برای نوشتن داستان کوتاه ابتدا به شناسایی عناصر آن می پردازیم تا با آشنایی با چهارچوب ها و کاربست آن ها بتوانیم در کارگاه داستان نویسی از این عناصر استفاده مناسب ببریم. در آغاز کار تعریف خلاصه ای از آنها عنوان می شود و در ادامه به بسط و گسترش آن می پردازیم.
عناصر داستان اجزای بنیادین تشکیل دهندهٔ داستان هستند. میان اهل فن و نویسندگان در مورد تعداد و ترکیب عناصر بنیادین داستان اتفاق نظر وجود ندارد. به عنوان مثال:
فکر اولیه داستان، یا اندیشه ابتدایی هر اثر داستانی را «سوژه» می نامند. این فکر اولیه نخستین بار در ذهن نویسنده شکل می گیرد و معمولاً حادثه ای تعریف شدنی و کوتاه است. فکر اولیه داستان از راه های زیر در ذهن داستان نویس شکل می گیرد:
مطالعه داستان های نویسندگان بزرگ و آشنایی با سبک های مختلف ایده های زیادی می تواند به شما بدهد تا با تغییر و گسترش آن ها خلاقیت خود را نشان دهید.
هر روز شما از کنار حوادث مختلفی می گذرید که هر کدام از آن ها می تواند فکر اولیه یک داستان باشد. مثلاً لای در ماندن دست پیر مردی در اتوبوس یا دیر رسیدن به کلاس درس …..
فکر اولیه یا سوژه قدم اول نویسندگی است.
طرح داستان مجموعه ای از چهار چوب علت و معلولی و تنظیم کننده حوادث داستان است. فکر اولیه در ابتدا خام و تکلیفش نامشخص است و هر فکر اولیه ای را می توان به بی نهایت طرح تبدیل کرد. مثال از «ای. ام. فورستر» : اگر گفته شود «پادشاهی مرد و بعد ملکه مرد»، این یک داستان است. ولی اگر گفته شود «پادشاه مرد و بعد ملکه از غصه دق کرد و مرد» این یک طرح است.
داستانی که در خط سیر حوادث خود، این روابط علت و معلولی را نداشته باشد، فاقد شبکه استدلالی خواهد بود و به همین خاطر باور پذیری لازم را نخواهد داشت.
یکی از عناصر مهم و تأثیر گذار در داستان، «شخص» است که گاهی به آن شخصیت نیز می گویند.
اهمیت و ارزش وجودی شخص یا آدم داستانی به حدی است که معمولاً داستان بدون شخص انسانی، انسانیت لازم را ندارد.
شخصیت در حوزهی روانشناسی
ویژگیهایی که در حوزهی روانشناسی برای «شخصیت» شمردهاند، مجموعاً میتواند تعریف نسبتاً درستی از این واژه به دست دهد.
مجموعهای از صفات انسانی است (نه یک صفت):
تیپ هم، همچون شخصیت، مجموعهای از صفات انسانی است که ثبات یافته و با همدیگر در تعامل تدریجی و مستمرند. اما تیپ، برخلاف شخصیت، خصوصیات مشترک
گروهی از آدمهاست که به آنها نوعی یگانگی و وحدت میبخشد؛ مثلاً معلمان همه خصوصیاتی مشترک دارند که آنها را از کسبه و فروشندگان جدا میکند. تیپ عبارت از
ویژگیهای مشترک افراد یک گروه است که نوعی شباهت و همبستگی بین آنها را میرساند. اما شخصیت ویژگیهای فردی و جداکنندهی افراد است.
چهار شگرد اساسی در معرفی آدم های داستان از کتاب آموزش داستان نویسی اثر روح الله مهدی پور عمرانی
الف: معرفی از راه کنش های جسمانی؛ مانند: ناخن جویدن، دماغ خاراندن، پوزخند زدن، چشمک زدن، لب گزیدن، تق تق زدن قلم روی میز و… حالت ها و حرکت های دست، نوع راه رفتن.
ب: معرفی از راه تکیه کلام ها؛ مانند: جانم برایت بگوید، حواست با من است یا نه، قربون آقا، کی می گه؟ در آمدم که آدم ها برحسب سن و شغل و موقعیت های اجتماعی، تکیه کلام های مخصوص به خود را دارند. مثلاً تکیه کلام یک نفر راننده با یک معلم با هم یکی نیستند.
ج: معرفی از راه بیان ویژگی های رفتاری آدم ها؛ مانند: پرخوری، کم خوری، خونسردی، بدبینی، خودخواهی، پررویی، بزدلی، پرحرفی، نزاکت بیش از حد و…
د: معرفی از راه نشانه های ظاهری و جسمانی، مانند: چاق، لاغر، استخوانی، خمیده، شق و رق، رنگ پریده خوش اندام، کوتاه، بلند و…
زاویه روایت یعنی این که راوی کجا ایستاده و چقدر بر آدم ها، ماجرا و داستان تسلط دارد؟ بیرون آدم ها و رویدادها را می بیند یا درون آن ها را؟ چقدر؟
بر این اساس، می توان زاویه روایت را به چند دسته تقسیم کرد.
در این زاویه، یک «من» گوینده وجود دارد که داستان را روایت می کند. این «من» گوینده ممکن است یکی از آدم های داستان باشد یا شخصی بیرون از داستان که معمولاً در این گونه موارد، نویسنده قرار می گیرد. نام دیگر این «من گوینده» ، «من راوی» است. اگر «من راوی» نویسنده داستان باشد، ردپای زیادی از خود در داستان به جا می گذارد که در اصطلاح می گویند، نویسنده مداخله گر. این زاویه روایت، متن را به سوی خاطره پیش می برد. برای آن که داستان به سوی خاطره نرود، نویسنده باید با فضا سازی و خلق گفت و گو، جنبه های داستانی اش را افزایش دهد.
شیوه ای دیگر که در داستان نویسی معاصر تا اندازه ای رواج پیدا کرده، زاویه روایت دوم شخص است. نویسنده در این شیوه، مستقیماً شخص یا اشخاص داستانش و در حقیقت خواننده را مورد خطاب قرار می دهد و داستان را روایت می کند. به همین خاطر به این زاویه، زاویه روایت خطابی نیز می گویند. این شیوه خواننده را به عنوان یکی از شخصیت ها وارد متن می کند و همین باعث می شود تا خواننده خود را در ساخت ماجرا شریک و سهیم بداند. بنابر این نوعی کشش به حساب می آید تا خواننده متن را بخواند و ادامه دهد. البته به درستی روشن نیست که خواننده همان مؤلف است یا شخص دیگر ی که ممکن است سوم شخص باشد.
شمار فراوانی از داستان ها از زبان سوم شخص (او) روایت می شوند. در این شیوه، همیشه یک (او) حضور دارد که ماجراهای داستان را روایت می کند. راوی سوم شخص می تواند همواره و در همه جا پا به پای آدم ها و رویدادهای داستان برود و حضور داشته باشد. این حضور همیشگی در کارزار داستان، از راوی (او)، شخصی آگاه به زمان و مکان و دانایی مؤثر و فعال، ساخته و جلوه می دهد.
در این نوع زاویه دید راوی دانایی اش را به اشخاص و حوادث مشخص و معلوم، محدود می کند. به عبارتی دیگر راوی در جاهایی حضور پیدا می کند که شخص یا اشخاص و …. حضور دارند. به نوعی حضور موقت و بیرونی در این زاویه مطرح است.
اما گاهی راوی، پا از این فراتر می گذارد و در پیدا و پنهان آدم ها و رویدادها، حاضر می شود و زیر و بم ماجراها را بر ملا می سازد. راوی در این زاویه حتی اندیشه اشخاص و کنش انجام نگرفته را با شم کنجکاوانه خود در می یابد و پیش از آدم ها و بروز رویدادها، آن ها را اجرا می کند. یعنی هیچ گونه محدودیتی را بر نمی تابد.
داستان نویسان به خوبی می دانند که بدون وجود کشمکش و جدال، داستان جذاب و پرکششی نخواهند داشت. بنابراین کاربردهای کشمکش را به طور اختصار و فهرست وار یادآوری می کنیم:
عنصر کشمکش، نقش پیشبرنده ای در روند رویدادهای داستان بر عهده دارد.
همه داستان ها بر اساس سه خط اصلی نوشته می شوند. اما هر کدام از این سه خط، گنجایش فنون و ساختارهای مختلف داستان نویسی را دارند. به علاوه به راحتی می توان آن ها را از هم تشخیص داد. انسان بر ضد خودش، انسان بر ضد انسان و انسان بر ضد طبیعت.
کشمکش را از زاویه های گوناگون تقسیم کرده اند، از قبیل کشمکش درونی و کشمکش بیرونی. اما مشهورترین نوع تقسیم بندی، بر اساس طرف های درگیری است که عبارتند از:
داستان بر پایه فروپاشی تعادل بین افراد، موقعیت ها و …. پدید می آید. برای پدیدآمدن این فروپاشی و عدم تعادل، یک درگیری و کشاکش مورد نیاز است تا درگیری بین آدم ها، پدیده ها و نظم ها نباشد، حرکت و حادثه ای در کار نیست و تا حرکت و حادثه ای در میان نباشد، نباید انتظار داشت که داستانی شکل بگیرد. پس نقش کشمکش به مثابه یک نقش مؤثر و کلیدی همواره مطرح بوده است.
گفت و گو (دیالوگ) یکی از برجسته ترین عناصر داستانی است. کاربردهای گفتگو از این قرار است:
۱- گفت و گو داستان را گسترش می دهد و رویدادها را به پیش می برد.
۲- کمک به شخصیت پردازی و توصیف عملی آدم های داستان.
۳- دادن اطلاعات بایسته به خواننده.
۴- مشخص ساختن مکان در داستان.
۵- مشخص ساختن زمان در داستان.
۶- کم کردن سنگینی روایت (توصیف) و افزایش صحنه.
۷- کم کردن فضای یک نواخت و خسته کننده.
۸- طبیعی و واقعی جلوه دادن رویدادهای داستان.
۹- کمک به حضور منطقی و طبیعی آدم ها در حوادث داستان.
۱۰- کمک به کاهش حضور نویسنده در متن داستان.
یک گفت و گو باید دارای چه ویژگی هایی باشد؟
پر حرفی یک عادت و رفتار ناپسند به شمار می رود. تعداد افراد پر حرف در میان زنان و مردان سالمند بیش تر است.
حکمت فارسی، «کم گوی و گزیده گوی چون دُر، تا ز اندک تو جهان شود پُر»، اشاره به موضوع کم حرفی و پرهیز از پر حرفی دارد. پر حرفی، طول گفت و گو را زیاد و شنونده را خسته می کند. مگر آن که داستان نویس در پر حرفی آدم های داستان تعمدی داشته باشد.
گفت و گو آدم ها باید پیرامون موضوع واحدی باشد. نه آن که یک طرف یا دو طرف گفت و گو از موضوع پرت شده و حرف های بی ربط بزنند. البته ممکن است داستان نویس برای نشان دادن کم حواسی و دیوانگی شخصیت داستانی، یک سری حرف های بی سرو ته را ردیف کرده از زبان او جاری سازد.
عرصه داستان، عرصه زندگی است. آدم های داستان، همانند آدم های جهان واقعی می کوشند بهترین راه های ارتباط گیری را پیدا کنند. بنابر این وقتی با یک دیگر حرف می زنند، سعی می کنند از بیان جمله ها و واژه های قلنبه سلنبه خودداری کنند. مردم عادی، فیلسوف نیستند و علم کلام نخوانده اند که بخواهند در گفت و گوهای روزمره لفظ قلم حرف زده ژست و فیگور دانشمندان را به خود بگیرند. بنابراین خیلی آسان و ساده و معمولی با هم مکالمه می کنند.
رده های سنی گوناگون (کودکان، نوجوانان، جوانان، میان سالان، سالمندان) واژه ها، جمله ها، تکیه کلام ها، عبارت ها، اشاره ها، کنایه ها و اصطلاح ویژه ی خود را دارند.
هر کسی به فراخور سن و تجربه (دیده ها، شنیده ها، اعمال و ….) خود حرف می زند. بنابر این شایسته نیست که مثلاً شخصیتی کودک در یک داستان همانند یک پیرمرد سخن بگوید و یا برعکس.
به ویژه در داستان های حوزه ی سنی کودک و نوجوان، نویسنده باید دقت کند تا سخنانی از زبان شخصیت کودک و نوجوان صادر کند تا با سن و تجربه (حتی تجربه ی زبان آموزی او) سازگاری داشته باشد. در بعضی از داستان های کودکان و نوجوانان با گفت و گوهایی رو به رو می شویم که برای بزرگسالان مناسب است و گاهی عالمانه و فیلسوفانه است.
این امر از حقیقت پذیری و باور مندی داستان می کاهد.
گونه صحبت کردن زن ها و مردها تا حدودی از هم متمایز و متفاوت است. داستان نویس باید با توجه به جنسیت گوینده، گفت و گو نویسی کند. مثلاً مردها کم تر می گویند:« خدا مرگم بده» و یا «اوا» و مانند این ها.
هر چند برخی از بی سوادان از سخندانی و زبان آوری بالایی برخوردارند، اما معمولاً یک نفر درس خوانده، آسان تر از یک نفر بی سواد از نحو جمله استفاده می کند. نویسنده می تواند با کمک گفت و گو، میزان سواد شخصیت داستانش را به طور غیر مستقیم به خواننده نشان بدهد.
آیا تاکنون به دقت به گفت و گوی دو راننده، دو معلم، دو قصاب، دو کشاورز و دو کارگر ….گوش داده اید؟
معمولاً نوع حرفه و شغل و کار کردن با ابزار کارهای مختلف، نوع خاصی از رفتار و گفت و گو را به دنبال خواهد داشت.
داستان نویس باید بدون آن که به خواننده بگوید که فلان شخصیت، روستایی است یا شهری، گفت و گوهایشان را به گونه ای سامان بدهد که خواننده با خواندن متن گفت و گوها، به محل زیست گوینده پی ببرد.
راه های گفت و گونویسی کدامند؟
متن های نمایشی از قبیل نمایش نامه ها و فیلم نامه ها به خاطر این که بر پایه ی گفت و گوهای نوشتاری شکل گرفته اند، منبع خوبی برای فراگیران فن دیالوگ و مکالمه نویسی به شمار می روند.
داستان نویس نو قلم با تماشای فیلم ها و نمایش های تئاتری با نحوه اجرای گفت و گو آشنا می شود.
شرکت در جلسه های بحث آزاد، به نویسنده تازه کار امکان می دهد تا به طور طبیعی و زنده، فرایند گفت و گو را ببیند.
داستان نویس جوان باید بکوشد تا از این ابزارها و عناصر در فهم و فراگیری گفت و گونویسی نهایت استفاده را ببرد. بعضی از داستان نویسان، متن داستان را با گفت و گو شروع می کنند. این کار سبب می شود تا خواننده در آغاز خوانش متن با آن همراه شود و به قول معروف در ابتدای کار، به دل ماجرا پرتاب گردد.
در بعضی از داستان ها، گفت و گو در میانه متن آغاز می شود. یعنی تلفیقی از روایت و دیالوگ.
داستان نویسان حتی در چگونگی استفاده از لحن و نوع زبان در گفت و گونویسی از یک دیگر متمایزاند. چنان که بعضی ها از نحو و نثر عامیانه و شکسته استفاده می کنند و گروهی نیز از زبان رسمی و سالم. با آن که نثر شکسته و عامیانه، صمیمیت، حقیقت مانندی، واقع گرایی و باورپذیری شخصیت ها و رویداد داستانی را افزایش می دهد، گروهی از نویسندگان به بهانه حفظ سلامت و یک دستی زبان اثر و متن، از آن دوری می کنند. در حالی که بدبین ترین نویسندگان در این مورد تنها در هنگام گفت و گو، شکستن نحو زبان را مجاز می دانند.
بعضی از نویسندگان پیش از نوشتن متن صحبت شخص، نشانه نگارشی آن را ( : ، گفت: ….) قید می کنند و گروهی دیگر از روش های دیگری پیروی می کنند.
بسیاری از داستان نویسان، در بیان کردن بحران، «حادثه» را با آن مترادف می کنند و بعضی دیگر نیز بحران را در معنی «گره» به کار می برند. در هر داستان ممکن است یک یا چند حادثه وجود داشته باشد. با آن که «بحران» همان حادثه و گره نیست، ممکن است در یک داستان، یک یا چند بحران نیز وجود داشته باشد. شکل سنتی داستان کوتاه در این است که داستان نویس در آغاز گره افکنی می کند، درگیری میان آدم ها را رونق می بخشد تا گره، کور شود. آن گاه گره گشایی می کند و داستان را به پایان می رساند.
در تعریفی که از بحران ارایه شد، به آخرین و اساسی ترین درگیری میان آدم های داستان (نیروهای درگیر) بحران اطلاق می شود. پس هر حادثه و درگیری ای، بحران نیست. به درگیری اساسی و سرنوشت ساز که تکلیف آدم ها و درگیری ها و کشمکش های داستان را روشن می سازد، بحران گفته می شود.
همان گونه که در یک داستان (حتی داستان کوتاه) ممکن است چند نوع کشمکش وجود داشته باشد، یک، دو، سه، و چند بحران نیز ممکن است سبب پیشرفت داستان شده باشند، یعنی گرهی پدید آید، گره گشوده شود، گرهی دیگر و گره گشایی دیگر و پایان داستان فرا برسد. برای همین است که بعضی از آموزگاران داستان، گره را با بحران مترادف می دانند، اما بحران در شخصیت، بیش تر زمانی اتفاق می افتد که شخص دستخوش تنش و درگیری درونی و روحی شود. این در مورد داستان هایی است که محوریت آن بر روی شخصیت است. بنابراین در داستان های حادثه محور و یا موقعیت محور، بحران در تلاقی و برخورد دو یا چند رویداد و موقعیت، به وجود می آید.
بعضی از داستان نویسان سوژه های بسیار خوبی شکار می کنند. آن را در کارگاه ذهن خود می پرورانند، مهندسی می کنند، اما نمی دانند با چه کلمه ای و یا چه جمله ای داستان را شروع کنند و گاهی در اثر ندانستن همین آغاز آن قدر صبر می کنند تا از نوشتن داستان پشیمان می شوند.
اولین جمله ها و واژه ها، نقشی خاطره انگیز و جاودانی در ذهن پیدا می کنند. برای همین است که پیشنهاد می کنند که متن داستان را با زیباترین و بهترین واژه ها و کلمه ها آغاز کنیم. زیرا همین واژه ها و کلمات آغازین، سبب دنباله گیری متن توسط خواننده می شوند. معمولاً در آغاز قصه ها و افسانه ها یک سری جمله های کلیشه ای و موزون مانند «یکی بود، یکی نبود، در روززگاران قدیم، جانم برایتان بگوید و …..» آورده می شود، اما در داستان ها این گونه افتتاحیه ها کابرد ندارد. جمله های آغازین، دریچه ورود به دنیای داستان به شمار می روند. داستان نویس باید از همین افتتاحیه ها به عنوان ابزار کشش و تعلیق استفاده کند.
یک شروع خوب، نیمی از موفقیت داستان نویس محسوب می شود.
الف: شیوه های سنتی و قدیمی
در این شیوه که تحت تأثیر قصه گویی است، داستان نویس از گزاره های آشنا و جمله های قالبی و کلیشه ای برای آغاز نوشتن متن داستان استفاده می کند.
۱ – داستان بشکه سحر آمیز (برنارد مالامد) این گونه آغاز می شود:
« در زمانی نه چندان دور، در شمال نیویورک، در اتاقی کوچک و تنگ، اما انباشته از کتاب، لئوفینکل، دانشجوی رشته الهیات عهد عتیق، دانشگاه یشیواه زندگی می کرد.»
۲ – داستان خورشید خانم ( محمود اعتماد زاده، به آذین ) هم شروعی قصه مانند دارد:
« یکی بود، یکی نبود، یک روز خورشید، وقتی که از پشت کوه سر زد هوس کرد به جای گردش تو هفت آسمان یک بار هم به کار و بار زمین سر بکشد و ببیند چه خبره ….»
۳ – توماس مان، داستان نویس پر آوازه آلمان، داستان «تصادف قطار» را این گونه شروع می کند:
« داستان برایتان بگویم؟ آخر، من داستان نمی دانم. خوب حالا که می خواهید برای تان چیزی تعریف می کنم. یک بار دو سال پیش، ناظر یک تصادف قطار بودم ….»
۴ – استفاده از مقدمه های پیش آگاهی دهنده و توضیح های روایی، موپاسان، داستان مشهور گردن بند را با این شیوه آغاز کرده است:
« او یکی از آن دخترهای و دلربایی بود که گهگاه از روی اشتباه سرنوشت، در خانواده ای کارمندی به دنیا می آید» و یا هدایت داستان بوف کور را این گونه شروع می کند:
« در زندگی دردهایی است که روح آدم را در سکوت و انزوا می خراشد و ….»
ب) شیوه های نوین
در این شیوه، داستان نویسان تحت تأثیر جریان طبیعی زندگی، داستان را آغاز می کنند. در این شیوه نیز شگردهای گوناگونی تجربه شده که به ذکر نمونه هایی از آن ها بسنده می شود.
۱– وصف طبیعت
نمونه های آشنا و برجسته ی این نوع شروع در داستان « گیله مرد » بزرگ علوی دیده می شود:
« باران هنگامه کرده بود. باد چنگ می انداخت و می خواست زمین را از جا بکند. درختان کهن به جان یک دیگر افتاده بودند. از جنگل صدای شیون زنی که زجر می کشید، می آمد …. »
۲ – توصیف ظاهری شخصیت
داستان « محمد کارگر کوچک پنچرگیری» نوشته ناصر زراعتی:
شانزده ساله است. ریزه و لاغر اندام. با سر تراشیده. دست و گردن و روی سیاه و چرب و چشم های شوخ و هوشیار که مژه هایش بلند و ابروهایی کمانی بر آن ها سایه انداخته …. یک جفت کتانی مندرس پاهای استخوانی بی جورابش را می پوشاند ….
۳– توصیف عملکرد شخصیت
عبدالحسین نوشین در آغاز داستان « میرزا محسن » این شگرد را به کار گرفت:
« میرزا محسن، پیرمرد هفتاد ساله هر روز از طلوع آفتاب از جا بر می خاست و رختخوابش را جمع می کرد. روی پله در اتاق با آفتابه حلبی که همیشه کنج اتاقش کنار کوزه آب جا داشت وضو می گرفت ….»
نیما یوشیج نیز داستان نمادین « غول و زنش و ارابه اش » را با همین شیوه آغاز کرد: «غول و زنش و ارابه اش بیابان های خالی و خشک را طی می کردند. گاهی در تاریکی چرخ های ارابه آن ها از روی ته مانده های دیوارهای خاکی می گذشت ….»
۴– به کارگیری موقعیت نمایشی و کنش داستانی در سطر نخست داستان. ایرج غریب در داستان «خرابه و سیاه» از این شگرد بهره برده است:
«در را باز کرد. در را بست. دیگری هم در را باز کرد و بست.
آن وقت اولی فریاد زد ….»
۵– آماده کردن ذهن خواننده در سطر اول داستان. «قصه عینکم » رسول پرویزی در این مورد نمونه خوبی است:
« به قدری این حادثه زنده است که از میان تاریکی های حافظه ام روشن و پر فروغ مثل روز می درخشد. گویی دو ساعت پیش اتفاق افتاده، هنوز در خانه حافظه ام باقی است ….»
۶– گفت و گو
گاهی داستان ها با صحنه ای از گفت و گو شروع می شوند. این گونه متن ها، از همان آغاز، خواننده یا مخاطب را درگیر می کنند و واقع پذیری و حقیقت مانندی بیش تری دارند.
داستان دست سبک، دست سنگین از شمس آل احمد:
– این پارچه کار کجاست مادر؟
– محترم، زن مشد عزیز، یک قواره پارچه سوغاتی داشت. از عهد دقیانوس ته صندوق هفت لا پیچیده بود. خدا بیامرز، این آخری ها آورد مریم برایش برید. آن هم با چه دنگ و فنگی !
هر چیز پایانی دارد، همان طور که آغازی دارد. داستان هم در جایی پایان می پذیرد. پایان داستان، اهمیت بیش تری دارد. اهمیت پایان بندی در آن است که خواه ناخواه نتیجه گیری در آن نهفته است. یک شخصیت، یک رویداد، یک موقعیت از نقطه ای آغاز می شود و پس از گذشتن از گذرگاه ها و جایگاه های گوناگون در یک نقطه نیز به انجام می رسد.
با آن که گفته می شود، هر چیز پایانی دارد و داستان از یک نقطه شروع و در نقطه ای هم تمام می شود، اما به درستی نمی توان این سخن را پذیرفت و باور کرد. زیرا داستان، مسیر یک مسابقه دو نیست که خط پایانی داشته باشد و عده ای در آن جا با پرچم های رنگارنگ منتظر ایستاده باشند و برای کسی که به خط پایان نزدیک می شود و از آن می گذرد، هلهله و شادی کنند. بلکه داستان یک دو امدادی و ماراتن است، خط پایان آن را خودش و توان نویسنده اش و خواننده اش تعیین می کند.
بر اساس این نظریه هیچ داستانی به پایان نمی رسد، بلکه همیشه در حرکت و ساخت های نو بوده و حتی ممکن است در ذهن هر خواننده ای به شکلی دلخواه ادامه داشته باشد.
در هر صورت، پایان بندی داستان ها را می توان به شکل نمودار زیر نشان داد:
پایان بندی
نام یا عنوان داستان هر چند از ابزارهای تأثیر گذار نیست، اما از نیازهای یک متن داستانی به شمار می آید.
عنوان داستان خواه کوتاه، خواه بلند، صرف نظر از این که نام انسان باشد یا حیوان و گیاه، اشیا و غیره باید ویژگی ها و نشانه هایی داشته باشد تا بتوان داستان را با آن صدا زد. خلاصه ویژگی های یک عنوان خوب را برای داستان به ترتیب زیر می توان برشمرد:
۱– نو تازه باشد.
۲– خوش آهنگ و خوش ترکیب باشد.
۳– فریبنده نباشد.
۴– طولانی نباشد.
۵– طرح دوستان را لو ندهد.
۶– تا جایی که می توان، تکراری نباشد.
منبع:
عناصر داستان چیست؟ - مجله داستان نویس نوجوان
عناصر داستان به صورت کامل در دوره آنلاین داستان نویسی آکادمی داستان نویس نوجوان آموزش داده شده است. برای اطلاعات بیشتر کلیک کنید.