شمارۀ ۹۸ | گلهمندی از سیر تخصیص پروژۀ کارشناسی | محمد بابازاده
این روزها اگر در بین عمومِ سالسومیها پرسهای بزنید، کلیدواژهای خواهیدشنید که در یک تکرار بیپایان قفل شدهاست؛ پروژه. اگر کمی پرسهتان را طولانی کنید، خواهید فهمید که این سخنان، عموماً از شکایات، نقها و خستگیها از وضعیت کنونی همین پروژهها تشکیل شده.
طرح مسئله
طبق تعریف، پروژه درسی سهواحدی است که در چارت هر دو رشتۀ دانشکده، زندگی را سیر میکند و مانند بقیهٔ دروس تا پاس نشود، خبری از فارغالتحصیلی نیست؛ البته سیر اخذکردن این واحد خاص، کمی متفاوتتر از بقیه واحدهاست. اینگونه که استادی باید شما را، به قول جوانان، گردنگرفته و برایتان پروژهای تعریف کند؛ سپس شما تحتنظر این استاد به کار خود ادامه دهید.
شرح مکافات این است که در نگاه اول استادی نیست و کسی در کار تعریف پروژه نیست. این چیزی است که منِ سالسومی، آن را بهخوبی حس کردهام و خب خسته از این وضعیت اَسفبار، ۱۲۰۰ کلمۀ ناقابل از نشریه قرض گرفتم تا به دنبالش افتاده و به نتیجهای برسم که شاید حداقل روح خودم را با آرامشی چند، تجلی بخشم.
جمعآوردی داده
تذکر: تمام این آمارها میدانی بوده و صحت صددرصد ندارند و احتمال دارد با اختلاف کم یا زیاد خطا داشته باشند. خواهشمندیم به قول دوستان انگلیسی، با یک دانه نمک نوش جانتان کنید.
اولین چیزی که برای صحتسنجی باید فراهم ساخت، آمار است. پس بیهیچ دریغ، به حضورِ «خانم پرتوی» رسیدم؛ از ایشان آماری سرانگشتی به دستم رسید که اینگونه روایت میکرد: هر استاد میتواند برای هر ورودی چهار پروژه تعریف کند و هر پروژه میتواند تا سقف دو دانشجو را پوشش دهد؛ برای مثال مهندسیشیمی ۱۴۰۰ شامل ۹۰ دانشجو است که میتواند توسط شش استاد تماماً رفع زحمت شود. حال طبق گفتههای خانم پرتوی، ۲۰ استاد مهندسی شیمی وجود دارند و این مشکل را تا حدی حل میکند که حقیقتاً خجالت میکشم متن را ادامه دهم؛ اما اینها همه بر روی کاغذ است و باید کاغذ را کف دانشکده برد.
از همنسلیهایم سراغ پروژههایشان را گرفتم و وضعیت گرایشی که سمتش میگروند را جویا شدم. با این و آن صحبت کردم و کف دانشکده را به قولی از اطلاعات جارو کشیدم تا چنین نتیجهای میسر گشت؛ از بین این ۲۰ نفر استاد، هفت نفر نمیتوانند یا نمیخواهند، حداقل تا پایان ترم تابستان، چیزی برای دانشجویان کارشناسی تعریف کنند. این تعریفنکردنها عموماً بین دو دلیل اعم از با دانشجوی کارشناسی کارنکردن یا بهشدت مشغولبودن اساتید، متغیرند و خارج از این وضعیت نیستند؛ البته این موضوع در بحث آمار مهم نیست؛ اما گفتم که بگویم. آمار نهایی این است که ۱۳ استاد در دسترس هستند و این مقدار کافی است؛ اما این فعلاً انتهای موضوع نیست.
تحلیل دادهها
از بین این ۱۳ استاد باقیمانده، شش نفر در گرایش بایو یا بایومدیکال مشغول هستند و این امر، هفت استاد را باقی میگذارد تا تمام دیگر گرایشات را پوشش دهند. حال اینکه شما همواره بهسوی گرایشتان باشید و گرایشتان بایو نباشد، وضعیت را بغرنج و بغرنجتر میسازد. گرایشهایی همچون مهندسی محیطزیست و طراحی فرآیند با تنها یک استاد سیر میکنند و بقیۀ گرایشات هم در آستانۀ چنین وضعیتی قرار دارند. حال تنها دو حالت وجود دارد؛ از استادهای دیگر بخواهید برای گرایشی بهجز گرایش خود دست به تعریف بزنند یا استادی که مشغلهدار است را به استادی بیرون از دانشکده وصل کنید و تحتنظر آن استاد کار کنید که خب هر دو روش توضیحات مفصل خود را دارند که واردشان نمیشوم؛ البته که مشکل کمبود استاد معضلی است فرای بحث پروژه که گمانم هر دم و هر ثانیه به آن پرداخته میشود و خب از آن «چه کارش کنیم انشاءالله خدا درستش میکند»های زمانه است. بماند که ماجرا همچنان ادامه دارد.
«دکتر بزرگمهری» همواره تأکید خاصی بر این دارند که حرفهای سال بالاییها نباید منبع اطلاعات دانشجویان باشد؛ اما چه میشود کرد؟ آدمها به فکر سود حاشیهای هستند و هر سخنی را باور میکنند و سخنانی هم که در محفل دانشجویان بچرخند همواره به گوش همه میرسند و سوگیری ایجاد میکنند؛ اما من با این فکر رفتم و در وسط دانشکده جایی نشستم و گوشهایم را تیزِتیز کردم. بعد از چند ساعتی تفکر و تأمل در امواج هوا، چهار استاد دیگر را هم خط زدم که هوا برایشان چنین دلایلی ضمیمه میکرد:
• این استاد اسمش موجبات کمشدن شانس مهاجرت را فراهم میسازد.
• این استاد پروژههای خوبی تعریف نمیکند.
• این استاد اخلاق خوبی ندارد.
حال فقط نُه استاد میمانند که میتوان گفت ایدهآل دانشجواند. این خطخوردنها، درست یا نادرست، هیچ کمکی نکرده و تنها وضعیت مشکل گرایشات را بسیاربسیار بغرنجتر میکنند.
بیلطف نخواهدبود اگر یک مورد دیگر هم اینجا روایت کنم؛ گفتوگویم با خانم پرتوی در حین آمارگیری به خیلی سوها رفت؛ اما آن وسط چیزی توجهام را جلب کرد. خانم پرتوی شروع به گله از جمعی از دانشجویان کرد که درخواست تعویض پروژه یا استاد را داشتند؛ زیرا به این نتیجه رسیدهبودند که نمیتوانند از پس وضعیت پروژۀ در دستشان برآیند. ایشان اینگونه گفتند که جمع کمی از دانشجویان گوش به حرفهای استادان نمیدهند و این طعم تلخی را از همکاری با کارشناسیها برای استادان برجای گذاشته که گاهی موجب سختشدن راه برای پیشروی پروژههای دانشجویان درستکار و پایینآوردن شانس دانشجویان در اخذ پروژهها میشود.
نتیجهگیری
بسی شفاف است که مشکل همان ریشۀ همیشگی را دارد که داشته و تا وقتی اینگونه بمانیم، خواهدداشت. کمبود استادها مخصوصاً در گرایشهایی خاص، برگرفته از وضعیت نهچندان مطلوب مملکت و سیر انبوهی از رفتنها و نیامدنها، وضع پروژهها را به این حال انداخته است؛ البته راستش را بگویم در مقایسه با بقیه مواردی که دقیقاً همین ریشه را دنبال میکنند و همین فلاکت را میکشند، وضعیت پروژهها بهشدت بهتر بودهاست؛ گرچه بهمانند تمامشان، صرفاً جلو میرود که رفته باشد و این سیر بیپایان زندگی اصیل ایرانی است.
حرف نویسنده
از هنگامی که کارم را در تحریریۀ دردانشکده شروع کردهام، چندین متن نوشتهام که سر و ته تمامشان را بگیرید به این حرف «لطفاً با هم بسازیم» و «این وضعیت را دریابیم» و چه میدانم «وضعیتمان همین است» میرسید و تکرار یک کار بینتیجه، نهایتِ دیوانگی است. راستش را بگویم وضعیتمان و گرویدنهایمان به رفتن، محیطی ساخته که چندان برای تجربۀ موفقشدن تمام پروژهها نیست و راستترش را بگویم، نه میشود خِر دانشجو را گرفت و نه هیئت علمی و بالاتر از این حرفها را. شاید اگر برویم و با این گربۀ هفت هزارساله درگیر شویم، به نتیجهای برسیم؛ اما آن هم جز تخیل نیست. امیدوارم، هرچند که میدانم امیدی واهی است، که دیگر بههیچوجه به این نتیجهگیریِ مسخرۀ بینتیجه برنخورم.
آخرش ما مشکل را میدانیم، چه پروژه باشد، چه صد مورد دیگر؛ اما انگار حلش بس فرای ماست. میتوان این جواب توخالی فرهنگسازی را به هرکسی داد و رد شد؛ اما این همان جواب بیجوابی است. پس جواب کجاست؟ شاید نیست، نمیدانم؛ گرچه این را میدانم که با این متنها تلنگری میتوان زد که من همان کوچکترین تلنگر را میزنم تا شاید اندیشه به بالاتر از منها برسد و مانند همیشه از همهمان خواهش میکنم که همدیگر را درک کنیم و در این مورد خاص، اخلاق آکادمیک را هم رعایت کنیم.