میخوام درباره یک تجربه سرمایه گذاری برپایه صبر براتون بنویسم و امیدوارم بهتون کمک کنه.حدودا یکسال و چندماه قبل طبق عادت اخر هفته ها رفتم بازار گلفروشی نزدیک خونه . مست بوی گل و ریاحین شده بودم که تو غرفه اخری چشمم خورد به دو تا ارکیده.. یکیشون اردیبهشت شیراز بود و در حال دلبری و اون یکی مطلقِ کویر بود و عروس بی مشاطه هرچند "چه حاجت است به مشاطه روی زیبا را"
پسر گل فروش گفت تو بار گلهاش ریخته ولی ببرش گل میده..قمار بود ولی " خنک ان قمار بازی که بباخت هر چه بودش-بنماند هیچ الا هوس قمار دیگر" ..جفتیش 270 تومن بود ولی قبول کرد اینو بهم 90 تومن داد ...من چونه زن خوبی نیستم اون میخواست ارزون بده بهم...
قفسه سینه ام درد میکنه احتمالا به شرط زنده بودن ای ن نوشته ادامه داره ..