ویرگول
ورودثبت نام
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

پیر بخشنده

فی‌البداهه شماره۶۲ - حسین افشار

حکایت تمثیلی


در کهن روزگاران، جمعی جوان کم‌سال را قدم به جنگل افتاد. خستگی راه و عطش جان‌کاه، نمایانشان ساخت بهشتی را که بر آن نهر زلالی جاری بود و از نعمات اشجار و طیور هیچ کم نداشت. چون از آب نهر سیراب گشتند و از اندک استراحتی فارغ، سر برآوردند و دیدند پیرمردی نیک‌صورت در سوی دیگر نهر نشسته و آنان را فرامی‌خواند:
سوی من آیید فرزندان من!
نو گُلان خوش‌رخ خندان من!
میهمان من شوید امروز را
خوش کنید این سینه پرسوز را

جوانان نزد پیر رفتند و دیدند پیر را زندگی در جنگل است و کاشانه ندارد. جوانی بانگ برآورد:
«از چه این باشد تورا چون زندگی؟»
گفت: «از بی ملکی و بخشندگی!
روزگاری ثروتی اندوختم
لیک، دل بر مستمندان سوختم
جامه و اموال و ملکم شد بها
گشتم از زنجیر این دنیا رها
روزی‌ام شد از نبات و نهر آب
شب بود بطن درختم جای خواب.»

جوانان را بحث درگرفت که این‌گونه باید حاکمان شهر را. پیر را پرسیدند که گر حاکم شهر ما شوی، بخشنده و نیک‌سیرت خواهی‌ماند؟ پیر گفت:
«اندر آن مسند نباشد جای من
سست و لزران است دست و پای من
من به دوری از شما خو کرده‌ام
گل ز باغ بی کسی بو کرده‌ام
بذل و بخشش بایدم خورشیدوار
غیر از این فعلم ندانم هیچ کار»

از جوانان اصرار و از پیر انکار. سرانجام، دل پیر را به‌دست آوردند و وی را به‌دوش خود برداشتند و شادمان و پای‌کوبان به شهر بردند و بر تختش نشاندند. پیر، از تخت به‌زیر آمد و گفت حاکمان را رخت و تخت رنگین نشاید و نباید.
روزها گذشت و پیر هرآن‌چه در کاخ داشت بخشید. سپس روزی به خزانه رفت و دستور داد فقیران و مستمندان شهر را به‌صف کنند.

مال مردم بر فقیران بذل کرد
هرکه بر او معترض شد عزل کرد
روبَه ترسو، از آن پس شد دلیر
بر رُخش پوشید سیمای فقیر
ثروت پیشه‌ور و حلاج رفت
هرچه بود و نیست، بر تاراج رفت

پیر، سرمست از چنین بخشندگی بر مردمانش حکومت می‌کرد. اندکی بعد خبر پیرشاه بخشنده و خزانه‌های خالی و مردم غارت گشته‌اش به شهرهای اطراف رسید؛ پس بر شهر تاختند و شهر را شرحه شرحه ساختند و مردمان بی‌مدافع را به اسیری گرفتند. پیر، بر سبیل بخشش، حکومت و مردم خود را نیز بخشید و به جنگل و بطن درخت خویش بازگشت تا به پاداش بذل‌های بی‌شمارش، نیک استراحت نماید.

فرق باشد بین نیکویی و فضل
با طلا دادن به انسان‌های رذل
روبهان در مکر و گرگان در کمین
جمله در رویای تسخیر زمین
هرطرف را بنگری، بنشسته‌اند
چشم در رویای بخشش بسته‌اند
آمران را سعد، در غیرت بود
غیر از این شد، باعث حیرت بود
دور باشد از مرام حاکمان
بخششی کز او رسد خسر و زیان

دانشگاه صنعتی شریفدانشکده مهندسی شیمی و نفتانجمن علمی دانشجویی کیمیادردانشکدهفی‌البداهه
نشریۀ دانشجویی «دردانشکده»، نشریۀ انجمن علمی-دانشجویی دانشکدۀ مهندسی شیمی و نفت دانشگاه صنعتی شریف / کانال تلگرام ما: https://t.me/dardaneshkadeh
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید