ویرگول
ورودثبت نام
اسدى پارسا
اسدى پارسااعتماد المثنى ندارد
اسدى پارسا
اسدى پارسا
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

دكلمه



دکلمه افسانه پارسا



خدای من.

تو که از همه چیز باخبری؛ دلتنگیامون؛ بغضایی که تو جوونی پیرمون کرده؛ موهای سفیدی که مثل برف روی سرمونه؛

سکوت هایی که از فریاد ریشه کرده

تو خدای همه نشدن هایی مگه نه؟

الان که افتادم یه گوشه الان که هیچ سنگ صبوری ندارم. الان که همه درها به روم بسته شده. ازت کمک میخوام ؛من نمیدونم چمه تو اگه میدونی چمه. حالمو خوب کن ....

من دارم جون میدم ولی نمیمیرم

زبونم قفل شده نمیتونم باکسی حرف بزنم دلم میخواد خودمو بغل کنم بگم غصه نخور  تو خودتو داری؛ به این آدمها اعتماد نکن؛ دلسوزی نکن؛ این جماعت قاتل روح تو هستن

آدما رو با گذر زمان بشناس نه چرخش زبونشون...

الان که  دلتنگی و دل مرده گی مثل غده بدخیم سرطانی بند بند وجودمو گرفته

بیشتر از همیشه باید قدر خودمو بدونم

ولی تو تنهام نذار خدا...

اگه نگام نکنی؛ اگه به دادم نرسی تموم میشم؛

من نه حرف میتونم بزنم

نه میتونم بخندم

نه میتونم نفس بکشم

من از همه چیز خالی شدم

سبک ولی پر حرف

دلم براش میسوزه ؛ برای قلبم خیلی شکسته شده؛ زخمی شده

قلبم حالش خوب نیست به زور داره میتپه!...

خدای من به من رحم نمیکنی ؛ به قلبم رحم کن ..


ببین با یه عالمه آرزو دارم زنده به گور میشم خدااااا

دارم خودم برای خودم مجلس ترحیم میگیرم

منو به حال بد رها نکن ؛ من بهت پناه آوردم

من خودمو به تو سپردم ؛ من خود قبلمو میخوام نه این آدمی که الان هستم..

ببین دارم دست و پا میزنم تو روزای تلخی که باید بهترین روزام میشد


خدای عزیزم

منو و همه بنده هات از شر آدمای بد ذات در امان بدار ؛ پناه باش برامون وقتی پناهی جز خودت نداریم؛ دست گیر مون باش وقتی دستای گدایی مون سمتت درازه....

افسانه پارسا

‌‌ ‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌ ‎‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌

افسانهپناه
۲
۰
اسدى پارسا
اسدى پارسا
اعتماد المثنى ندارد
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید