیم بهاری در کنار درختان سرسبز و تازه شکوفهزده لذت برد، من گلۀ خاصی از این روز ندارم؛ البته اگر شما هم مثل من حساسیت دارید، بهتر است تا جای ممکن از شکوفهها و گردۀ گیاهان دوری کنید که مجبور نشوید در گشتوگذارتان در طبیعت، دائماً در رادار جعبۀ دستمال کاغذی و قرص سیتریزین بمانید.
کلام آخری دارم بهغایت کلیشهای و توصیهام این است که نخوانید و فوراً متنم را رها کنید. به کسانی که به توصیهام توجهی ندارند هم توصیه میکنم تلاشتان را بکنید از این تعطیلات هرطور شده لذت ببرید. سالهای تلخ کرونا علیرغم اینکه عزیزان زیادی را از میانمان برد، دهانکجیای بود به اکثر سنتهای نادرستی که سالها کورکورانه ازشان پیروی شدهبود. اکنون که کمرنگ شدهاند و نه گفتن بهشان راحتتر شده، منفعل نباشید و در راستای جشنگرفتن بهشیوۀ خودتان و شادشدن حقیقی بهمناسبت شروع سال نو، چند قدمی بردارید. نوروزتان پیروز. راستی گرهزدن سبزه یادتان نرود.