ویرگول
ورودثبت نام
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

و امسال

ویژه‌نامۀ نوروز 1403 | محمد خلیلی

این متن از تفکرات یک ذهن ناقص مستخرج شده‌است که این تفکرات، ماحصل تدبر و تفکر در ابعاد زندگی با نگرش معیوب، توجه‌به منابع اطلاعات نامأنوس داخلی و خارجی، خوانش کتب، مطالعۀ مدارک، مشاهدۀ مستندات و فیلم‌های پراکنده در زندگی نویسنده است. این نوشته چه در ابعاد زندگی مادی و چه در ابعاد زندگی معنوی هیچ‌گونه مزیت و سودی ندارد؛ لذا به تمام پژوهشگران، دانشجویان و صاحب‌نظران توصیه می‌شود وقت خود را با مطالعهٔ این مطلب به امحا ندهند.
کلمات کلیدی: ذهن بیمار، خربزه، چرندوپرند

مقدمه

مدیرمسئول محترم نشریۀ وزینِ دردانشکده، به نگارنده فرمودند: «در پایان سال اگر حرفی، سخنی، نکته‌ای با دانشجویان دارید، می‌توانید در قالب نوشته‌ای مطرح کنید.» من هم بدون تعلل شرح موضوع کردم و ایشان نیز در آن‌واحد، به‌حق، نپذیرفتند و اینجا بود که نگارنده فهمید مدیرمسئول گرامی چقدر در‌خُصوص حیات نشریه و اصول اخلاقی، مسئولیت‌پذیر است. البته این اتفاق در زندگی برای این‌جانب بسیار افتاده‌است؛ کمااینکه اگر حتی خُمس قِسم از نوشته‌های من به چاپ می‌رسید، امروز شما دوستان برای ملاقات بنده به‌جای نشستن پشت سیستم رایانه‌ای و اخذ درس «آزمایشگاه مکانیک سیالات»، باید موبایل به‌دست با منشی حورالعین‌وارم هماهنگ می‌فرمودید تا شاید از لحن صدایتان خوشش می‌آمد و زمانی در چند ماه آینده به شما می‌داد و یا البته شاید باید دو عدد کمپوت می‌گرفتید و در زندان به ملاقاتم می‌آمدید. نمی‌دانم کدام می‌شد؛ چون به‌درستی گفته‌اند علم به آینده و گذشته صرفاً در حیطۀ لرد بزرگ است.


متن اصلی

سال گذشته هم کما‌فی‌السابق گذشت. تنها نکتۀ مهم در زندگی شخصی این حقیر در این سال، دیدن مجدد فیلم «طعم گیلاس» بعد از چند سال بود. بعد از دیدن دوبارۀ فیلم، فهمیدم چند سال است که خربزه نخورده‌ام و از خدا خواستم که تا آمدن فصل خربزه به من عمر دهد تا یک خربزه بخرم، چاقو را در آن فرو کرده و هم‌زمان با شنیدن صدای شکافتن بدنۀ ترد آن، بوی تازۀ صیفی‌وارش را زندگی کنم. بعد دانه‌های کف‌دار وسطش را با یک قاشق خالی نموده و یک قاچ افقی بلند، کاملاً مطابق با راه‌های روی بدنه‌اش جدا نمایم؛ اما لذت اصلی پس از بوسیدن بافت نرم مغز خربزه توسط دندان‌هایم حاصل می‌شود. می‌آید آن روز شیرین؛ آری! می‌آید اگر لرد بزرگ بخواهد.

تنها در آن روز است که شاید به دانشجوی رشتۀ هوافضایی که در کلاسمان از زندگی جدا شد، فکر نکنم. البته ممکن است آن روز هم به او فکر کنم و بخواهم بدانم در چند سال اخیر آیا او خربزۀ شیرین خورده‌‌بود؟ شاید در آن روز باشد که به آیندۀ مبهم و عجیب پیش‌رو فکر نکنم و نگرانی برای خودم و دیگران، گریبانم را نگیرد. شاید آن روز باشد که خندیدن را بازی نکنم و با خربزه لب‌به‌لب با هم بخندیم. شاید فقط آن روز باشد که نفهمم فوج‌‌فوج دوستانم از وطن رفته‌اند؛ چون فقط در این کشور نباشند و شاید آن روز باشد که برای موج‌‌موج دودِ رقصانِ سیگارهای کودکان جلوی دانشکده بغض نکنم. سؤال مهم من امروز این است که این زندگی با ما چه می‌کند؟ البته شاید آن روز که خربزه را خوردم، فکرم منور شده و پاسخ‌هایی دهد.

مثلاً شاید سؤال را با سؤال پاسخ دهد که ما با زندگی‌مان چه کردیم؟ شاید آن روز به فکرم برسد که درست است که ما استحقاقمان بیش از این است؛ اما آیا لذت زندگی‌کردن از حداقل‌های ممکن را بلد هستیم؟ بلدیم با عشق بستنی کیم بخوریم و چوب آن را لیس بزنیم؛ بلدیم یک روز سنگ کاغذ قیچی بازی کنیم و هرکس که باخت را با پارچ آب یخ، در زمستان خیس کنیم؛ بلدیم دنبال هم بدویم و با پس‌گردنی و سیلی، سست‌دویدن دیگران را تنبیه کنیم؛ بلدیم به هم، با‌هم، بی‌هم و به ریش هم بخندیم؛ بلدیم آدم‌ها را با جزئیاتِ زیبایِ ظاهری و باطنی‌شان ببینیم و از دیدن و در کنار آن‌ها بودن لذت ببریم؛ بلدیم به یک نفر لبخند بزنیم؛ بلدیم دل‌شوره‌های پشت چشم دوستمان را ببینیم و با جمله‌ای گرم، فکر او را بشوییم؛ بلدیم ببوسیم و از بوسه لذت ببریم؟ (رعایت حدود قانونی در این بخش از نوشته الزامی است!)

بیایید به سؤال دیگری پاسخ دهیم. امروز ما در محیط توانایی کوچکمان، لذت را زندگی نکردیم؛ چه تضمینی وجود دارد که اگر ابهام در آیندۀ ما رفت و مسرور از توانایی مالی و امکانات شدیم، در وسعت امکانات بتوانیم بهره‌مند از لذت باشیم؟ نکتۀ مهم همین‌جاست. گرسنگی با احساس گرسنگی متفاوت است، چنانچه شاید یک بیمار افسرده گرسنه باشد؛ اما احساس گرسنگی نکند. امنیت با احساس امنیت متفاوت است، چه‌بسا در محیطی ناامن، در جمعی احساس امنیت کنیم و چه‌بسا در اتاق تاریک یک آپارتمان در امن‌ترین برج شهر، احساس ترس و ناامنی داشته باشیم. عمل لذیذ نیز با احساس لذت متفاوت است. به ما لذت‌بردن را یاد نمی‌دهند و لذا به‌‌دنبال اکسترمم‌های یک عمل لذیذ می‌گردیم. یک BMW در خیابان اندرزگو در کنار پارمیدا و پانیدا، آب بینی را از فرت لذت سرازیر می‌کند و فکر را به پت‌پت می‌اندازد. شاید ما باید به اینجا برسیم که پامین‌های مغزمان تحریک شده و لذت را بفهمیم؛ اما شاید هم بتوان یاد گرفت کنار جکوز دست دلدار را گرفت و یک قاچ خربزه را دهان‌به‌دهان با او خورد و شعری از «عبید زاکانی» فقید را به روزگار حواله داد و لذت برد. (قبل از تماس دست با دست، رعایت پیش‌فرض‌های فرهنگی و انجام تست کوید، به‌دلیل خوردن خربزهٔ دهان‌خورده الزامی است.) شاید یادگرفتن احساس لذت یکی از وظایف ما در زندگی باشد.


نتیجه‌گیری

متن حاضر چرند‌و‌پرندی مفت بود که گفتیم که گفته باشیم؛ لذا نتایج آن در حیطۀ بحث پوچ است و بسط آن به سایر بخش‌ها احمقانه می‌نماید؛ اما محض بستن متن نتایج بدین شرح است: اگر تنها به دانشگاه آمدید، تنها ماندید و تنها رفتید، آن ضررکنندگان حقیقی همان شمایید. سایر موارد ممکن قابل‌ِبحث است. اگر دوستی دارید که منتظر نتیجۀ پذیرش یا ویزاست، جان کس‌وکارتان از او مدام آمدن یا نیامدن نتیجه را نپرسید. وقتی آمد مجبور است خودش به شما با صدای بلند بگوید: «آمد؛ آمد!» مهم‌ترین نتیجه، این است که اگر در موضوعی ناکام شدید و خواستید کسی را مقصر بدانید و همۀ کاسه‌کوزه‌ها را سرش خالی کنید، به خود شخص فحش دهید و از توهین به اعضا و جوارح عمۀ فرد اکیداً بپرهیزید.


منابع

محمد خلیلی (1402). «خربزه خوب است». تهران: انتشارات فکر بیمار.

زندگی شخصیلذت زندگیزندگی
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید