dark astronaut
dark astronaut
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

بیچاره گوسفند...

روزی روزگاری شخصی زیر گنبد کبود زندگی می کرد که بهترین آدم دنیا بود. نه دروغ می گفت، نه تهمت می زد، نه هیچ کار بد دیگری انجام می داد.

بهترین آدم دنیا روزی در حال عبور از یک جاده پر از پیچ و خم کوهستانی بود. ناگهان به علت ورود موجودی سه پا به وسط جاده، فرمان رو چرخاند و از جاده به پایین دره افتاد افتاد و فرودش بر روی یک گوسفند بیچاره رقم خورد. بر اثر این فرو نه تنها خودش دچار مسدومیت شد، نه تنها گوسفند بی چاره را کشت، بلکه ماشین برادرش را نیز به چخ داد. ماشینی که برادرش تازه خریده بود و از آنجایی که از دار دنیا یک برادر (منظور همان بهترین آدم دنیاست) بیشتر نداشت؛ و به برادرش نیز بیش از چشمانش اعتماد داشت، جا به جایی ماشین را بین دو شهر به او سپرده بود.

هنگامی که بهترین آدم دنیا از ماشین پیاده شد تا متوجه خسارت باشد، شخصی نزدیک آمد.

آن شخص، یکی از دوستان بسیار نزدیک بهترین آدم دنیا در سال های دور بود. شخص بسیار خوش بود که دوست قدیمی و بسیار عزیزش را می بیند. نزدیک شد و به قصد تجدید خاطره نامش را بلند صدا زد.

در میان کلمه خشکش زد. گوسفند بی چاره اش را دید که در زیر ماشینی که بهترین شخص دنیا در حال وارسی اش است؛ به له شدگی دچار گشته.

آن گوسفند به جز لباسی که شخص بر تن داشت و جعبه که در خانه ش داشت؛ تنها چیزی بود که از دار دنیا داشت. و اکنون داشت خاتمه اش را میدید. آن هم به دست دوستی که سال های درازی غیبش زده بود، در حالی که قول داده بود تا ابد مواظب شخص باشد و هیچ گاه او را از خود دور نکند و نرنجاند.

شخص به سمت بهترین آدم دنیا یورش برد. بهترین آدم دنیا متوجه صدایی پشت سرش شد و برگشت. شخص را دید و بلافاصله دوران خوش دوستی شان را به یاد آورد.

دستانش را از هم باز کرد تا شخص را در آغوش بگیرد و شروع به صدا زدن نامش کرد. اما شخص یقه اش را گرفت و او را بر زمین کوبید.

بهترین آدم دنیا که بسی مات و مبهوت مانده بود، و اکنون زندگی بر دیدگانش تار می نمود با سختی و جان کندن علت خشم شخص را جویا شد.

پیش از آنکه شخص چیزی بگوید؛ گوزنی خوش خط و خال با پرش هایی دیدنی به نزدیکی آنها آمد. نیم نگاهی به سمتش انداختند. اما آن نیم نگاه؛ آخرین چیزی بود که شخص دید.

ظاهرا شکارچی ای در تعقیب گوزن بود. به جای زدن تیر به گوزن، شخص را به کشتن داد.

و به این نیز اکتفا نکرد.

هنگامی که بهترین آدم دنیا جان دادن یکی از عزیزترین هایش را دید؛ بلند شد تا راهی برای نجاتش پیدا کند؛ اما بلند شدن باعث شد که او نیز در تیررس شکارچی قرار گیرد و دار فانی را وداع گوید.

نکته جالب توجه در این داستان گوزن است که در هنگام مرگ بهترین آدم دنیا و دوست قدیمی اش، با خونسردی تمام جلویشان می ایستد، و درست پس از مرگ هر دو به پرش های دیدنی اش ادامه می دهد.

کمی بعد، تیری از سمت شکارچی به باک بنزین مانشین برخورد می کند. ماشین آتش می گیرد، جنازه های بهترین آدم دنیا و شخص و گوسفند عزیزش در میان کوهستان می سوزد.

برادر بهترین شخص دنیا وقتی هیچ خبری از برادرش نمیابد به این نتیجه می رسد که برادرش تنها تا زمانی بهترین آدم دنیا بوده، که دچار وسوسه نشود. اما اکنون ماشینی نو توانست معصومیتش را به چخ دهد. این نکته باعث شد تا نه تنها هیچ گاه از بهترین آدم دنیا به نیکی یاد نشود، بلکه حتی بیچاره مراسم ترحیم هم نداشت.

گوسفند در بهشت: در زندگانی قدرم را ندانستید؛ بلکه در بهشت برای انسان های شایسته کباب شوم...
گوسفند در بهشت: در زندگانی قدرم را ندانستید؛ بلکه در بهشت برای انسان های شایسته کباب شوم...



نکته اخلاقی: هنگامی که شخصی در حال پرتاب تیر به سمت ماست، حواسمان به محل توفقمان باشد. به خصوص اگر گوزن هستیم.


موفق باشویــــــــــــــد :))

و
همین دیگه
ختم جلسه?

گوسفندگوزنپایان هدفمندختم جلسه
“lost my muchness, have I?”
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید