ویژهنامۀ نوروز 1403 | بازی و سرگرمی نوروزی با اساطیر | پارسا جلوانی
نشریهٔ دردانشکده تصمیم گرفته که برای شما دانشجوهای عزیز و گوگولی، بازی نوروزیای برگزار کند. متن زیر، بخش اول بازی را بیان میکند. قرار است با هم، سری به دنیای اساطیر بزنیم و ببینیم آیا میتوانیم دنیا را نجات دهیم یا نه...
«آتشی درون خانه را گرم میکند. رادیویی قدیمی دارد آهنگ «ألف لیلة ولیلة» (هزار و یک شب) از «امکلثوم» را پخش میکند. در و دیوار خانه پر از نقاشیهای مربوطبه مصر باستان است. در مرکز سقف خانه، عکسی از ماه قرار دارد که کل اتاق را روشن میکند. پشت پنجره، مردی به برف بیرون خیره شدهاست. همهچیز دربارهٔ او عادی است؛ بهجز سرش. بهجای سر انسان، سر پرندهای بهنام «ایبیس» بر روی تن اوست. او «توت» (Thoth) است؛ خدایی کهن از مصر باستان، مخترع «هیروگلیف» و خدای علم و دانش.
رادیو را خاموش میکند و با خود میگوید: «چرا باید متن آهنگی دربارهٔ این باشه که خورشید یک سال بیرون نیاد؟ در زمان ما، «رع» زندگیبخشترین و مهمترین خدای مصر بود؛ الان مصریها از نیومدن خورشید میگن! تعجبی نداره که اینجا هم تمام زمستون برفی نمیباره و الان که نزدیک بهاریم، زمین سفیدپوش شده.» رویش را برمیگرداند. مه غلیظی دم در را گرفتهاست؛ از درون آن، زنی زرهپوش با کلاهخود و نیزه، پا به بیرون میگذارد. روی میز کنار شومینه، روی کتابها، سر مردی پدیدار میشود؛ موها و ریشهایش بلند و سفید است. «آتنا» و «میمیر» پا به خانهٔ توت گذاشتهبودند.
سه خدای علم و خرد از سه فرهنگ مختلف، کنار هم جمع میشوند. آنها آخرین بقایای اسطورههایی کهن هستند که بهعلت رونق علمی جهان امروز، هنوز توانستهاند پابرجا بمانند. دیگر خدایان باستانی، یا قرنهاست فراموش شدهاند یا به خوابی طولانی و چندقرنه فرورفتهاند؛ دیگر کسی نام آنها را صدا نمیزند. دیگر در جهان انسانها به آنها نیازی نیست. (دیالوگهای توت، آتنا و میمیر به ترتیب با +، - و * نشان داده میشوند.)
- چی شده توت؟ برای چی میخواستی با ما صحبت کنی؟
+ فکر میکردم تا الان خودتون متوجه شده باشید.
آتنا و میمیر به هم نگاه میکنند. حرفی ازطَریق چشمها ردوبدل میشود. هر سهٔ آنها فهمیدهبودند که اخیراً چیزی راجعبه جهان مادی درست نیست. گویی اسطورههای قدیمی درحال بازگشت به جهان بودند؛ اما کدام اسطورهها؟ میمیر با لحنی شگفتزده میگوید: «پس شما هم حضور اساطیر قدیمی رو حس کردهاید؛ اما کدوم اسطوره؟ خدایان بازگشتهاند؟»
- بهنظرم اگه پدرم «زئوس» بیدار شدهبود من باید میفهمیدم.
* پس چه اتفاقی داره میافته؟
+ اونها بخش دیگهٔ اساطیر هستند.
- بخش دیگه؟
+ اگه توی یک طرف اساطیر خدایان و ایزدان باشند، در طرف دیگه...
* دیوها و هیولاها.
سکوت اتاق را فرا میگیرد و تنها صدای جرقههای آتش بود که سکوت را پر میکند. در آخر میمیر سکوت را میشکند: «چهطور ممکنه؟ همونطور که خدایان کمکم از جهان عقبنشینی کردند، هیولاها و دیوها هم باید به اعماق دوزخ برمیگشتند».
- به این سادگی هم نیست. تا خیلی بعدتر از اینکه مردم دست از پرستش ما برداشتند، همچنان از دیو و هیولا میترسیدند. ترس اونها از هیولاها خیلی بیشتر از احترامشون نسبتبه ما بود.
* یعنی میگی هیچوقت از زمین نرفتهاند؟
- چرا! رفتهاند؛ وگرنه متوجه این حضور جدید نمیشدیم. اتفاق دیگهای افتاده؛ توت، تو چیز دیگهای نمیدونی؟
توت کمی سر پرندهای خود را میخاراند و میگوید: «چقدر انتقال جرم بلدی؟»
*چه ربطی داره؟
+ میخوام از یک تشابه استفاده کنم تا مشکل رو بهتر توضیح بدم. همونطور که توی انتقال جرم، مواد از فازی به فاز دیگه منتقل میشن، همونطور هم هیولاها از دوزخ وارد زمین شدهاند.
- اگه اینطوره پس چرا قبلاً نتونسته بودند وارد بشن؟
+ چون قبلاً نفوذپذیری ناچیزی وجود داشت. هیولاها در هیچجای زمین، محیط نفوذپذیر پیدا نمیکردند؛ اما الان محیط مناسبی که نفوذپذیری خوبی داره رو پیدا کردهاند. جایی که تبدیل به interface دوزخ و زمین شده.
* کجا؟
+ دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه شریف.
خانه دوباره غرق در سکوت شد.
آخر میمیر میپرسد: «چقدر رندوم! چرا اونجا؟»
- خیلی هم رندوم نیست. وضعیت دانشکده و شکنجههایی که دانشجوها متحمل میشن، بهخوبی محیط رو برای نفوذ دوزخ و هیولاها آماده میکنه؛ اما توت، این رو از کجا میدونی؟
+ «چیستا» بهم گفت.
* ایزدبانوی ایرانی دانایی؟
+ خودشه.
- چرا خودشون جلوی هیولاها رو نمیگیرند؟
+ چون هیولاهای درحال نفوذ متعلقبه اساطیر ما هستند. از طرف دیگه، قرنهاست که «اهورامزدا» در حال نبرد با شرارتهای اخلاقیه و با توجه به وضعیت ایران، گمان نکنم اوضاع نبرد خوب پیش بره. برای همین از ما کمک خواستند تا مشکل هیولاها رو حل کنیم.
- اما خدایان اساطیری ما قرنهاست که به خواب فرورفتهاند؛ حتی یکسری کامل فراموش شدهاند و اصلاً دیگر وجود ندارند. چطوری قراره جلوی حملهٔ هیولاها رو بگیریم؟
* میتونیم خدایان رو بیدار کنیم.
+ دقیقاً! اما برای این کار نیاز به انسانها داریم. مشکل دیگهای هم هست؛ تا الان فقط هیولاهای کوچکتر و ضعیفتر پا به زمین گذاشتهاند. همونطور که نفوذ مولکولهای بزرگتر، سختتر انجام میشه، هیولاهای خطرناکتر هم نتونستهاند وارد دانشکده بشن.
* این که خبر خوبیه.
+ خبر بد اینه که یکی از چیزهایی که مرز زمین و دوزخ رو کمرنگ میکنه، وقتیه که شب و روز در تعادل باشند. وقتی که طولشون با هم برابره.
- اعتدالین.
+ دقیقاً! و نزدیکترین اعتدالین هم...
- اعتدالین بهاریه؛ نوروز.
آتنا سر خود را بین دو دستش گرفت و گفت: «قطعاً نمیتونیم تا اونموقع آدم مناسب رو پیدا کنیم. همهچیز از بین میره.»
+ یک امیدی هست. تا یک ماه بعد از نوروز، دروازهٔ دوزخ به حالت نیمهبسته میمونه و امکان بستنش وجود داره. اگر تا اون موقع بتونیم هیولاهای آزادشده رو شکست بدیم و همچنین رمز بستن دروازۀ دوزخ رو پیدا کنیم، میشه موفق شد.
- بهنظرت تا اون موقع قهرمانانمون میتونن همهٔ این کارها رو انجام بدن؟
+ مجبورند؛ وگرنه در ۳۱ فروردین مرز بین دوزخ و زمین از بین میره و ما تکفازی خواهیمداشت از دوزخ و زمین. بین این دوتا دیگه فرقی نخواهدبود.
میمیر دیگر اینجا میدانست که اگر دستی میداشت، بر خودش میکوفت؛ اما تصمیم گرفت امیدوار بماند و گفت: «پس ما باید تا ۳۱ فروردین، انسانهای موردنظر رو انتخاب کنیم، خدایان کهن رو بیدار کنیم، هیولاها رو شکست بدیم و آخرش هم رمز بستن دروازهٔ دوزخ رو پیدا کنیم؟»
+ بله.
* نمیشد بهجای این کارها، دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت رو بمبارون کنیم؟
+ بمبارونکردن اون دانشکده همیشه ایدهٔ خوبی خواهدبود؛ اما دانشجوهاش گناه دارند.
* بهنظرم بیشترشون مرگ رو به این دانشکده ترجیح میدن.
- بهتره وارد اون موضوع نشیم. الان کارمون معلومه؛ باید سعی کنیم از بین دانشجوهای دانشکده، آدمهای توانمند رو انتخاب کنیم. بعد سراغ هیولاها خواهیمرفت.
+ امیدوارم بتونیم انسان مناسب پیدا کنیم. حتی بعداً میتونن به اهورامزدا در نبردش کمک کنند. بهنظرم وقتشه «هرمس» رو خبر کنی.»
و اینجا پیامی که به من فرستاده شدهبود، تمام شد. من هرمس هستم؛ خدای بازرگانی، حقهبازی و دزدی. اگر خدایان علم و خرد بهعلت رونق علم زنده ماندهاند، دلیل زندهماندن من از روز هم روشنتر است. من سعی کردم پیام توت، آتنا و میمیر را به نشریهٔ دانشکدهتان ارسال کنم تا از این خطر پیشرو آگاه شوید. تا هنوز جهنم و زمین دو فاز مجزا هستند دستبهکار شوید؛ وگرنه بهزودی تبدیلبه ذرهای در محلول تکفاز سرشار از هیولا خواهیدشد.
پینوشت
در بخش اول این بازی که حین تعطیلات برگزار میشود، بهصورت دورهای، سؤالهایی در کانال بازی قرار میگیرند که با پاسخ به آنها، امتیاز کسب میکنید. در بخش دوم که بهصورت حضوری برگزار میشود، افراد برتر مرحلهٔ قبلی، در دانشکده بهدنبال هیولاها و خدایان مختلف خواهندگشت که پس از طیکردن هر مرحله، یک قدم به رمز بستن دروازه نزدیک میشوند و در پایان هر شخص یا گروهی که رمز را زودتر اعلام کند، برنده میشود. چطور است برای دستگرمی، با این سؤال شروع کنیم: «من مشهورترین قهرمان یونانی هستم. چطور خواهم مُرد؟»
پاسخ خود را به اکانت تلگرامی TheMadMage@ ارسال کنید. همچنین برای اطلاعات بیشتر، به کانال بازی بپیوندید: @InDep_game