.
لَعنتِ خداي و رسولش, بر پدر و مادرش باد, كين چُنين دخترك را دودستي, بدادند, به دستِ باد...
تو اگر دخترت را به گورش فِکَنی، از همان روزِ عَزَل، خود بسی حُرمت داشت...
نکند با همان نیمچه مغزت بفکر آبروئی، طفل معصوم مگر قدرت د ااش
*دخترک بچّه بدیدم، که جُز آن دردِ نگاهش، به نَظر خودْ به راه داشت...
او که خود اِنگاری، غُصّه سی ساله ی من را به شکم داشت...
.
*من کَزو پُرسیدَم؛ که تو را بَخت چه شد، این چُنین بَد روا داشت؟
.
*او که با سکوتِِ خود پاسخ داد، و به یادِ آن دردِ نگاهَش، اشکهایَم رَوان داشت...
.
*مَنکه از جَهالتِِ خَلق در این سی بَسی رنجیدَم... وشبانگاه که کابوس چو اََفعی بِخوابم راه داشت.
.
*مَنکه از جَهالتِِ خَلق در این سی بَسی رنجیدَم...
وشبانگاه که کابوس چو اََفعی بِخوابم راه داشت.
.
*دخترک را چُنانی سرِ سُفره ی نَحسَش بِنِشسته که تو چَشمَش بخوانی،خاله بازی را نَظر داشت...
آن پدرومادرش،همه اقوامِِ خَرَش،آنچنان نِشَست اندکه بِپُرسی آمار،این طَویلَت مگرچندنَفر داشت؟
.
*اوكه تا ديروزش به طَراوَت و شادابی، هَمچو ياسى تَنَش بوئى داشت...,
اگر امروزش ببيني, خود همان آيه ی يأسی که تَنَش را چون موئى داشت...
.
*من که از جَهالتِ قُوم بَسی رَنجیدم، و شبانگاه كه کابوسْ چو اَفعیْ به خوابم راه داشت...
.
*من اگر حِكمت حقّ را به خودم آگاهم، ولی باز این دلِ رَحمَم هزاران سؤال از وِی داشت...
.