dark astronaut
dark astronaut
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

شبانه

سرعت زندگیم جدیدا به طرز سر سام آوری زیاد شده. طبق حساب و کتاب من الان باید حدودا وسطای مرداد باشه اما زهی خیال باطل، هفته ی دیگه مهره!

با اینکه قراره نیست امسال از اول مهر پاشم برم مدرسه؛ اما بازم نزدیک شدن مهر یه جورایی قلبمو میشکنه. تابستونم تموم شد و به هیچ کدوم از کارایی که میخواستم بکنم نرسیدم. این تابستون از خیلی لحاظ بهترین تابستونی بود که داشتم. کلی بهم خوش گذشت. هر کار فانی که به ذهنم میرسید رو انجام میدادم و در کمال تعجب مامان و بابام با هیچ کدومشون مخالفت نمیکردن!

چرا از تابستونم راضی نیستم؟ چون عملا کلش به بطالت گذشت. خوش گذشت! اما کل این دو سه ماه اینجوری بود که صبح از خواب بیدار می شدم و میفهمیدم درسته که من فک میکنم امروز جمعه ست اما امروز در واقع دوشنبه ست. من فقط یه روز زندگی میکردم ولی بعدش میدیدم عه... یه هفته گذشت!

اگه بخوام تابستون رو تو یه کلمه توصیف کنم میگم "سریع".

اگه بخوام منِ الان رو با منِ یه سال پیش مقایسه کنم به موسیقی معتاد شدم. ولی اگه بخوام خودمو با خواهرام و آدمای هم سن و سالم مقایسه کنم، در مقابلشون من این جملم :"موسیقی خوردنیه یا پوشیدنی؟"

برای خودم کلی پلی لیست درست کردم. و هر کاری که تمرکز میخواد رو باید حتما با موسیقی انجام بدم. هر کاری جز خوندن! این یه مورد رو به هیچ وجه نمیتونم با موسیقی ترکیب کنم. حتی اگه آهنگ بی کلام باشه.

چرا شیپ انریکه و کامیلا کابیو انقد قشنگه؟ :)))


من دو سه ساله که درست حسابی کتاب نخوندم. قرار بود این تابستون حسابی از خجالت کتابایی که انبار کردم در بیام اما کلا سه تا کتاب خوندم :)))

و الان یه هفته مونده و دارم برنامه ریزی میکنم روزی سه تا کتاب بخونم تا تموم شن ...

مغز من کلا تحلیلش اینجوریه. اولش میگه خب هنوز کلی وقت هست لازم نیس عجله کنم و وقتی دیگه کار از کار گذشت به هیچ وجه با اینکه کل زمانشو به چخ داده کنار نمیاد :)

ولی از پیشرفتم تو فیلم دیدن راضی بودم

چیزایی که میخواستم ببینم رو دیدم و خب حتی بیشتر از چیزی که انتظار داشتم.

رسما کل زمان کتاب خوندنمو ریختم رو فیلم?‍♀️

و تهش بعد از اینهمه فیلمای خوب دیدن رو این دو تا لعنتی گیر کردم :))

end of the f ing world
end of the f ing world

این سریال قشنگترین سریالی نبود که دیدم ولی ترکیب این دو تا شخصیت با همدیگه خیلی خوبه :)))

یه پست دیگه ام نوشته بودم راجب سریال تابستانی که زیبا شدم. خیلی با این سریال گریه کردم. به خصوص فصل دومش. هنوز به قسمت دوم نرسیده بودم که اشک ریختنا شرو شد :) فصل اولش نه، ولی فصل دوم این سریال جوری آدمو روانی میکنه و روح و روانتو به بازی میگیره که حس میکنی جای اون شخصیتا از هزار جهت تحت فشاری. و علامت سوالایی که برات پیش میاد باعث میشه حتی بیشتر از قبل بخوای ادامه سریالو ببینی.


این دوتاعم از خاص ترین شخصیتایی که دیدم:



و عمرا بشه جسی رو فراموش کرد

ساری والتر، جسی از تو جذاب تره.


هیچی مثل مکالمه های تریون و واریس نمیشه... (game of thrones)

اگه این تابستون فقط یه چیزی بهم یاد داده باشه اینه که ترجیح میدم خوشحال باشم و راستشو بخواین خوشحال بودن هم دقیقا اندازه عصبی و ناراحت بودن راحته. فقط کافیه همه رو به بند کفشتون بگیرین و کاری رو بکنین که توش بهتون خوش میگذره.

بزرگترین دلیل ناراحت من دعواهام با بقیه ست. یه شب تا صبح دارم با یکی دعوا میکنم و از فردا صبحش با طرف سرد میشم و اون بیچاره هر کاری کنه نمیتونه بفهمه چرا از دستش دلخورم. چون کل مدتی که من داشتم تو مغزم باهاش دعوا میکردم اون داشته خواب همبرگرای باب اسفنجی رو میدیده.

از وقتی متوجهش شدم دارم سعی میکنم درستش کنم اما واقعیتش اینه که یهو به خودم میام و میبینم تمام عضلات بدنمو سفت کردم و رفتم تو موقعیت جنگی و دارم با یکی که شاید دو روز اصلا باهاش حرف نزدم سر چیزی تا حد مرگ بحث میکنم که احتمالا هیچ وقت اتفاق نمیوفته.

خداییش رو مخه.

اگه خواستین به چیزی معتاد شین، به منچ معتاد شین. اما هیچ وقت به شیرکاکائو معتاد نشین. انگار وقتی محیط عوض میشه مزه شیرکاکائو عه هم عوض میشه.



خب دیگه

چرت و پرتام تموم شد.

ختم جلسه?️


پلی لیستشیشه
“lost my muchness, have I?”
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید