اولین متنی که میخوام بنویسم یه خلاصه از دو فصل اول (اگه مقدمه رو هم حساب کنیم میشه سه فصل اول :دی) کتابی به اسم Make Time: How to Focus on What Matters Every Day هست، در واقع بیشتر از این که بشه بهش لفظ «خلاصه» اطلاق کرد، میتونه نشون دهنده ی برداشت من از این بخش های کتاب باشه (نمیدونم چه کلمه ای مناسبه). این کتاب توسط دو نفر که خودشون رو Jake و JZ معرفی میکنن نوشته شده. همونطور که از عنوان کتاب میشه حدس زد احتمالا انتظار داریم استراتژی هایی برای مدیریت زمان و افزایش کارایی بهمون یاد بده. اما مگر ده ها کتاب با چنین موضوعی نوشته نشده؟ چرا باید این کتاب برای من متفاوت از همه ی اونا باشه؟ در ادامه توضیح میدم که چرا این کتاب رو انتخاب کردم برای خوندن و چرا حداقل تا اینجای کتاب (پایان فصل دوم، How Make Time Works) ازش خوشم اومده :)
برخلاف خیلی از افرادی با زمینه ی روانشانسی یا شاغل در فیلد های مشابه علمی چنین کتاب هایی مینویسن و توصیه های مختلف (گاهی کارآمد و گاهی نه چندان مفید) میکنن، نویسنده های این کتاب دو مهندس یا به قول خودشون طراح اپلیکیشن هستن که در گوگل روی محصولات بزرگی مثل YouTube و Gmail کار کردن. با توضیحاتی که در مقدمه کتاب در مورد خودشون میدن به من ثابت کردن که افرادی هستن که با دنیای مدرن به صورت کامل آشنا هستن، میدونن چک کردن مداوم ایمیل گاهی ممکنه لازم باشه، کنار گذاشتن اینستاگرام و توییتر ساده نیس و ... در مجموع به نظرم آدم هایی هستن که زندگی شون خیلی به زندگی من نزدیکه. البته قطعا تفاوت هایی هست، مثلا هر دو ازدواج کردن، خانواده دارن و ... به دلیل همین درک مشابهی که از زندگی در عصر حاضر دارن من علاقه مند شدم که تجربه ها و توصیه هاشون رو بخونم. باید بگم که کتاب atomic habits از آقای James Clear هم کتاب ارزشمندی هست که میتونم توصیه ش کنم، اما لااقل بعد حدود ۶۰ صفحه، من Make Time رو بیشتر پسندیدم :دی
حالا در مورد کتاب، اجازه بدین به صورت خلاصه بگم که کتاب در مورد چه چیزی نیست! کتاب در مورد اینکه چطوری بیشتر کار کنیم، چطوری زمان مون رو طوری مدیریت کنیم که بیشترین بهره وری رو داشته باشیم، چطوری توی مسابقه ی «کی بیشتر توی تایم مشخص مهارت/پول/تجربه یا هر چیز به نظر ارزشمندی کسب میکنه» نیست. به همین دلیل شاید بعضی ها دوسش نداشته باشن، کتاب رویکردش به برنامه ریزی، نوشتن یه جدول با زمان بندی های سوپر دقیق که یه دقیقه در روز هم قرار نیست توش تلف بشه نیست. چرا کنار گذاشتن این به ظاهر استاندارد های سختگیرانه مفیده؟ جواب ساده س، من نمیخوام وقتی کارم تموم شد و خواستم شب بشینم تفریح کنم این مدلی خسته و داغون باشم :)
اما همه ی اینا دقیقا دلیلی هستن که به نظر من در درجه ی اول طرح مساله، و در وهله ی دوم توصیه ها و راه حل هاش رو واقعی جلوه میده (صرفا از «جلوه میده» استفاده میکنم چون در نگاه اول منطقی به نظر میان، اما هنوز خودم پیاده شون نکردم تا ببینم واقعا چقدر میتونه کمکم کنه). کتاب در همون فصل اول تکلیفش رو با خواننده مشخص میکنه؛ ما قدرت اراده مون محدوده، ما احتمالا نمیتونیم همیشه با خودمون بجنگیم تا وقتی گوشی کنار دست مون هست مدام شبکه های اجتماعی رو چک نکنیم، ما احتمالا نمیتونیم در تمام لحظات در طول روز به برنامه ی از پیش تعیین شده وفادار بمونیم و مواردی از این قبیل. خب حالا که ما این همه محدودیت داریم و شناخت نسبتا مناسبی هم از قدرت اراده ی خودمون و تاثیر محیط روی خودمون در اختیار داریم راه حل چیه؟ (قبل از اینکه برم سراغ تعریف کردن ادامه ی تجربه م از خوندن کتاب، میخوام یه چیزی رو همین داخل پرانتز بگم. یه مستندی چند هفته ی پیش دیدم به اسم social dilemma، یه قسمت از این مستند هست که تعدادی از طراح های اپلیکیشن های بزرگی که همه مون روی گوشی هامون داریم میگن برای اینکه شما ترغیب بشین تا فید اینستاگرام رو رفرش کنین، برای اینکه شما وقتی صدای نوتیفیکیشن فلان اپ رو میشنوین به سمت گوشی تون حمله ور بشین ساعت ها فکر شده و طراحی دقیقی انجام گرفته (چون داره صنایع مولتی میلیارد دلاری رو پیش میبره. چه پرانتز توی پرانتزی شد :دی) بعد خوندن این قسمت از کتاب یاد این مستند افتادم و به نظرم اومد نام بردن ازش توی این نوشته هم خالی از لطف نباشه.) کتاب دو تا ترم معرفی میکنه اولی busy bandwagon هست و دومی infinity pools. این ها مواردی هستن که در دنیای مدرن میتونن تمام زمان ما رو به خودشون اختصاص بدن. به طور خلاصه میشه گفت اولی شامل خواسته دیگران (به صورت خاص مدیر و رییس و همکار و ...) از ماست که ما برای بالا بردن بازدهی مون سعی میکنیم بهشون تن بدیم و دومی مدیاهای فوق العاده سهل الوصولی هستن که ما با استفاده ازشون خودمون رو فریب میدیم که داریم تفریح میکنیم در حالیکه ممکنه بعد ۲-۳ ساعت به خودمون بیایم و ببینیم توی تب explore اینستاگرام یا یه پلی لیست عجیب YouTube گیر افتادیم و اصلا یادمون نیست چطوری به اینجا رسیدیم! کتاب یه جمله ی ساده و جالب داره که مینویسمش:
With the average person spending four-plus hours a day on their smartphone and another four-plus hours watching TV shows, distraction is quite literally a full-time job.
اولین راهکاری که کتاب به طور غیررسمی معرفی میکنه توجه به چهارتا موضوعه:
۱. اولویت تعیین کردن، کتاب میگه بجای لیست کردن تعداد زیادی کار که یا در عمل بهشون نمیرسین یا کلی فشار بهتون وارد میکنه، کاری که براتون بالاترین اولویت رو داره مشخص کنین و سعی کنین اون کار رو انجام بدین (نه فقط همون کار، بلکه اون کار حتما انجام بشه. در واقع بقیه برنامه ها حول اون چیده شن).
۲. از شر حواس پرتی ها راحت شدن، این یه روش هست که من خودم هم استفاده میکنم و به نظرم هرچی بیشتر داره میگذره و باهاش بیشتر کنار میام پیشرفت توی کارایی و بهره وری رو به وضوح شاهد هستم. مثلا دلیلی وجود نداره که ایمیل ها یا پیام هایی که دوستاتون میدن رو در لحظه (وسط روز!) جواب بدین. اگه اینستاگرام نوتیف میده فلان دوست تون Live داره میذاره لزومی نداره حواستون رو پرت کنین، کار رو کنار بذارین و گوشی رو بگیرین دست تون (واقعا تا حالا کسی لایوی به اشتراک گذاشته که شما بعد دیدنش با خودتون بگین چه خوب شد که از دستش ندادم؟!) و مواردی از این دست.
۳. به انرژی و تمرکز توجه کردن، ما بعد یه مدت خسته میشیم از انجام یه کار یکنواخت. مثلا اگه کارتون با کامپیوتره، احتمالا بعد مدتی از نشستن پشت میز خسته میشین یا گردن تون درد میگیره. در کنار اون تمرکز تون هم دیگه مثل یه ساعت قبلش نیست و خودتون حس میکنین که میخواین یه جوری از زیر کار فرار کنین :دی این موارد نشون میدن که باید حواسمون باشه با یه سری فعالیت کوتاه انرژی و تمرکز مون رو شارژ کنیم. چیزی که مهمه فعالیت مفید و پیشرفت کردن در کار هست نه لزوما پر کردن بیشترین ساعت در طول روز!
۴. نسبت به نتایج با آگاهی تصمیم گرفتن، به هر حال هیچ برنامه ای کامل نیست طوری که نشه بهترش کرد (قرار هم نیست به همچین برنامه ای برسیم، پس نگران نباشین :دی). خودتون رو ارزیابی کنین اگه نیاز به تغییری میبینین بهش فکر کنین و تغییر لازم رو اعمال کنین. اگه برنامه ی افراد دیگه رو میدونین سعی کنین تحیلیل شون کنین و ازشون درس بگیرین و ... ما داریم یه آزمایش انجام میدیم و باید از این آزمایش درس بگیریم و در ادامه مسیر بهتری رو پی بگیریم.
اما کتاب در واقع از اینجا تازه شروع میشه؛ تصویر زیر رو ببینین. چهار مرحله ی مهمه که فعلا در مورد اولیش میخوایم بحث کنیم
کتاب میگه شما در اول روز (یا شب قبل، پیش از اینکه برین بخوابین) باید یه هدف کانونی (!) انتخاب کنین. این هدف مهم ترین تسکی هست که شما در طول روز برای رسیدن بهش یا انجام دادنش میخواین وقت اختصاص بدین. اما سوال میلیون دلاری اینه که «چه چیزی این هدف یا به اصطلاح highlight ما میتونه باشه؟» احتمالا برای شما هم پیش اومده که مدت طولانی در زندگی تون گذشته، اما بعد سپری شدنش متوجه شدین که اصلا نفهمیدین چطوری اون دوره ی زندگی رو گذروندین. منظورم این نیست که عمرتون رو تلف کردین، نه، صرفا چیزی به خاطر ندارین که هدف تون بوده باشه و بهش رسیده باشین، صرفا توی روزمرگی گیر افتاده بودین و گذر ایام رو ناخواسته نظاره میکردین! یکی از نویسنده های کتاب میاد میگه شاید اگه خودتون رو مشغول کارهای بیشتری میکردین، بعد از گذروندن اون دوره، موارد بیشتری برای به خاطر سپردن داشتین اما قضیه اینه که این نه تنها مهم نیس، بلکه درست هم نیست! پس چیکار کنیم که روزها رو یکی بعد از اون یکی از دست ندیم؟
اینجاست که کتاب شما رو با اهمیت highlightها آشنا میکنه. اگه نقاط مشخص و مهمی توی زندگی داشته باشین، نه تنها فقط توی مسیر دقیق تری قدم برمیدارین بلکه بعد از گذروندن اون دوران شما میدونین دقیقا چیکار کردین و این نکته باارزشی برای نویسنده ها (و البته خود من) هست. خب برگردیم سراغ سوال مهمی که چند لحظه پیش مطرح شد، این هایلایت های مهم رو چطوری ست کنیم؟ اینکه چه چیزی باید هایلایت باشه که خیلی شخصیه، حتی معیار هایی برای سنجیدن عیار هایلایت ها داریم میتونن خیلی متنوع باشن. اینجا نویسنده ها صرفا سه معیار رو معرفی میکنن که لزوما بهترین ها یا دقیق ترین ها هم ممکنه نباشن (من دوسشون داشتم البته :دی): urgency - satisfaction - joy
کتاب میگه از خودتون بپرسین برای انجام چه کاری تحت فشار هستین، کدوم کار رو «باید» در سریعترین زمان ممکن انجام بدین. پاسخ شما به این سوالا نشون میده کدوم کار واجب تره که بره توی لیست اولویت هاتون، چرا؟ چون فوری باید انجام بشن. موکول کردن شون به آینده یا ممکن نیس یا بهتون ضرر میزنه. کتاب میگه از خودتون بپرسین چه کاریه که اگه انجامش بدین بیشترین احساس رضایت رو براتون به ارمغان میاره، احتمالا کاری باید باشه که هم لازمه انجامش بدین و هم (برخلاف دسته قبلی) از انجام دادنش حس خوبی بهتون درست میده. در مورد معیار آخر هم کتاب میگه از خودتون بپرسین انجام چه کاری بیشترین حال رو بهتون میده :دی شما لازم نیس همیشه مثل روبات کار کنین، اگه لازمه تفریح کنین و به خودتون حال بدین این کار رو باید انجام بدین. دقت کنین که انجام کاری که دوسش دارین اتلاف وقت نیس، اتلاف وقت موقعی هست که خودتون متوجه نشین چطوری دارین زمان رو سپری میکنین (مثل همون مثال های تب اکسپلور یا پلی لیست های یوتوب که بالاتر گفتم).
مورد بعدی زمان هست، کاری که در نظر دارین رو باید بشه توی یه بازه ی زمانی ۶۰−۹۰ دقیقه ای انجامش داد (این اعداد هم وحی نشدن، در مورد هرکس میتونه متفاوت باشه و اینا صرفا مثال هستن، البته مثال های نزدیک به واقع) چون اگه زمان کمتر از این باشه شما هنوز گرم کار نشدین کار تموم شده و شما به بهره وری مناسب نرسیدین و اگه زمان بیشتر از این باشه ممکنه همون اتفاق هایی که درمورد از دست رفتن انرژی تمرکز گفته شد حادث بشه.
خب حالا که با در نظر گرفتن جمیع موارد بالا هایلایت روز تون رو مشخص کردین میریم برای ادامه ی برنامه :) یه چیزی که کتاب هم در موردش از لفظ تاثیر جادویی استفاده میکنه، «نوشتن» هست. بله، همین نوشتن ساده. این که شما همون هدفی که بهش رسیدین رو روی کاغذ (یا یه اپلیکیشنی روی اسمارت فون تون) بنویسین کلی بهتون کمک میکنه که واقعا در مسیر انجام دادنش گام بردارین. مورد دوم تکرار یا به قولی زندگی کردن دوباره دیروزه. به نظر شاید خیلی backward بیاد این کار :دی ولی واقعا موثر و مفیده به چند دلیل: شما ممکنه دیروز نتونسته باشین به هایلایت تون برسین پس امروز رو هم به همون کار اختصاص بدین تا بهش برسین، یا اینکه اگه اون کار دیروز براتون مهم بوده، شانس خوبی وجود داره که امروز هنوز هم براتون ارزشمند باشه پس دلیلی برای تکرار کردن دارین، اون کار میتونه کسب مهارت یا تثبیت یه خُلق جدید باشه که نیاز به تکرار داره و اگه هیچ کدوم اینا هم نیست، اینطوری فکر کنین که اگه کار دیروزتون خوب بوده چرا دوباره تکرارش نکنین؟! میدونم هیچ کدوم اینا دلیل های خوبی نیستن اما در واقع خیلی هاش برای کارهای روزمره یا اهدافی که برای خودمون ترسیم میکنیم اتفاق میفتن و ارزش تجربه کردن و پیاده کردنش رو داره. یادتون نرفته که ما داریم آزمایش میکنیم تا بتونیم برنامه ی بهتری برای خودمون داشته باشیم.
کتاب میگه درسته که خیلی معیار معرفی شد برای انتخاب هایلایت اما باز هم تعیینش کار ساده ای ممکنه نباشه پس بیاین یه استراتژی ساده برای حل این مشکل سخت رو یاد بگیریم: کارهایی که براتون مهمه رو بدون هیچ ترتیب خاصی یادداشت کنین، یکی از کارها رو انتخاب کنین و دونه دونه با بقیه مقایسه کنین تا کاری که مهمترین هست رو معلوم کنین. حالا این کار رو از لیست قبلی خط بزنین و توی یه لیست جدید بذاریدش توی جایگاه اول. همین کار رو برای باقی کارهای لیست تکرار کنین. نهایتا دور کار اول توی لیست جدید خط بکشین، این همون هایلایت شماس. فایده بقیه ی لیست هم میتونه این باشه که برای هایلایت های بعدی بهتون ایده میده که چه چیزایی رو میتونین انتخاب کنین، دلیلی نداره که هر روز ساعت ها به فکر کردن و لیست درست کردن و معلوم کردن هایلایت اختصاص داده بشه.
تکنیک بعدی که کتاب درموردش صحبت میکنه اینه که کارهای کوچیک رو بذارین کنار هم، تبدیلش کنین به یه کار بزرگ و بعد اون کار بزرگ رو انجام بدین. این کار ها معمولا با اینکه کوچیک هستن و وقت کمی از شما میگیرن اما تکرارشون بالاس (مثل پیام ها و ایمیل هایی که در روز دریافت میکنیم) پس با اینکه ممکنه یه دقیقه ای انجام دادنشون رو تموم کنیم اما تکرار زیادشون باعث میشه تمرکز مون رو برای انجام کار اصلی از دست بدیم. با استفاده از این تکنیک میتونین همه این کارهای کوچیک رو بذارین تلمبار شه :دی و توی یه فرصت مناسب برین سروقت شون. پس شد یه تیر و دو نشون، هم تمرکزتون رو از دست نمیدین، هم یهویی به همه ی اون مینی تسک ها میرسین و انجامشون میدین.
مورد بعدی چیزی هست که نویسنده ها درمورد بخشیش توافق دارن اما درمورد بخشیش اصلا با هم هم رای نیستن :)) و اون چیزی نیست جز to-do lists! هر دو نویسنده از چنین لیست هایی بدشون میاد و البته هردو هم اعتقاد دارن که گاهی بهترین راه استفاده از همین لیست هاست. حالا چرا این لیست ها رو شدیدا دوست ندارن؟ توضیحش مفصله اما به صورت خلاصه میگن شما نمیتونی اهمیت کارها رو توی چنین لیستی درست نشون بدی. پس ممکنه ۱۰ تا کار توی لیستت نوشته باشی و ۸ تا رو انجام داده باشی و این حس رو به خودت تلقین کنی که ۸۰٪ کارهات پیشرفته یا ۸۰٪ وقتت رو مفید استفاده کردی یا ارزیابی هایی از این دست، اما آخرش متوجه بشی اون ۸ تا کاری که انجام دادی کم اهمیت ترین و ساده ترین کار ها بوده و عملا پایان روز میفهمی به راحتی یه روز با ارزش رو از دست دادی!
اما میرسیم به بخشی که نویسنده ها با هم توافق ندارن، «نحوه تهیه ی این لیست». اصولا رویکرد هایی که هرکدوم دارن متفاوت هست و همین باعث شده JZ لیستی بسازه با عنوان might-do list و Jake لیستی بسازه با عنوان burner list. من چون با لیست JZ بیشتر حال کردم و واقعی تر و ساده تر دیدمش فقط might-do list رو توضیح میدم :دی «مایت-دو-لیست» ساده س، میگه آقا اول از خودت بپرس چه کارهایی رو میتونی/میخوای انجام بدی؟ بعد که جواب این سوال رو داری اینا رو بذار توی یه لیستی تحت عنوان «کارهایی که شاید انجام بدی». حالا بیا فکر کن کدوم یکی از اون کارها مهم هستن و اینطوری هایلایتت رو معلوم کن. بعدش روی کاغذ یا تقویم گوشیت یا هر اپ دیگه ای که دوست داری بنویسش و به برنامه که باید بچینی فکر کن.
آخرین نکته ای که توی این فصل بهش پرداخته میشه رو میخوام یه ذره خودمونی تر بیانش کنم؛ آقا از این شاخه به اون شاخه نپرین! کتاب میگه یه کامپیوتر وقتی میخواد یه تسک جدید رو شروع کنه اولش یه زمانی رو اختصاص میده که برنامه رو روی حافظه لود کنه و دردسترس قرارش بده، این تایم با اینکه به انجام اون تسک اختصاص داده نمیشه اما غیرقابل اجتنابه. ما آدما هم همینطوری هستیم، از همون لحظه ی اولی که میشینیم پشت لپتاپ (یا حالا هر کار دیگه ای که ممکنه شما داشته باشین) نمیتونیم دقیق و بدون اتلاف کار کنیم. نیاز داریم یه زمانی بگذره تا ما هم لود بشیم(!) حتما متوجه شدین که اگه ساعت کاری تون ۹ صبح تا ۵ عصر هست، بعد ساعت ۱۰ و نیم ۱۱ خیلی جدی تر هستین، پیشرفت بیشتری میبینین و ... دلیلش این نیست که ساعت ۱۰ و نیم ۱۱ جادوییه، یا مثلا بگین «خب چه کاریه که من از ۹ شروع کنم، از فردا ۱۱ شروع میکنم. انگار ذهنم آماده تره!» نه، ابدا این نیست. شما هر زمانی که شروع به کار کنین نیاز دارین به اصطلاح موتور تون گرم بشه. این پدیده هم توی بازه زمانی کوتاه هم بلندمدت قابل مشاهده س. برای درک بهترش یه پروژه که مدت هاس کنار گذاشتینش رو دوباره شروع کنین، میبینین احتمالا باید کلی وقت صرف کنین تا بفهمین چی به چیه و باید چطوری کار رو ادامه داد در حالیکه چند ماه پیش خیلی راحت و بدون صرف همچین زمانی کار رو پیش میبردین. خلاصه که موازی کاری و از این شاخه به اون شاخه پریدن با اینکه روی کاغذ ممکنه این تصور رو ایجاد کنه که میتونین بیشتر کار کنین، اما در عمل راندمان شما رو و تمرکز و توجه تون رو کاهش میده.
خب این خلاصه ای بود از کتاب تا اول فصل Make Time for Your Highlight! امیدوارم خوندنش براتون مفید باشه. این اولین متن بلندی هست که بعد مدت های بسیار طولانی دارم به فارسی مینویسم (انگلیسی نوشتنم هم حالا خیلی تعریفی نیس :دی) پس احتمالا خیلی جای پیشرفت داره، نمیدونم امکان کامنت گذاشتن وجود داره یا نه ولی اگه وجود داره نظرات تون رو بنویسین، احتمالا میخونم و مفید خواهند بود :)