سرمقاله | شماره ۸۴ | فاطمه خلیفهبهبهانی
اوایل تیر بود. کرونا به کار نشریه صدمه زده بود اما حالا باید «دردانشکده» دوباره زندهتر و پویاتر میشد.گروه تحریریۀ جدید را تشکیل دادیم. با هم جلسه گذاشتیم و مهمترین هدف کوتاهمدت مشترکمان، انتشار شمارۀ ورودیهای ۱۴۰۱ بود. جلسه تعیین محتوا را با ذوق و شوق تشکیل دادیم. محتواها مشخص و متنها به نویسندهها سپرده شدند. کارمان را شروع کردیم؛ چون اولین کار گروهیمان با هم و حتی اولین تجربۀ کار نشریاتی برخیهایمان بود، بسیار نابلد بودیم. گشتیم. پرسیدیم. تغییر روش دادیم. از این و آن کمک گرفتیم. سر انتخاب نویسندهها بحث کردیم. برای معرفی نشریه به شما، شعر سرودیم. نوشتیم. دعوا کردیم. نوشتیم. دوست شدیم. نوشتیم. گریه کردیم. نوشتیم. خندیدیم. نوشتیم و نوشتیم که این شماره به موقع آماده شود و با آن، به استقبال نوورودیهایمان برویم. برای ورودتان، ویژهبرگی در کنار این ویژهنامه آماده کردیم. روزها در ۱۵ اینچ صفحه لپتاپ، به دنبال ایرادهای طرحش گشتیم و آخرش هم سر کیفیت چاپش چه حرصها که نخوردیم. ولی همچنان کنار هم بودیم و با امید و به ذوق ورود شما، کار میکردیم. به موازات آماده کردن این شماره، لوگوی نشریه را تغییر دادیم. برای کانال نشریه، محتوا و ایدههای جدید تدارک دیدیم. برایش جدول زمانی نوشتیم و متعهد شدیم که حتما طبق آن کار کنیم. برنامه داشتیم که افزونبر برگزاری کلاس ویراستاری و صفحهآرایی، کلی کارهای دیگر هم انجام دهیم؛ اما... امان از این «اما»ها!
در تمام این مدت، پیگیر کارهای اداری نشریه هم بودیم. قرار بود جلسه کمیته نظارت بر نشریات در شهریور ماه تشکیل شود و نشد. قرار بود تکلیف بودجۀ نشریات مشخص شود و نشد. قرار بود تغییر مسئولها انجام شود و نشد. ما امیدواریم که «فقط» به دلیل سرشلوغی مسئولان، این کارهای مهم نشریات عقب افتاده باشد و حیات نشریات شریف حفظ شود. لطفاً شما هم همینگونه فکر کنید. با این حال، ما از نشریه و کارمان دست نکشیدیم. با استرس، روی هر متن حساس، بحث کردیم. قانون نشریات را بالا و پایین کردیم که قبل از تغییر مسئولها، به خاطر فلان بند از بهمان ماده، مشکلی برای کسی پیش نیاید. برای انتشار کاغذی، به دنبال حامی مالی رفتیم. دنبال چاپخانه گشتیم و چانه زدیم و ویژهبرگ چاپ شد. ویژهبرگی که قرار بود در روز جشن ورودی به دستتان برسد اما حالا، دیگر نمیدانیم که دقیقاً چه وقت، خواهد رسید.
اعضای نشریه از ده سال پیش تا کنون، معمولاً از پا ننشستهاند و هر طور بوده، سعی کردهاند چراغ نشریه روشن بماند و کسانی، «دردانشکده» باشند که صدای دانشجوها شوند. ما وظیفۀ خودمان دانستیم که در این شرایط، ساکت نباشیم. به اساتید نامه زدیم. اخبار دانشکده را پوشش دادیم. به هنر و ادبیات پناه بردیم تا شاید مأمنی برای دمی آسودن روان همدانشکدهایهایمان باشد. از بقیه حرف شنیدیم و حتی تهدید شدیم. میشنیدیم و میترسیدیم، اما همچنان مینوشتیم و تلاش میکردیم که کارمان متوقف نشود؛ چون کرونا و برخی بیتدبیریها، به اندازۀ کافی به کار دانشجویی و بهویژه، به نشریات آسیب زدهاند و حالا، برای حفظ جایی که بتوانیم در آن فکر کنیم، با هم صحبت کنیم، از هم یاد بگیریم، بزرگ شویم و شاید حتی زنده بمانیم، به سماجت و رها نکردن نیاز بوده و هست. ما رها نکردیم که صدای دانشجو در گلو خفقان نگیرد. که شماره ورودیها نصفه نماند. که غم بیشتری، بر دل نوورودیهایمان ننشیند. که امید در دلمان نمیرد. که نشریهای زنده بماند که میتواند رشدمان دهد. همان نشریهای که در آن یکشنبه شب ننگین شریف، نگران تکتک اعضایش بودم. این دانشکده، این دانشگاه و این جامعه، به لطف انسانهای شریفش زندهاند و ما تلاش کردیم که جایی برای آشنایی و فعالیت این آدمهای شریف با هم، زنده بماند. ما هنوز زندهایم.
حالا به زمان انتشار شماره ورودیها رسیدهایم. سرمقالهام را برای بار سوم تغییر میدهم؛ چرا که امروز، حال همگیمان فرق کرده و ما، دیگر هیچ کداممان آن آدمهای سه ماه پیش نیستیم. در اولین سرمقاله نوشته بودم: «یک جمله از جشن ورودیهای ۹۹ خیلی در خاطرم مانده است. رئیس سابق دانشگاه گفتند: «فرق دانشگاه شریف با سایر دانشگاهها، در انسانهای آن است.» نمیخواهم این جمع را تافته جدابافته بدانم؛ اما شاید ارزشمندترین دارایی ما در شریف، همین آدمهای آن باشند...» حالا که وقایع اخیر جامعه و دانشگاه را دیدهام، حالا که شجاعتهای بسیاری از دانشجویان را دیدهام، حالا که تهدیدها را شنیدهام، حالا که بغضها و اشکها و همچنان ادامهدادن این راه را دیدهام، مطمئنتر از قبل میگویم که نام خانوادۀ شریف، برازندۀ اکثر اعضای آن است و بزرگترین دارایی ما در این خانه، همین ساکنان شریف آن هستند.
در این لحظه که شما هم عضوی از این خانوادۀ شریف هستید، امیدواریم که مطالب این شماره، به شناخت و حس بهتر شما از دانشگاه کمک و چراغی در دلتان روشن کند. در این شماره، ما سعی کردیم که راهگشا و صمیمی بنویسیم؛ شاید که کمکتان کند و لبخند بر لبتان بیاید و کمی از تلخی روزگار و رنج ورودی بودنتان کاسته شود. این «همۀ» تلاش ما بود که ورودتان دیگر از این، غمگینتر نشود.
حالا که به کلمات آخر رسیدهام، اشکهایم روان شدهاند. این، روایتی بود از سه ماه زندگی کاملاً معمولی جوانان این کشور که اولش، با لبخند شروع کردند و حالا، با اشک تلاش میکنند که امید در دلهایشان نمیرد.
عزیزانم، به شریف خوش آمدید. راهتان پرنور، سرتان سلامت، دلتان سبز.
به امید فردایی که با دستان انسانهایی شریف، ساخته خواهد شد.