چقدر دنیا جای بهتری بود اگر هیچ تبعیضی وجود نداشت. نبودند آدمهایی که از شکم سیری سه برابر نیازشان را دور میریزند و در مقابل، نبودند آدم هایی که از فرط گشنگی حتی نمیتوانند راه بروند.
چقدر زیباتر میشد اگر چیزی نبود به نام جنگ. هر چه اختلاف بود با کلمه ی تفاوت خطاب میشد. صحیح و غلط توسط من انتخاب می شد. توسط تو انتخاب می شد. و نه من، نه تو، هیچ یک حق نداشتیم برای درست و غلط دیگری تصمیم بگیریم. تفاوت به معنای زنده بودنمان بود. به معنی وجود داشتنمان! نه به معنای غلط زندگی کردنمان.
دلم دنیایی متفاوت می خواهد که اگر در آن معنی آزادی را بپرسی، پاسخ دهند:«بدون محدودیت!» کسی نظارت ملایمت آمیز دیگران از روی تمسخر را آزادی خطاب نکند. چیزی به نام اسارت وجود نداشته باشد. تنها محدودیت های انسان ها مربوط به پیشرفت هایی باشد که در آینده خواهان رسیدن به آن هستند. نه محدودیت هایی که از روی عواملی مانند تعصب سرچشمه میگیرند.
اگر مطمئن بودم چیزی وجود ندارد به نام درد، دردی که به بدن آدم کاری ندارد روحش را می خرشد، قطعا شبها خواب آسوده تری داشتم. با آرامش بیشتری چشمانم را می بستم، بدون اینکه نگران انسانهایی باشم که هیچ پناهگاهی ندارند تا امشب را در آن به صبح برسانند.
لبخند هایم از ته دل بود، اگر میدانستم در گوشه های مختلف دنیا نیستند انسانهایی که به خاطر بیان صادقانه اعتقادات و عقایدشان مجبورند شکنجه هایی سخت را تحمل کنند و یا جان خودشان را از دست بدهند. و به جایش، انسانهای دیگری را در جهان مشاهده کنم که برای فریاد زدن عقایدشان در گوش مردم، و غالب کردنش به آنها می توانند زندگی ای برای خود بسازند که خیلی از ما تنها در رویاهایمان می بینیم.
اگر مردم هر یک در انتظار موقعیتی نبودند تا از شرایط دیگران به نفع خودشان سواستفاده کنند، بستنی ها طعم شیرین تری داشتند.
رنگین کمان در نظرم بیشتر می درخشد اگر هر بار با دیدنش به یاد این بیوفتم که چقدر مردم نسبت به تفاوت هایشان عاقلانه و عادلانه واکنش نشان می دهند. که کسی به خاطر تفاوت هایی که خودش مصوب آن نیست قضاوت نشود.
به نظرم باران حس خوب بیشتری را منتقل خواهد کرد اگر چیزی به نام گریه در باور انسان ها تنها برای خالی کردن احساسات باشد. نه نشانه ضعفشان.
ختم جلسه ?