شمارۀ 108 | نگاهی به مسیر شکلگیری روابط در دانشگاه | محمدیاسین اسعدی
«انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است.» جملهای که آنقدر آن را شنیدهایم که برایمان کلیشهای شده است. نیاز به ارتباط، دوستی و حس تعلق به جمع، همیشه همراه ما بوده و بخش مهمی از زندگیمان را شکل میدهد. هر مرحلۀ زندگی هم انواع تازهای از روابط را برایمان رو میکند که ورود به دانشگاه نیز یکی از مهمترین آنها است؛ جایی که دوباره باید شبکهای تازه از ارتباطات بسازیم و مسیر جدیدی از زندگی را آغاز کنیم.
وقتی از مدرسه پا به دانشگاه میگذاریم، تغییر فضای دوستیها به چشممان میآید. در مدرسه اغلبِ همکلاسیها از یک بافت مشابه هستند و شباهتهای فرهنگی و اجتماعی بیشتری با هم دارند که همین شباهتها، ارتباطگیری را بعضاً سادهتر میکند؛ اما دانشگاه دنیای متفاوتتری دارد، حضور آدمهایی از شهرها و فرهنگهای مختلف که هرکدام دغدغهها و ویژگیهای خاصِ خود را دارند، شکلگیری روابط را جذابتر و همزمان نیز پیچیدهتر میکند.
در شروع این مسیر، طبیعی است که بیشتر افراد بخواهند سریعتر جای خالی دوستان قدیم را با دوستیهای جدید پر کنند. وقتی تأیید اجتماعی اولیه هم دستمان را میگیرد، انگیزه برای ایجاد این پیوندها بیشتر میشود. مجموعۀ این عوامل، شبکهای از روابط را میسازد که ناپایداری و تغییرپذیری بخشی از طبیعت آن است؛ چراکه تصمیمات اولیه، معمولاً بدون شناخت عمیق از افراد و بدون درنظرگرفتن اهداف آیندۀ آنها گرفته میشود؛ بنابراین طبیعی است که بعضی از این ارتباطها، چه مثبت و چه منفی دستخوش تغییر شوند.
حال مثلاً وقتی در یک پروژه یا فعالیت مشترک با دیگران همکاری میکنیم، فرصت پیدا میکنیم رفتارها و عادتهای همدیگر را درعمل ببینیم. این تجربه، چیزی فراتر از یک آشنایی سطحی است؛ چراکه بچهها به یکدیگر زمان میدهند تا این آشنایی مراتب خودش را طی کند و در کنار آن برای رسیدن به هدفی مشترک تلاش کنند. همین «هممسیری» اغلب، پیوندهای مؤثری را شکل میدهد. دانشگاه نیز بسترهای متنوعی از این هممسیری در اختیارمان میگذارد، از گروههای دانشکدهای مثل نشریه و انجمن علمی گرفته تا فعالیتهای گستردهتر دانشگاهی مثل خیریه و تیمهای ورزشی که هرکدام از اینها درعمل، فضایی را مهیا میکنند که با دایرۀ جدیدی از افراد آشنا شویم و همزمان ارزشهای متفاوتی را خلق کنیم.
بااینحال همۀ ما بهطور یکسان با این روند کنار نمیآییم. تفاوتهای فردی، بهویژه در میزان اجتماعیبودن یا برونگرایی و درونگرایی، در مسیر شکلگیری ارتباطهایمان موثر است. بعضی از ما سریعتر وارد جمعها میشویم؛ اما برخی دیگر برای ایجاد دوستی عمیقتر به زمان بیشتری نیاز داریم، شاید چون با ورود به این فضای متفاوت، طول میکشد تا با ارتباطهای جدید کنار بیاییم و راه محتاطانهتر را پیش میگیریم. این موضوع درظاهر امر شبیه عقبماندن است، چون درهرصورت بعضی تجربهها از دست میروند و چه اتفاقاتی که ممکن است از آنها بیخبر بمانیم؛ اما همین موضوع روی دیگری هم دارد، اگر از من میشنوید عجلهای در کار نیست. همین احتیاط اولیه باعث میشود انتخابهای آینده دقیقتر باشند و از پشیمانیهایی که راه برگشتی ندارند دور بمانیم. در نهایت، این مسیر آهسته هرچند بهای خودش را دارد؛ اما میتواند دوستیهایی ماندگارتر و کمحاشیهتر بسازد.
همچنین تجربه نشان داده آنچه ما را از ارتباطهایمان راضی میکند، کیفیت آنهاست تا کمیتشان. حتی اگر در ابتدا کمتر در جمع حضور داشته باشیم، تجربۀ مشترک در فعالیتها میتواند سطح روابط ما را ارتقا بدهد؛ بااینحال نمیتوان از این نکته غافل شد که برای شناختهشدن در سطح کلان و گسترش بیشتر این روابط، بهدستآوردن حد مطلوبی از روحیۀ اجتماعی ضروری است.
گاهی نیز پیش میآید که میان قدمهای هر روزمان در دانشگاه و در این بحبوحه، ردی از کسانی را دنبال کنیم که زودتر از ما این مسیر را طی کردهاند. طبیعی است بخواهیم تجربههایشان را بشنویم و راههای میانبُری که پیدا کردهاند را بشناسیم. این راهها میتوانند متشکل از خیلی چیزها باشند؛ از انتخاب درس با فلان استاد گرفته تا همین بحث اکنون ما. همین گفتوگوهای ساده میتوانند بعضی پیچوخمها را برایمان هموارتر کند؛ اما در عین حال، تجربه نشان داده که این همصحبتی همیشه هم بیخطر نیست و هر نصیحتی قرار نیست نسخهای برای همه باشد. ما کمکم یاد میگیریم که تشخیص بدهیم کدامین توصیه برایمان راهنماست و کدام صرفاً بازتابی از تجربۀ شخصی است.
حال وقتی به مرحلۀ تجربهکردن میرسیم، تازه میفهمیم که روابط، معنایی بیش از پرکردن یک خلأ دارند. هر ارتباط فرصتی است برای دیدن آدمها در عمل و کشف آنچه در ابتدا پشت ظاهرشان پنهان کردهاند. در این مسیر یاد میگیریم چچگونه اختلافها را مدیریت کنیم، مسئولیتها را تقسیم کنیم و وقتی همهچیز مطابق انتظار پیش نمیرود، دوباره با هم هماهنگ شویم. همچنین همزمان با مواجهه با دیدگاههای متفاوت آدمها، درمییابیم که چگونه میتوانیم با این تفاوتها کنار بیاییم، بدون آنکه به کسی آسیب بزنیم یا خودمان را محدود کنیم.
با گذر زمان، همین تجربهها کمکم رنگوبوی انسانی پیدا میکنند. لحظاتی که با خنده یا تلاش مشترک ساخته میشوند، خاطراتی میسازند که حتی بعد از پایان دانشگاه هم با ما میمانند. البته مسیر هم همیشه آنچنان صاف نیست؛ رخدادن بعضی دلخوریها، سوءتفاهمها و پایان برخی ارتباطها، جزئی از مسیر رشد ما هستند. پایانهایی که شاید همیشه دردشان در عمق خاطرات ما بمانند و ایکاشهای بیشماری که آرزو میکردیم به آن شکل رقم نمیخوردند؛ ولی همین چالشهاست که به ما یاد میدهد که همۀ آدمها، تا ابد قرار نیست در زندگی ما باقی بمانند و در آینده اگر بتوانیم از هرکدام این تجربهها درسی بگیریم، خود نشانی از بلوغ اجتماعی ما خواهد بود.
وقتی از بالا نگاه میکنیم، دانشگاه در کنار کلاس و نمره، تمرینی بزرگ برای زندگی واقعی است؛ جایی که یاد میگیریم بین لذت لحظه و اهداف آینده تعادل برقرار کنیم. دانشگاه فرصتی است تا این حقیقت را لمس کنیم که هر ارتباطی تکهای از هزار تکۀ پازل تجربه و شخصیت ماست و شاید این تجربههاست که جملۀ اولم را معنا میکند؛ مثل آن وقتی که با دوستانمان در محوطۀ دانشگاه قدم میزنیم، شبهای طولانیای که برای انجام یک پروژه بیدار میمانیم یا وقتی که صدای خندههای یواشکیمان در سالن مطالعه صدای بقیه را درمیآورد، از شما چه پنهان حتی وقتی که با لبخندهایی مصنوعی از کنار هم میگذریم؛ همین تجربههای مثبت، منفی و کوچکاند که بهتدریج زندگی را معنا میکنند و در نهایت روزی میرسد که تو تنها بر روی نیمکت نشستهای و نگاه میکنی به محوطهای که زمانی پر از آشنا بود و حالا هرکدام از آنها در نقطهای دیگر هستند؛ یکی مشغول کار، یکی در کشوری دیگر و شاید همین لحظه باشد که حس میکنی زندگی سختتر میشود... .