یه هفته ای مونده بود به #تولدم، مام مث عوام الناس، مث کریس دی برگ و سیاوُش قمیشی برگشتیم یه نیگا انداختیم پشت سرمون، ببینیم چه کردیم؟
در مقابل پارسال، اگر بگم سال بدی بود برام، کم لطفی کردم ! امسال برای من، برای سحر مهربان یک پیشرفت بزرگ تو زندگی بود، من پارسال بزرگترین ضربه تمام عمرم رو خوردم.
همه ی عمر تلاش کردم و بدست آوردم ولی چرا شکست خوردم؟ این سوال لعنتی جوابش کجاست؟ من کسی بودم که برای نبود لپ تاپم تو سفر بی قرار می شدم، من کسی بودم که از آرشیو فیلمام دو جا کپی داشتم و همیشه در استرس سوختن هارد های اکسترنالم بودم، من آدمی بودم که از دوست دبستان تا دانشگاه و شرکت رو همه و همه باهم می خواستم. موفق بودم! اونقدر سخت برای همش می جنگیدم که تو داشتن همش موفق بودم! من یک کمال گرای لعنتی بودم(هستم) . و چرخ روزگار دور زد و دور زد و پدرم رو گرفت :) و من با تمام قوا نخواستم قبول کنم.
اونقدر بلند شدم و مشت زدم به این دنیا و ضربه به خودم برگشت که بی جون نشستم و فکر کردم:با همه این دردا نمُردم، مشتام محکم تر شد و سفت و سخت تر پاشدم.
"هیچ دلیلی ندارد برای جنبه های از زندگیمان که نمی توانیم تغییرشان بدهیم وقتی صرف کنیم یا اینکه برایشان ناراحت باشیم."
/هنوز خیلی چیز ها وجود دارد که ارزش زندگی کردن دارد/
یاد گرفتم آدما درخت نیستند، ریشه ندارند، قشنگیشون به رها بودنشونه، اینهمه حرص برای چیه؟ الان که هستند ازشون لذت ببر و فردا که خواستند کوچ کنند احساس پیروزی کن که این زمان رو باهاشون گذروندی و رهاشون کن...
"سحر
به خودت
به انتخابات
به کارات
ایمان داشته باش
فقطخودت می تونی این کار رو انجام بدی
این داستان درباره ی توه
پس خودت باید تعریفش کنی ."
"دوست داری تو صفحه بعدی داستانت چی نوشته بشه؟"
بنویسش!
ایستادم، سحر گریون و دلتنگ رو برداشتم و خوردمش، یه جای خیلی کوچیک تو قلبم بهش دادم و به یادش قطره ای اشک ریختم و بعد من بودم، سحری که یک سال بالغ تر شده، می خندید، اون سحر همیشه بود، یکم قوی تر، یکم خانم تر، یکم منعطف تر..
.
.
پ.ن: ۱ کوتیشن اول و سوم از کتاب صبح سحر آمیز از هال الرود
۲ کوتیشن دوم از فلفل