ویرگول
ورودثبت نام
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

شاعری بی‌مانند

تقویم‌ها گفتند | محمد بابازاده

خواجه شمس‌الدین محمد شیرازی متخلص‌به «حافظ»، غزل‌سرای بزرگ و از بزرگان شعر و ادب پارسی است. حافظ حدود سال ۷۲۶ هجری قمری در شیراز متولد شد...

دیگر بس! خدا می‌داند چند بار از این‌ها شنیده‌ام. زندگی‌نامه‌‌ها را می‌گویم. ده بار دوره‌شان کرده‌ایم؛ ولی فایده چیست؟ ذره‌ای از حافظ با این چیزها نسیب ما نمی‌شود. به جای این‌ها، می‌توان به‌اندازهٔ یکی-دو پاراگراف دربارهٔ یکی از ابیات او نوشت و دقایقی به آن فرصت داد.

شب رحلت هم از بستر روم در قصر حور‌العین
اگر در وقت جان‌دادن تو باشی شمع بالینم (غزل ۳۵۴)

این بیت، بیت هشتم از غزلی معروف‌به «مژگان سیه» است. عموماً «گلایه‌کردن» و چند بیتی هم «قربان معشوق‌شدن» بدنهٔ این غزل را تشکیل می‌دهد. البته آنچه می‌گویم دید چشم غیرمسلح من بوده؛ شاید عالمان شعر و ادب، چیز دیگری بگویند.
حال چرا این بیت؟ با اجازه می‌خواهم نظر غیرمسلحم را در مورد معنای بیت بگویم و یک تفسیری دربارهٔ آن داشته باشم؛ شاید بتوانم راهی بگشایم به نکتهٔ نهایی‌ای که در کش‌‌مکش این متن می‌خواهم به کرسی بنشانم.

حافظ خیلی ساده می‌گوید: «ای فلانی، اگر همچون شمعی کنار تخت مرگم باشی، به‌قطع بعد از این شب تنها راه، راه بهشت است. مگر می‌شود کنار جنابعالی بود و به بهشت نرفت.» اگر واقعاً معنا این باشد، زبان‌بازی خوبی‌ست؛ ولی به نظر من، داستان چیز دیگری است. دقت کنید که این بیت از حافظ در شعری احاطه‌شده از گلایه و سختی عشق است. برای همین، از خودش خسته شده و با تمام مهربانی‌اش، در یک بیت هم قربان‌صدقۀ معشوق می‌رود، هم او را نفرین می‌کند. می‌گوید: «آرزو دارم تو همان‌قدر که من تو را دوست دارم، عاشق من باشی؛ آنگاه جان دهم و تو با همان عشق من در خلأ بدتری از من که می‌دانی دیگر امیدی به معشوقت نیست، بمانی و بچشی آن دردی که من چشیده‌ام. همان‌قدر تنها، همان‌قدر سرگشته؛ چون شمعی که می‌داند جز تن بی‌جان صاحب‌خانه، کسی در خانه‌اش نیست و خاموش نخواهدشد؛ مگر تا پایان خود بسوزد و آرام‌آرام با زجر آب شود؛ مانند تمام زجری که من در دوریت کشیده‌ام.»

همین تفسیر بالا را دو درجه به سمت چپ و راست ببریم، صد تفسیر دیگر جز آنچه گفتم در می‌آید؛ اما نکته کجاست؟ چرا به تفسیر این بیت نشسته‌ام؟ حال که توجهتان جلب است و فاز شعریتان بالا، شعر را ول کنیم. «حضرت حافظ» را جماعت برای خودشان تلقی می‌کنند که این حافظ فلان بود و فلان می‌کرد. با این تفاسیر و این برداشت‌ها به شخص وی توهین نکنید. این همان میخی است که می‌خواهم الان بکوبم؛ برایش چند پاراگراف هم مقدمه چیدم.
برادران! خواهران! حافظ را غصب نکنید. اگر عاشق خدا هستید، شعرش را به لفظ الهی بخوانید. اگر عاشق بندۀ خدا هستید، شعرش را با تصور روی معشوق بخوانید. اگر دنبال نظر دقیق حافظ به‌هنگام سراییدن هستید به دنبال نظر حافظ بگردید. هرچه هستید، به تفسیر خود بخوانید. اگر دنبال هم‌سخن هستید و با تفسیر بقیه همچون من مشکل دارید، با رضایت دوطرفه محترمانه بحث کنید. اصلاً با فرد دیگری حافظ بخوانید و به تفسیر او بنشینید یا دیگران را به تفسیر خود بنشانید. بخوانید و بشنوید؛ ولی نظرتان را بر بقیه اجبار نکنید. عبارت «حافظ عارف بوده و مگر می‌شود این تفاسیر چرت و پرت را بر او چسباند؟» همان چیزی است که به‌آرامی ادبیات ملتی را می‌کشد و خیلی‌ها بیش‌از ۱۰ بیت حافظ بلد نیستند.

اگر نخوانید روزی می‌رسد که دیگر ندانیم حافظ کیست. برای همین می‌گویم، شعر او را به آن سمتی که می‌خواهید، ببرید. شعری که شاعر گفته، هنگامی‌که از دهان او خارج شد، دیگر برای خواننده است. همین بود که برایتان به زبان نه‌چندان صریح و عقل نه‌چندان کاملم به تفسیر نشستم تا شاید بتوانم به هر دلیلی شما را به سمت حافظ ببرم. اگر خوشتان آمد و خواندید یا اگر لجتان درآمد و خواندید، پس رسالت این متن را انجام داده‌ام. شما حافظ خواندید و من از همین راضی هستم.

تمام حرفم همین بود. عذرم را بپذیرید اگر وقتتان را گرفتم. سالروز بزرگداشت حافظ گرامی‌ باد.

حافظشاعرحافظ شیرازیشعرشعر پارسی
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید