ویرگول
ورودثبت نام
deghat.ali
deghat.ali
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

شروع دوباره ....

وقتی که اولین بار توی خونه ما یک کامپیوتر شخصی وارد شد (مرداد 1379) باید یک کمپانی در نصب ویندوز براش می گذاشتیم ، هرچی من یادمه اون DCC بود یعنی Deghat Computer Center تا بعد چند تا کامپیوتر شخصی دیگه و لپتاپ های من وارد خونه شدند که اسامی دیگه ای داشتند. اولین باری که با یک کد برنامه نویسی مواجه شدم مربوط به تمرین های برنامه نویسی برادرام توی مدرسشون بود ، اولین برنامه کاملی که به من لذت داد را برادرم یک شب که رفته بودیم خونه یکی از اقوام و نصفه شب بازی سوپر ماریو (قارچ خور) تموم شد و نمی تونستیم بریم خونه (چون 2.30 شب بود) روی اون سیستم نوشت که در واقع یک ساختار اسکرین سیور بود که دایره های رنگی توی اون بوجود می آمدند و بزرگ می شدند یا حرکت می کردند. این دوتا خاطره و یک خاطره ذهنی دیگه باعث شد که من به برنامه نویسی علاقه مند شوم ؛ اولین معلم من هم برادران عزیزم بودند که به من GW Basic و Q Basic را یاد دادند و بعد C و .... اما باقی مسیر را به مرور خودم پیش رفتم.

توی دبیرستان دوستانی مثل سروش صیادی ، مهرزاد مصالحه ، علی کفایتی ، علی چرومی باعث شدند کمی تجربه های متفاوتی از برنامه نویسی بخصوص در بحث امنیت (و هک) و طراحی وب آشنا بشم ؛ توی همون سال ها تجربه آشنایی مقدماتی با الکترونیک توی رادیو آماتوری دانشگاه شیراز و بعد هم تجربه راه اندازی یک گروه برنامه نویسی که اعضای اون در کشور پراکنده بودند در سال 1384 و یادگیری پاسکال و سی شارپ در دانشگاه و آشنایی با دوستان جدید مثل آقای بهزادی و یزدانی و سراج هر کدام چیزهای زیادی به من یاد داد.

که همه اونها و غرور (احمقانه) من باعث شد هیچوقت به خودم اجازه ندم زیر دست کسی کار کنم ؛ بعد تشکیل یکی دوتا گروه برنامه نویسی پروژه ای تو سالهای 1385 ، 1386 ، 1388 وارد شراکت با سه تا شرکت شدم تا در زمینه نرم افزار کارهایی انجام بدهم ؛ سال 1389 که سرباز بودم بعد از ساعت سه و نیم بعد از ظهرتا ساعت یک شب کار می کردم توی چهارتا شرکت کار می کردم تا در نهایت در سال 1390 شرکت خودم را زدم با افرادی که بنابر نتایجی که گرفتم بهترین ها بودند و هستند اما به دلایلی بعد سه سال اون افراد من را ترک کردند و شرکت کم کم رشدش کم شد تا اینکه با با سه تا اتفاق همزمان عملاً تعطیل شد اما تا چندسال سعی کردم باز راهش بندازم تا در نهایت یک ماه پیش تصمیم گرفتیم اون را تعطیل کنیم و جلوی زیان انباشته ناشی از اون را بگیریم.

نمی دونم برای شما هم اتفاق افتاده یا نه؟ که وقتی یه چیزی را تموم می کنید حس می کنید که باید از اول شروع کنید مثل این می مونه که اپن آشپزخانه را کامل پاک کنید و ببینید چقدر قشنگه و باید مجدد همونجا را با یک چیدمان جدید پر کنید ؛ تازه اون موقع می فهمی برخی وسایلتون اونقدر پوسیده که باید تعمیر یا جایگزین بشن ؛ نیاز به وسایل جدیدی هم هست و حتی شاید تغییر رنگ ها یا یک پارچه ، ترمه یا ... زیر همه چیز بندازی که قبلا نبوده .... الان من دارم به اون گردگیری نزدیک می شم و می خوام شروعی دوباره کنم اما قطعا نمی تونم از صفر شروع کنم .....
در زندگی ما فرآیندها و پردازش ها در مسیرهای مجزایی فعالیت می کنند ، چیزهایی داریم که نمی خواهیم و نباید به هیچ عنوان از زندگی ما حذف شوند (مثل خانواده و دوستان) و منابعی هستند که هزینه شدند و قابلیت تجدید پذیری ندارند (مثل زمان و عمر) و دست آوردهایی داریم که منتقل می شوند (مثل تجربه ها و اعتبار ما)

با شروع دوباره هر مسیر یا وجه زندگی ما به تنهایی به تنهایی با توجه به ارتباطشون به دیگر پردازش ها هیچ وقت هیچ چیزی از صفر شروع نمی شود ....

زندگیزندگی شغلیشروعیک برنامه نویسعلی دقت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید