تو یکی از گروههای تلگرام یکی از دوستا پیام داد که بجنبید که ارز مسافرتی رو دارن بر میدارن، ما که داریم میریم صربستان. یه گشتی تو اینترنت زدم و گفتم خب ما هم بریم صربستان دیگه. ویزا نمیخواد، 1000 یورو هم میدن تازه! اختلاف قیمت یورو آزاد 7هزار تومن بود و یه جورایی سفر مفت در میاومد. یه حس عذاب وجدانی داشتم ولی بهش غلبه کردم! خب ما هم مثل ب.ز باید از یه جایی شروع کنیم دیگه! درخواست مرخصی رو دادم و اوکی شد و به یاسمین گفتم داستانو. شب که رسیدیم خونه نشستیم پشت لپتاپ و دنبال بلیط گشتیم. بعد یکی دو ساعت گشتن، دو تا بلیط رفت و برگشت نپال خریدیم! خودمون هم نفهیدیم چرا، ولی قطعا به اینکه مرداد فصل بارون موسمی ه اصلا توجه نداشتیم و نمیدونستیم میخوایم بریم نپال چی کار کنیم. از مکافات گرفتن حواله ارز مسافرتی و مقدمات سفر بگذریم و بریم سراغ اصل سفر. فقط اینو بگم که دقیقا سه روز بعد از اینکه ما حواله رو گرفتیم، ارز مسافرتی رفت رو هوا!
نپال کشور کوچکیست که از جنوب و شرق و غرب توسط هند محاصره شده و رشته کوه هیمالیا مرز شمالیش با تبته. در کل کشور توسعه نیافتهایه و سال 93 هم که یه زلزله 8 ریشتری خیلی از شهرا و آثار تاریخیشو داغون کرد. مقصد اول کوهنورداست و مبدا صعود بیشتر کوههای بالای 8000 متر، مثلا اورست. پایتختش شهر کاتماندو ه. مردمش هم هندو و بودایین اکثرا.
سفر رو روز به روز توضیح میدم و هر شهر و منطقهایش که قصهای داشت همونجا میگم. یه چیزایی مثل چونه زدن با آدما، اتوبوس و هتل گرفتن و یه سری اتفاقای حاشیهای رو هم توی این سفرنامه آوردم که ممکنه خستهکننده باشه ولی اگه قصد سفر به نپال دارین احتمال زیاد به درد میخوره.
بلیطمون ساعت 12 شب چهارشنبه 17 مرداد 97 بود. تپسی گرفتیم و رفتیم فرودگاه امام. از ترس صف ارز، چهار ساعت زودتر اونجا بودیم ولی هیچ صفی نبود و راحت ارز رو گرفتیم و در نقاط مختلف جاساز کردیم. سوار بر هواپیمای ایرباس 350 قطری راهی نپال شدیم. چه هواپیمایی! کل مسیر تا دوحه در حال ور رفتن با مانتورش بودم. فرودگاه دوحه یه ترانسفر هولهولکی یک ساعته داشتیم و بدوبدو سوار هواپیمای بعدی شدیم. ساعت 9 صبح به وقت نپال رسیدم به فرودگاه کاتماندو. چه فرودگاهی! فرودگاهش در حد فرودگاه شهرهای کوچیک خودمونه و شباهتی به فرودگاه بینالمللی پایتخت یه کشور نداره. از همینجا میتونید جاهای دیگه رو تصور کنید.
نپال به ایرانیها ویزای فرودگاهی میده. قیمت ویزا 25 دلاره و هیچ هزینهی اضافهای نداره. یه فرم کاغذی خیلی کوچیک رو باید پر کرد که ما توی هواپیما از مهماندار گرفتیم و پر کردیم تا توی فرودگاه معطل نشیم. توی سالن فرودگاه هم یه سری کیوسک هست که همون اطلاعات رو وارد کردیم. آخرش یه قبض داد بیرون. توی گزارشا خونده بودیم که عکس 3در4 میخوان ولی روالش عوض شده و همون کیوسکه دوربین داره و عکس میگیره. قبض و اون فرم کاغذی و پاسپورت رو بردیم دم یه کانتر و نفری 25 دلار دادیم. باز اون یه قبض داد و رفتیم دم باجه چک پاسپورت. اونجا یه برچسب ویزا زد روی پاسپورت و رد شدیم. مهر ورود نزد و ازش پرسیدم که چرا مهر نزدی، گفت نمیخواد اوکی ه. ویزاش در حد این برچسباست که قدیما برای نوشتن اسم و فامیل میزدیم روی جلد دفتر و کتابمون.
هم قبل از چک ویزا هم بعدش صرافی هست. برای پول تاکسی 50 دلار تبدیل کردیم. واحد پول نپال روپیه س، روپیه نپال. موقع سفر ما هر دلار 108 روپیه بود. دلار هم که تقریبا 10 هزار تومن بود. حساب و کتاب موقع خرج پول راحت بود، یه صفر از روپیه کم میکردیم، میشد همونقدر هزارتومن. درشتترین اسکناسشون 1000 روپیه است. سکه هم دارن ولی خیلی خیلی کم استفاده میکنن.
توی فرودگاه دو تا خواهر ایرانی پیدا کردیم که اونا هم با همون پرواز ما اومده بودن. باجه پاسپورت چند دقیقهای معطلشون کرد. چرا؟ میگفتن غیر از پاسپورت یه کارت شناسایی دیگه هم بدین که اصولا کسی سفر خارجی همراه نمیبره و ما هم شانسی داشتیم. حالا اینکه یارو یه کارتی که سرتاسر فارسی بود رو نگاه میکرد و میگفت اوکیه، بماند. خلاصه که گواهینامه یا کارت ملی هم همراه داشته باشین. باجههای رنگ و رو رفته و سالن کوچیک فرودگاه رو ترک کردیم و وارد شهر کاتماندو شدیم. هدف این بود که بریم منطقه تامیل (Tamel) که مرکز شهره و هتلا و سایتای توریستی اونجان. تاکسیها 700 روپیه میگرفتن ولی چند دقیقهای که پیاده رفتیم و از محوطه فرودگاه اومدیم بیرون قیمتها شد 300. باز گفتیم گرونه و با اتوبوس بریم. ما با اتوبوس رفتیم ولی شما نرید. اتوبوسها به شدت داغون و شلوغه، مسیرشون مشخص نیست و معمولا انگلیسی بلد نیست شاگرد راننده. ما هم وسط راه پیاده شدیم و 200 دادیم تاکسی گرفتیم. روزای آخر سفر هم یه بار دیگه اتوبوس گرفتیم که اونم داستان شد و همون روز میگم چی شد.
آسفالت خیابونا نصف و نیمهس و هوا پر از گرد و خاک. یکی از وسایلی که خوبه دنبالتون باشه ماسکه. اگه عراق نرفته باشین مثل من، احتمالا اولین جاذبه سفرتون میشه کابلهای برق و تلفن که عین کلاف تو هم گره خورده.
جایی رو رزرو نکرده بودیم و دنبال دوخواهر رفتیم هتلشون و ما هم یه اتاق همونجا گرفتیم. شد 1200 روپیه با صبحونه. توی گزارشها تاکید بود که حتما کولر گازی داشته باشه. کولر داشت اتاقمون ولی فصلی که ما اونجا بودیم خیلی احتیاج نبود و همون پنکه سقفی جواب میداد. خیلی هم روی چونه زدن قیمت هتل حساب نمیشه حساب کرد. ته چونه زدن میشه همونی که توی بوکینگ زده. اتاق رو تحویل گرفتیم و سریع جمع و جور کردیم و رفتیم برای شهرگردی.
تقریبا تو هر خیابون و سر کوچهای یه معبد و سقاخونهای هست ولی میدون دوربار (Durbar) که راحت میتونید پیداش کنید، جاییه که مبعدها و ساختمونهای اصلی اونجاست. زلزله سال 93 خیلیشون رو خراب کرده. بعضیاشون رو ساختن و یه سریش هم هنوز در دست مرمته. وقتی وارد میدون شدیم یه خانومی با لباس انتظامی اومد جلومون که باید بلیط بخرین، 100 روپیه. زیاد نبود ولی گفتیم فعلا بیخیال و رفتیم خیابونای اطراف. چندتا مامور دیگه هم بالای میدون بودن و نذاشتن وارد بشیم. رفتیم رستوران ناهار خوردیم و یه چرخ دیگهای توی شهر زدیم.
یه ساعتی مونده بود به غروب که از خیابونای پایین میدون وارد شدیم و دیگه خبری از مامور نبود. این اتفاق تقریبا همهی جاهایی که بلیط میخواستن افتاد. در و پیکر نداره و فقط اون سمتی که بیشتر آدم میاد ورودی گذاشتن. یه موزهای هم کنار میدون هست که ما نرفتیم. بیرونش رو که مثل قدیمای عالیقاپو اینقدر داربست زده بودن که خود ساختمون دیده نمیشد. بعدا که سرچ کردم داخلش هم چیزی خاصی نداره.
یک ساعتی توی میدون بودیم و برگشتیم سمت هتل. توی راه هم 200 یورو تبدیل کردیم. توی گزارشها گفته بودن که حتی با صرافیهام چونه بزنید. میشه چونه زد ولی نه خیلی، در حد یه درصد. ترجیحا توی همین کاتماندو پولتون رو تبدیل کنید چون شهرای دیگه روپیه رو گرونتر حساب میکنن.
برنامهمون این شد که باقی کاتماندو رو بذاریم روز آخر و فردا صبح بریم پُخارا. مدیر هتل که خیلی آدم کول و بامعرفتی نشون میداد، گفت نفری 1000 بدین براتون بلیط بگیرم، صبح هم خودم با تاکسی میبرمتون دم اتوبوس. بیشتر از قیمتی بود که خونده بودیم و قبول نکردیم. نهایت برنامه این شد که صبح زود، صبحونهمون رو پک کنه و تحویلمون بده و خودمون بریم.
صبح ساعت 6 بیدار شدیم و سریع رفتیم بیرون و یه تاکسی گرفتیم به جایی که اتوبوسای توریستی مسافر میزنن. یه خیابونی نزدیک همین تامیل بود. گویا قبلا از ترمینال مسافر میزدن و یکی دو هفته بود که اومده بودن اونجا. ما هم شانس آوردیم و شب قبلش توی سفرنامههای ملت خوندیم. بلیط رو دونهای 600 روپیه خریدیم. یعنی 60 درصد قیمتی که تو هتل طرف داشت بهمون مینداخت. اتوبوس پر بود و همون ساعت 7 که قرار بود راه بیفته راه افتاد. خروجی کاتماندو خیلی افتضاحه. خیابونا خاکی و تنگ. بعد یه ساعت که کامل از شهر خارج شدیم خوب شد. جاده خیلی پر پیچ و خم و خطرناکه. یه چیزی شبیه به جاده چالوس که گاردریل نداره. تا برسیم به پخارا سه بار نگهداشت. رستورانای بین راهی یه جورایی سلف سرویسن. من یه پرس گرفتم ولی بقیه جرات نکردن که خوب کاری کردن.
نهایت بعد از 8 ساعت اتوبوسسواری توی جادههای پرپیچوخم و جنگلی رسیدیم به پخارا. توی ترمینال شهر که یه محوطه خاکی وسط شهره پیاده شدیم و همونجا پیاده رفتیم به سمت مرکز شهر. بیشتر هتلها و جاذبهها کنار دریاچهی "فیوا" ست. دریاچه نسبتا بزرگیه. در طول رودخونه است، از بالا آب میاد توی دریاچه و از پایینش دوباره رودخونه ادامه پیدا میکنه. شرقش شهر پخارا و غربش کوههای جنگلی. کلی هتل و هاستل کنار خیابون ساحلی بود. نم نم بارون شروع شد، یکی از هتلها اتاق گرفتیم و تخفیف خوبی هم گرفتیم. شبی 1200 روپیه برای اتاق دو تخته و بدون صبحانه.
وسایل رو گذاشتیم و رفتیم پیادهروی کنار دریاچه. یه آماری هم از قیمت قایقهایی که قرار بود فردا صبح کرایه کنیم گرفتیم. یکی دو ساعتی کنار ساحل دریاچه گذروندیم و هوا که تاریک شد رفتیم توی یکی از کبابیها برای شام. اونجا با یه زوج میانسال ترکیهای آشنا شدیم که همون روز از بیسکمپ آناپورنا برگشته بودن، خسته و افگار ولی خوشحال و بارون ندیده! یه افسوسی خوردیم که چرا ما وسیله نیاوردیم و کل هفت روز سفر رو نذاشتیم برای همین کار!
یه جایی به فاصله یک ساعت از پخارا هست به اسم سارانگوت (Sarangkot) که میشه رفت اونجا و یه منظرهی زیبا از رشتهکوه آناپورنا داشت، مخصوصا طلوع و غروبش. برنامه این شد که اگر صبح هوا خوب بود، قبل از طلوع یه تاکسی بگیریم و بریم اونجا.
ساعت 6 صبح بیدار شدیم ولی چنان بارونی میاومدم که نمیشد یک دقیقه بیرون وایسیم، چه برسه بخوایم ویوی آناپورنا بگیریم. به خوابمون ادامه دادیم تا ساعت 8 که بارون قطع شد. هوا ابری بود و تصمیم گرفتیم ادامه برنامه روز رو به صورت گشادتر اجرا کنیم. یکی از توصیههای اصلی برای پخارا اینجاست که ما سعادتش رو نداشتیم.
کنار دریاچه فیوا چندتا اسکله هست که قایق کرایه میدن. ساعتی، بدون پاروزن، با پارو زن، کل روز و ... ما تصمیم گرفتیم که با پاروزن و سه ساعته برای رفتن به سمت پاگودا (World Peace Pagoda) که اون طرف دریاچه و بالای کوهه بگیریم. حدود نیم ساعت توی قایق بودیم و رسیدم به اول مسیر و پاروزن قایق اونجا موند. صبحونه خوردیم و حرکت کردیم. یه نمه بارون میزد و از طرفی گرم و شرجی بود. مسیر سنگفرش و کاملا مشخص بود و سخت میشد گم شد. حدود یک ساعت کوهپیمایی و رسیدم به پاگودا. از این "استوپا"ها زیاد هست ولی این یکی هم بزرگتره و هم جای باحالی ساخته شده. هزینه ساختش رو هم یه آدم پولدار ژاپنی به عنوان نماد "صلح جهانی" داده و جاهای دیگه هم مشابهش رو ساخته. هم اونجا و هم توی مسیر منظره خیلی قشنگی از شهر و دریاچه و کوه و جنگلهای اطراف داشتیم. مه و نم بارون هم دیگه عالی کرده بود فضا رو. دور اونجا هم باید پابرهنه راه میرفتیم.
حدود نیم ساعت اون بالا موندیم و برگشتیم به سمت قایق، توی برنامه قایقسواری بود که چند دقیقه هم توی جزیره وسط دریاچه که معبد تالباراهی (Tal Barahi Temple) وسطش بود هم وایسیم. جذابیت خاصی نداشت و پنج دقیقه یه زیارتی کردیم و برگشتیم سمت اسکله. ناهار و توی رستوران خوردیم و برگشتیم هتل برای استراحت. بعدازظهر هم ابری بود باز امید به غروب سارانگوت نبود.
اون روز دومین سالگرد عروسیمون بود و گفتیم تو خود شهر راحت و آسوده بچرخیم و جشن میگیریم. قبل از غروب اومدیم اسکله که یه ساعتی قایق کرایه کنیم که گفتن دیگه داره شب میشه و قایق بی قایق! بعد کلی چونه داشتیم برمیگشتیم که شاگردش اومد پیمون و گفت نیم ساعت دیگه برین بیست متر اونطرفتر من ردیفش میکنم. قایق رو آورد و تحویل داد و نیم ساعتی توی دریاچه چرخیدیم و دوباره تحویلش دادیم. یه انعام یا هرچی اسمشو بذاریم هم دادیم به طرف! دنبال رستوران میگشتیم که زوج ترک دیشبی رو دیدیم. گفتن بیاین بریم فلان رستوران، رقص نپالی زنده داره! از همین مدلهای رقص هندی توی فیلما. به مای عشق فیلم هندی که خیلی حال داد.
تا اینجا سفر رو بیشترش رو با دوخواهر همسفر بودیم. قرار بود فردا صبح که ما میریم چیتوان اونا برن کاتماندو و تنها بشیم ولی همون شب یه آقای ایرانی دیگه پیدا کردیم و شد همسفرمون برای چند روز بعد.
اینجا هم همهی اتوبوسای توریستی صبح زود حرکت میکردن. ساعت 6:30 با اتوبوسای شهری رفتیم به سمت همون ترمینال و اتوبوس گرفتیم به سمت چیتوان. مسیر کوتاهتر بود و نفری 500 روپیه گرفت. انتهای مسیر و نزدیک به چیتوان خیلی عالی بود منظرهها. پر از آبشار و رودخونههای پرآب.
تقریبا ظهر رسیدیم به ترمینال چیتوان که این ترمینال هم یه محوطهی خاکی بود به فاصله دو سه کیلومتر تا خود روستا. نیم ساعتی از بین مزرعههای برنج حرکت کردیم و رفتیم به سمت اکولوژی که توی روستا از قبل رزرو کرده بودیم. واقعا اکولوژ بود. دستشوییهای یه حالت سطل داشت که بعد از استفاده باید یه پیاله خاکه ارّه از ظرف کناری برمیداشتیم و میپاشیدیم روی ماحصل کار. اتاقها هم با نی ساخته شده بود و یه تشک و پنکه و لامپ داشت فقط. حمومش هم وسط حیاط یه چهاردیواری ساخته شده با نی و بدون سقف بود. آبگرمکنش هم خورشیدی بود که توی اون هوای ابری بخاری ازش بلند نمیشد. دورمیتوریش هم یه مینیبوس بود که چهار تا تخت توش بود. شبی 500 روپیه اتاق دوتختهش رو گرفتیم. اسم اکولوژ (Ever Green Ecolodge) بود.
سریع رفتیم ناهار و گشت و گذار توی روستا. کنار رودخونه، که مرز پارک ملی چیتوان میشه، یه سری کافه هست که منظره خیلی خوبی داره. توی روستا هم یهو میبینی یکی سوار بر فیل داره رد میشه یا یارو وسط حیاطش فیل بسته. چیزی که توی برنامه داشتیم این بود که برای رفتن به پارک سوار فیل بشیم ولی همه اونجا منعمون کردن و پیشنهاد دادن که پیاده برید. فیلها رو گویا خیلی اذیت میکنن و بعضا کورشون میکنن. یه سری NGO هم اونجا کارشون مبارزه با این فیلبانهای فیلآزاره.
ورودی پارک ملی چیتوان نفری 700 روپیه برای یه روزه. حتما هم باید دو تا راهنمای محلی داشته باشی و هر گروه هم نمیشه بیشتر از شش تا توریست داشته باشه. بهترین زمان برای رفتن به پارک صبح زوده که حیوونا برای غذا خوردن میان بیرون. بهتره روز قبلش هماهنگ بشه ولی ما هرچی گشتیم قیمت خوب پیدا نکردیم برای راهنما و کرایهی قایقی که باید بدیم. نهایتش گفتیم صبح زود میریم دم ساحل و یه چیز ارزون پیدا میکنیم.
صبح زود راه افتادیم به سمت ساحل رودخونه، جایی که تورها شروع میشن. یه عده داشتن سوار قایق میشدن و بازم یه سری راهنماها دنبال مشتری بودن. بعد از چونه با چندتاشون یه جفت تورلیدر گرفتیم برای یه روز کامل. یه دفتر دولتی همون نزدیک هست که پول ورودی پارک رو دادیم و اومدیم دم ساحل رودخونه. قایقایی که سوار شدیم یه تیکه و دراز بودن که یه نفر با چوب هدایتش میکرد. به شدت ناپایداره و آب تا لبهی قایق میاد بالا. حدود نیم ساعت توی قایق با جریان آب در طول دورخونه حرکت کردیم و اون سمت پیاده شدیم. چندتایی تمساح پوزهکوتاه که هم جنس گاندوهای بلوچستان خودمونن هم دیدیم توی مسیر.
راهنماها چند دقیقهای در مورد اینکه راه مبارزه و مقابله با هر حیوونی چیه توضیح داد و رفتیم توی جنگل. با اینکه تجربه جنگلنوردی چند روزه جاهای مختلف ایران داشتیم ولی این مدل جنگل انبوه و با هدف دیدن کرگدن و خرس و ... هیجان زیادی داشت. از همون اولش هم پشه و زالو و مگس مورد عنایتمون قرار دادن. توی مسیر به وفور پهن و ردپای کرگدن و خرس میدیدیم. بالای درختها دو مدل میمون و پرندهی معروفشون، جاینت هورنبیل، رو دیدیم. طاووس وحشی و آهو رو هم از دیدیم.
تا ظهر کلی دور خودمون چرخیدیم برای پیدا کردن کرگدن ولی حتی یه دونه هم ندیدیم. ناهار رو توی یه برجک توی علفزارها خوردیم و رفتیم به سمت ساحل رودخونه. اونجا یه برجکی بود که مشرف به رودخونه بود و چند تا توریست اروپایی بالاش بودن. بله، کنار رودخونه یه کرگدن بود و تونستیم بالاخره زیارتش کنیم. البته فاصله زیاد بود و با دوربین دوچشمیای که آورده بودیم میتونستیم بهتر ببینیمش.
حدود نیم ساعت موندیم و برگشتیم به سمت روستا. با یکی از همون قایقای صبح عرض رودخونه رو رد کردیم و سریع رفتیم اقامتگاه. جای سالم از نیش پشه و زالو روی بدنمون نبود. توی حموم کذایی دوش گرفتیم و برگشتیم دم ساحل که غروب رو اونجا باشیم. چند دقیقهای توی کافهها نشسته بودیم، سر برگردوندیم، پشت سرمون یه کرگردن داشت خیلی ریلکس رد میشد. صبح تا عصر زیر و رو کردیم جنگل رو به غیر از پهنتون هیچی ندیدیم، حالا این خسته خودش اومده بود پشت سر ما. گویا بعضی موقعها گذرشون به روستا میخوره و شانس خوب ما یکیشون از کنار ما رد شد.
اینجای سفر داشتیم یه کلکی از این نپالیها میخوردیم که خوشبختانه خنثی شد. شب اتفاقی همونی که صبح راهنما پیدا کرده بود برامون رو دیدیمش. آقای ایرانی همسفر ما در چیتوان هم فردا عصرش بلیط داشت و باید میرسید کاتماندو. طرف تا فهمید، گفت من برات بلیط شاتلی صبح زود میگیرم که زود بری که به پرواز برسی، چون اتوبوسای معمولی ممکنه خیلی معطل کنن. چند دقیقه بعدش یه تلفن زد و گفت آقا اعتصاب شده و اتوبوس نیست از اینجا صبح زود. تنها راهشم اینه که من دربست برسونمت اون یکی شهرو از اونجا بری و کلی جو داد. همسفری ما هم کلی استرس گرفته بود که چی میشه. ولی یه پرسوجو از ملت کردیم دیدیم بابا کلا خبری از اعتصاب نیست و با اتوبوسای توریستی معمولی میرسه. خلاصه که بعضیاشون مثل همون مدیر هتل کاتماندو خیلی کول و بهفکر نشون میدن ولی تهش میخوان بچاپن. شب رو هم به روستاگردی و کافهنشینی گذروندیم و آماده شدیم برای سفر فردا به کاتماندو.
صبح زود به سمت ترمینال راه افتادیم. باز هم به همون سبک اتوبوس شهرهای مختلف توی محوطه خاکی مسافر میزدن. ما هیچ موقع به مشکل نبودن جا بر نخوردیم ولی شاید توی فصلهای شلوغ واقعا باید بلیط رو قبلش از دفتر آژانسها خرید. ساعت ۷ راه افتادیم و ساعت ۲ بعدازظهر رسیدیم کاتماندو. دو شب باید کاتماندو میموندیم. یه دو تخته تو هتلی به اسم Himalyan Height رزرو کرده بودیم از قرار شبی ۱۲۰۰ روپیه. هتل توی بالاشهر کاتماندو و نزدیک گرند هتل و چند تا کازینو بود ولی بازم خیلی اوضاع داغونی داشت منطقه. وسایل رو گذاشتیم هتل و رفتیم برای ناهار و گشت و گذار. ناهار رو ریسک کردیم و یه ساندویچ کثیف خوردیم. پیاده رفتیم به معبد سوایامبونات (Swayambhunath Stupa) که بالای یه تپه جنگلی بود. از همون اولش پر بود از میمون. بطری نوشابه خالی رو دادم به یکی از میمونا، یه کم بازی کرد، گفتم بده، نداد، اومدم ازش بگیرم چنان محکم زد پشت دستم که از ترس و دردش پریدم عقب. خیلی ریلکس بطری رو پرت کرد اون طرف و رفت. حدودا ۲۰ دقیقه پلهها رو رفتیم بالا و رسیدیم به معبدها. فضاش خیلی خوب بود و یه نمای کاملی هم از شهر داشتیم.
از پلههای سمت دیگه رفتیم پایین و چون وقت زیادی برای رفتن به بختاپور نبود، تصمیم گرفتیم بریم به تامل برای خرید سوغاتی. با اینکه نسبت به سال قبل قیمت دلار سه برابر شده بود ولی باز هم خیلی از چیزا ارزونتر از ایران بود. شام رو توی یکی از این رستورانایی که اصطلاحا سنت و مدرنیته رو تلفیق کرده خوردیم و با کلی بار، پیاده رفتیم به سمت هتل. کار بسی اشتباه بود، هم نم بارون گرفت، هم مسیر تاریک و خطرناک بود و هم کلی بار داشتیم. تاکسی خیلی جاها میصرفه واقعا.
صبح رو گذاشتیم برای استراحت. دیر پاشدیم و بعد از صبحونه و ناهار هتل، راه افتادیم به سمت بختاپور. تا سر خیابون اصلی پیاده رفتیم و بعدش با اتوبوسهای محلی رفتیم ترمینالی که اتوبوسهای محلی بختاپور بودن. از همون اتوبوس اول یه خانومی که مقصدش بختاپور بود خورد به تورمون و بی دردسر رفتیم تا بختاپور. قبلا یه شهر مستقل بوده ولی الان عملا یکی از شهرهای اقماری و یه جورایی یکی از محلههای کاتماندو به حساب میاد. سایت اصلی تو بختاپور میدان دورباره (Durbar Square) ولی در کل کوچهها و مغازههای خیلی قشنگی داره. ورودی میدون باید بلیط میگرفتیم، نفری ۱۰۰۰ روپیه! برگشتیم که مثل قبل از یه کوچهی دیگه وارد میدون بشیم، غافل از اینکه طرف فهمید و یه دفعه جلومون سبز شد. بعد از کلی سروکله زدن برگشتیم و چند دقیقه توی کوچهها گشتیم و از پشت میدون وارد شدیم. خیلی نموندیم و بیشتر توی کوچههای شهر گشتیم.
بارون شدیدی اومد چند دقیقه که واقعا نمیشد زیرش وایساد. به زور خودمون رو رسوندیم به ایستگاه اتوبوس و فهمیدیم که شانس آوردیم و فقط یه اتوبوس محلی دیگه مونده. فشاری که توی اون اتوبوس بهمون اومد و سروصدا و خفتگی و ... چنان تجربه بدی بود که استفاده از اتوبوسهای محلی رو برای مسافتهای زیاد اصلا توصیه نمیکنم. اول شب رسیدیم کاتماندو و زود برگشتیم هتل.
صبح کولهها رو بستیم و با اینکه بلیطمون برای شب بود ولی کل وسایل رو برداشتیم که بعد از بازدید مستقیم بریم فرودگاه. به خاطر تجربه تلخ روز قبل همون اول یه تاکسی گرفتیم برای بودا استوپا (Bouddha Stupa) و ۳۰۰ روپیه دادیم. باز هم دم در باید ورودی میدادیم و باز خیلی شیک رفتیم توی کوچه کناری و از یه ورودی دیگه اومدیم توی میدون. به نظرم من جذابترین سایت تاریخی که دیدیم همینجا بود و حال و هوای خیلی خوبی داشت.
یه معبدی دور میدون بود که رفتیم داخل و یکی از آخوندهای بودایی صدا زد که جلوش بشینیم. یه سری ورد خود و آخرش با کتابش یکی زد توی سرمون و در انتها یه نخ نارنجی بست دور مچ دستمون. بعدم یه دفتر گذاشت جلومون که اسممون رو بنویسیم و بگیم چقدر میخوایم کمک کنیم. ما هم ۲۰۰ روپیه نذر معبد کردیم و اومدیم بیرون. ناهار رو هم توی یه رستوران دور همون میدون خوردیم. یه مراسم مذهبی(نمایشی) هم همون موقع دور استوپا برگزار شد که خیلی شبیه به تعزیه خودمون بود ولی همراه با رقص.
از اونجا حدود نیم ساعت پیاده رفتیم تا برسیم به معبد (Shree Pashupatinath) که کنار رودخونه ست و هندوها مراسم مردهسوزی رو اونجا انجام میدن. اونجا هم ورودی میگرفتن ولی بعد از سه بار تلاش برای ورود از جهات مختلف، شکست خوردیم و نتونستیم وارد بشیم. خیلی وقت نداشتیم و به دیدن مراسم و ابنیه تاریخی از فاصلهی دور اکتفا کردیم و پیاده رفتیم به سمت فرودگاه که یه ربعی بیشتر فاصله نداشت. بلیط برگشت هم قطری بود و تقریبا یه ساعت و نیم توی دوحه ترنسفر داشتیم. بدون مشکل و تاخیر ساعت ۵ صبح رسیدیم فرودگاه امام خمینی و با اسنپ رفتیم خونه و سفر ۸ روزهی ما به نپال به پایان رسید.
در تلگرام پاسخگوی سوالات شما هستم: داوود شیخان