شمارهٔ ۱۰۸ | سنا نجفی
آنچه پیشرو شماست، دسترنج تلاش چند ده روزۀ اعضای تحریریه، ویراستارها و صفحهآراهای نشریه است تا کلمات، شکلها و متنها را به شمایلی که اکنون در دست دارید بیارایند. ویژهنامۀ ورودیها همیشه برای ما ارزشی بیشتر از هر شمارۀ دیگری داشته است. همۀ آنچه در چنته داریم را در این ۱۶ صفحه جا میکنیم تا پیش چشمان شما خودی نشان دهیم و نمیدانید این خودی نشاندادن، چقدر جنبوجوش و بگومگو از سر گذرانده که البته کم از تمام شمارههای پیشینش ندارد.
ورود دیرهنگام شما به دانشگاه، به ثمرۀ جنگ دوازدهروزه و نزدیکیاش با سالگرد تولد دردانشکده، نقطۀ شروع این متن بود تا سهم شما باشد از این تولد. هفتم آبان امسال که برسد، ۱۴ سال، ۱۰۸ شماره، یک همهگیری ویروسی، یک خیزش، یک جنگ و خیلی چیزهای دیگر، از اولین شمارۀ نشریه میگذرد. اگر به همۀ اینها فضای نهچندان مهیای دانشگاه برای فعالیت و درهمریختگی معاونت فرهنگی را هم اضافه کنیم، تنها دوامآوردن نشریه جای شکرش را باقی میگذارد؛ چه برسد که به یُمن فعالیت چند سال اخیر دردانشکده، براساس امتیازدهی معاونت فرهنگی، برترین نشریۀ دانشگاه نیز بوده باشد.
از خودستایی که بگذریم، اگر از من بپرسید هدف نشریه چیست؟ احتمالاً ارجاعتان میدهم به اساسنامۀ نشریه و با ویسهای چند دقیقهای و توضیحاتی طویلودراز اینترنتان را حرام میکنم تا بگویم: نشریه، ارزشدادن به مشغولیتهای ذهن است. پاسخی است به دغدغهمندی جمعی که میخواستند چیزی بگوید؛ نقدی، خبری، داستانی یا روایتی از مشکلاتی که پیرامونشان میبینند و از دغدغههایی که ذهنشان کفاف نگهداشتنشان را نمیدهد.
اینها بهظاهر اصل قضیه هستند؛ اما راستش را بخواهید، فرعیاتی بیش نیستند. هرکسی نغمۀ خود خوانده و از صحنه رفته و این صحنۀ بهجامانده را به دست بعدیها سپرده. از همۀ اینها، تجربه میماند و یاد. در بین این آمدوشدها، چیزی از آن آدمها در نشریه باقی مانده، خواه دیدگاهی باشد که منتقل کردهاند باشد، رسمی که به پا کردهاند، قالب صفحهآراییای که چیدهاند یا در یک کلام، ارزشی که به نشریه اضافه کردند. اصل قضیه در کلمۀ «جمعی» خلاصه میشود، هرچه از دل این نشریه برون تراود، از همان جمعی است که جزئیات تمام صفحات شماره را زیرورو کرده و از بر است.
شاید بخشی از نشریه نیز در آنها بماند و تهنشین شود؛ یاد خاطرهای که گذشته و اگر خوشاقبال باشند، روزی، جایی، یکهو به این فکر میافتند که زمانی نشریهای بوده و در آن ساعتها را صرف بحثکردن حول موضوعی و نظردادن راجعبه متنی میکردند و قواعد ویراستاری را شخم میزدند تا همدیگر را قانع کنند به بودن یا نبودن نیمفاصله. یادشان به یکی از آن روزهایی میافتد که درجا میزدند تا کلید یکی از کلاسهای همکف به دستشان برسد و جلسهای برگزار کنند، در گالری گوشی عکسهای عدیدی را ببینند که قرار بود یکیشان برود روی جلد نشریه یا موقعهایی که بستنی طرشت را بهانۀ با هم بودن میکردند.
بیراه نمیگویند که «خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد». چیزهایی که بودن در نشریه یادمان داد؛ دوستیها و رنجشها، شبهای بلند انتشار، اشتباهاتی که رک و پوستکنده به روی هم میآوردیم، تمام دقایق صرفشده به جلسات نقد و تعیینمحتوا، سوزنهایی که پوسترهای کتابخوانی و شعرخوانی را روی بوردهای دانشکده نگه میداشتند و ترس گمشدن کلید کلاس و پیداشدنش در جیب کوچک تودرتوی شلوار کسی و تمام نگرانیهایی که خدا میداند برای چه چیزهای کوچک و بزرگی بودند؛ اما اگر همۀ اینها را هم یادشان برود، نشریه که یادش نمیرود. کافی است کانال دردانشکده را بالاوپایین کنند، آنوقت نشریه خودش به یادشان میآورد که پشت هرکدام از این نوشتهها، عکسها، هشتگها و داستانها چه آدمهایی نشسته بودند، چه بحثهایی سر تغییرات خرد و کلانش میکردند و چه شوخیهایی بهانۀ لبخندشان میشد.
راستش خیلی مدت است که احتمال نخواندهماندن نوشتهها، خیلی بیشتر از خواندهشدنشان است و احتمال خواندهشدن این متن از بین آنها، حتی کمتر از آن، اما رقابت نشریه هم سر همین دزدیدن چند دقیقهای از وقت شماست؛ چه پای خواندن متنها صرفش کنید، چه نوشتن و ویرایش و صفحهآراییشان. اگر کمی بیشتر ماندید و یاد و خاطرهای هم از شما دزدیدیم، کلاهتان را بالا بیندازدید و هزار چرخخوردنش را تماشا کنید تا دوباره به سرتان برگردد؛ آنوقت خودتان صحه میگذارید بر تمام چیزی که سعی کردم در این سطور بازگو کنم.
.