سلام به همگان!
می خوام تو این پست ده تا از شخصیتایی که باعث شدن به فکر فرو برم و یه جورایی منبع الهامم بودن رو معرفی کنم.
این شخصیتا تو داستان زندگی خودشون یک منبع الهام قوی (یا بعضیا ضعیف) برای من بودن. بعضی هاشونو به خاطر شخصیت و بعضیاشونو به خاطر داستان پشتشون دوست دارم.
داستان خودشون نه داستان فیلم!!
از آخر شروع می کنیم:
شخصیت دهم:
جکسی (jexi) یه فیلم کمدی درام بود و وقتی داشتم نگاش می کردم کلی خندیدم. ولی الان که چند وقت از دیدنش می گذره به نظرم یکم ترسناکه. فیلمه ترسناک نیست، اما داستانش یه جورایی چرا.
همه قبول داریم که منشی های تلفنا(همون سیری و دوستان محترمشون) انقد باهوش نیستن که هر کاری که می خوایم واسمون انجام بدن؛ اول که اصن متوجه نمی شن، بعدم میرن و هر کاری رو انجام دن به غیر اون کاری که ازشون خواستیم :/
اما خدایی اگه اینا انقد که تو این فیلم می گه باهوش بودن(صرف نظر از قسمت احساسات یه روبات ??♀️) همه مون(حداقل من یکی) می شدیم شبیه فیل. نمی تونیم حتی تا آشپزخونه بریم بدون اینکه گوشی دستمون باشه. و این به نظرم وابسته افراطی رو نشون می ده که خیلی ترسناکه.
شخصیت نهم:
اگه این فیلم رو دیده باشین کاملا شخصیت مالی رو می شناسین. یکم زودرنج و عجول، محافظ کار، عاشق، حرفه ای، نه خیلی اجتماعی و احساساتی. شخصیتش خیلی شبیه منه. که باعث می شه هم ازش خوشم بیاد هم ازش متنفر باشم! ازش خوشم میاد چون بعضی خصوصیاتی رو داره که راجب خودم دوست دارم؛ و ازش متنفرم چون مثل من کامل نیست! زود از دست بقیه عصبی میشه، خیلی راحت میشه برنجونیش، نمی تونه خیلی به کسی اعتماد کنه و حس می کنه اگه همه کارهاشو خودش تنهایی انجام نده، یه چیزی سر جاش نیست.
خب هم خوبه هم بده ولی چون من خیلی از بدیامو توش می بینم و اونا به نظرم پر رنگ ترن بیشتر بده! این باعث نمی شه به شخصیتش علاقه نداشته باشم، کمکم می کنه به کمکش نقصامو بر طرف کنم.
شخصیت هشتم:
نه اینقدر باهوشم، نه اینقدر مستقلم، نه تمام زندگی م درس و تحصیله، نه دچار بیماری اسکیزوفرنی ام .هیچ کدوم از اینا. فقط حس می کنم مثل اون تنهام و کسی نیست درکم کنه. چند تا دوست خیالی دارم که تو خیلی از شرایط بهم کمک می کنن حس بهتری(در بیشتر اوقات حس بهتری) داشته باشم. البته ناگفته نماند که فقط قبل خواب میان سراغم. وقتی خوابم نمی بره.
از اونجایی که هیچ کس نیست که بتونم کاملا بهش اعتماد کنم و اون بتونه منو کاملا درک کنه، خیالاتم بهترین دوستامن. از این لحاظ شبیهشم.
شخصیت هفتم:
کوپر یه جورایی واسم یه منبع الهام بود. هم با منطق پیش می رفت هم احساسات. خب هیچ کس موفق نمی شه هر کاری که دلش می خواد رو با همون روشی که می خواد انجام بده اما اون نهایت تلاششو کرد.
با منطق تصمیم گرفت خانوادشو ترک کنه تا شاید بتونه یه محل بهتر برای زندگی شون پیدا کنه که بتونن آزادانه زندگی کنن. به دور از تمام مشکلاتی که زمین تو اون شرایط داشت.
و با احساساتش تصمیم گرفت برگرده. وقتی فهمید هیچ امیدی نیست که بتونه تمام ساکنای جهانو با این نقشه نجات بده تصمیم گرفت برگرده. حتی اگه درصد خیلی کمی واسه زنده برگشتنش وجود داشت کاملا احساسی تصمیم گرفت که آخرین تلاششو واسه برگشتن پیش خانوادش انجام بده.
شخصیت ششم:
این فیلم راجب یه دختر برنامه نویسه(لیندی). خواهرش به واسطه یه نرم افزار که توسط یه هکر حرفه ای هک شده بود، دزدیده شده و به قتل می رسه. شخصیت شجاع و با اعتماد به نفس و نترسی داره. همین باعث می شه تلاش کنه تا بتونه هکرو گیر بندازه و باعث جلوگیری اتفاقاتی مثل اتفاقی که برای خواهرش افتاد بشه.
در طی این پروسه شروع به همکاری با پلیس می کنه. هکر چندین نفر دیگه رو هم مورد حمله قراره می ده و خیلی ها به قتل می رسن که یکیشون دوست پسر لیندی و یکی از افسرای بخش سایبری اداره پلیسه.
تحمل مرگ دو تا از عزیزترین افراد زندگی برای لیندی خیلی سخته اما اون به هر صورتی که هست تمام تلاش خودشو می کنه تا بتونه این هکر رو گیر بیاره و مانع کشته شدن مردم بشه.
هوش، اعتماد به نفس، اراده قوی، نترس بودن و شجاعتش بهش کمک می کنن تا بتونه به اهدافش برسه.
شخصیت پنجم:
یه شخصیت فداکار و صلح طلب.
حرف گفتنی راجبش زیاد دارم اما هیچی نمی گم؛ تائیرش کم رنگ می شه.
شخصیت چهارم:
یه آدم مهربون که تا جایی که بتونه به همه، تا جایی که از دستش دلخور نشن، کمک می کنه. نه از اون آدماییه که اونقدر به بقیه اهمیت بده که خودشو فراموش کنه؛ نه اینکه گلچین شده کمک کنه. وقتی یه راه حلی واسه مشکل یکی دیگه به نظرش می رسه؛ با مهارت خاص خودش(بیخود نیست اسم فیلمش جادوگر خوبه!) بدون اینکه طرف ناراحت بشه یا به خاطر غرور نخواد راه حل رو قبول کنه، کمکش می کنه مشکلشو حل کنه.
مهربونه و مثبت اندیش. مشکلاتی که واسه خودش پیش اومده بود هم کم نبودن، ولی با دید مثبت بهشون نگاه می کرد و سعی می کرد حلشون کنه. تا حدی خیلی زیادی هم موفق بود!
شخصیت سوم:
فرانسیس یه زن مستقل و حرفه ایه. از نظر کاری و حرفه ای از بهترین ها تو رشته خودشه، چون تمام تمرکزش رو کارشه. ازش یه آدم موفق میسازه، اما یه آدم شاد، فک نکنم.خودش هم در طول این فیلم متوجه این می شه که هیچ ارتباطات خارج از کاری نداره. نه هیچ دوست صمیمی ای، نه خانواده ای، نه فک و فامیلی، نه همسری هیچی. مطلقا هیچی.
از بچگی به شدت به باباش وابسته بوده اما بعد از مرگ باباش به شدت افسرده می شه و به خاطر غرورش تمام احساساتش رو مخفی می کنه و فقط از درون به خودش ضربه می زنه.
مرگ باباش باعث می شه نتونه به هیچ کس اعتماد کنه. یه شخصیت شکاک، محافظ کار، حرفه ای، احساساتی، دلسوز، و همینطور غیر تنوع طلب داره.
نکته منفی شخصیتش اینه که اشتباهاتش رو قبول نمی کنه. اما به مرور زمان متوجه می شه که با این غرور فقط داره به خودش آسیب می زنه و نه هیچ کس دیگه. و همین باعث می شه تصمیم بگیره از یه سری معیارای بی خودی که واسه خودش تایین کرده بگذره و بره سراغ معیارایی که منطقی ان و نه احساساتی.
شخصیت دوم:
اسم اصلی ش سرایاست. از وقتی 12 ساله بود شروع کرد به کشتی گرفتن چون کل خانواده کشتی گیر بودن می شه گفت انتخاب دیگه ایی نداشته. اگه اهل کشتی و این چیزا باشین می دونین که بیشتر کشتی گیرا یه اسم مستعار برای توی رینگ خودشون دارن. سرایا هم اول تصمیم می گیره اسمشو بذاره بریتنی، اما اسم خیلی مناسبی واسه یه کشتی گیر نیست پس اسمشو می ذاره پیج.
دیگه راجب فیلمه صحبت نمی کنم، می خوام راجب خود شخصیتش یکم بحرفم(=حرف بزنم?). هم چون دوتا برادر داره و هم چون کشتی ورزش خشنیه یه جورایی شبیه پسرا بزرگ می شه و از بیرون خیلی قضاوتش می کنن. خودمونیم؛ کاری که آدما بلدن انجام بدن قضاوت از روی ظاهره.
چیزی که راجب پیج دوست دارم اینه که مثل هر آدم دیگه ای اشتباه می کنه. درسته، خیلی در مقابل مردم مقاومت کرد. به خیلی از حرفاشون اصن توجهی نکرد؛ ولی اونم مثل تمام آدما بدون نقض نبود و خطاهای خودشو داشت. بعد از اینکه از محیط قبلیش و پیش خانواده دور شد، کسی نبود حمایتش کنه و هی ازش دفاع کنه. برادراش کله گنده های محله شون بودن، اما اون موقع پیشش نبودن تا بتونن بقیه رو بترسونن که کسی نتونه سمتش بیاد. خودش بود و خودش.
تو اون شرایط جا زد. ظاهرا مطابق خواست بقیه عوض کرد و شد شبیه همه آدما. چیزی که اونو خیلی خاص می کرد منحصر به فرد بودنش بود. اما خودش انحصارشو دستی دستی بر باد داد.
همه انسانیم. همه ناقصیم. همه اشتباه می کنیم. اما اونی از بقیه بهتر و موفق تره که بتونه از اشتباهات درس بگیره و زندگیشو از همون جایی که قطعش کرده دوباره بسازه :)
شخصیت آخر کسی نیست جز:
شرلوک از بدترین حالات ممکن با من نقاط اشتراک داره:
مث من خودخواهه، مغروره، لوسه( اقرار آمیزه ولی حقیقته)،عاشق اکتشافه، موسیقی بهش آرامش می ده، احساساتیه، همش منتظر یه اتفاق هیجان انگیزه، یه خواهر روانی داره و از همه مهم تر؛ عاشق جلب توجهه.
و دقیقا همون جایی که می خوام باهام نقطه اشترک داشته باشه نداره:
باهوشه، زندگی هیجان انگیزی داره، اگه از برادرش یه چیزی بدزده اون چیز قطعا یه جایی(سازمان کل دفاع کشوری، گاوصندوق کاخ باکینگهامی، فایل های محرمانه ترین تحقیقات کل انگلستانی، جایی... ) به دردش می خوره( برعکس من که از خواهرم به درد بخور ترین چیزی که می تون بکشم بیرون اشکه!).
و مهم ترین چیزی که داره و من واقعا می خوام؛ یه دوسته خوبه! خیلی جاها به درد آدم می خوره!
مثلا تعریف زیادی از کاری که براش انجام می دی:???♀️
شرلوک: بفرمایید جان، فنجون قهوه داغ عالی.
جان: این سرده.
شرلوک: فنجون قهوه عالی.
جان: این افتضاحه.
شرلوک: فنجون قهوه.
جان: من حتی مطمئن نیستم این قهوه باشه.
شرلوک: فنجون. :|
اینا هم عکس چندتا شخصیت بدوم اسم و آدرس که نتونین پیداشون کنین. هاهاها!
شخصیتایی که دوستشون دارین، ازشون الهام می گیرین، خیلی شبیهتونن یا حتی اونایی که ازشون متنفرین کیان؟ با ذکر دلیل نام ببرید.( هر مورد 1 نمره)??
اگه دوست داشتین تو کامنتا بگین?
موفق باشویــــــــــــــــــــــــد :)
و
همین دیگه
ختم جلسه?