بعضی تجربهها انقدر پررنگ و پرتنش هستند که آدم فقط میتونه وسطشون بدوه، نه بنویسه. هکتون برای من یکی از اون تجربهها بود. شش ماه گذشت و حالا که از بیرون بهش نگاه میکنم، تازه میفهمم چه درسهایی توی دل اون سه روز پنهان بود. حالا وقتشه همونها رو با شما به اشتراک بگذارم. نه فقط برای روایت یه رقابت، بلکه برای مرور یک نقطه عطف شخصی.
داستان از اینجا شروع شد که به تیم اپلیکیشن جدید دیجی پی اضافه شدم. با بچه های دیزاین(design) و پروداکت(product) و تک(tech) که دور هم جمع میشدیم مدام مطرح میشد که خارج از چارچوب فکر کنیم. ایده های جدید٬ خارق العاده و عجیب بدیم.
کم کم این روند برای من تکرار شد و باعث شد به این فکر بیوفتم که چرا نتونیم شبیه بعضی شرکت ها وقت اختصاصی برای خلاقیت داشته باشیم. وقتی که ایده ها و خلاقیت های خودمون رو پیاده کنیم. توی ذهنم اومده بود ۲۰ درصد تایم کاری رو بتونم روی پروژه های شخصی وقت بزارم. مثل مدل ۸۰ −۲۰ شرکت های معروف. یا حتی مدل های متنوع دیگه که به سیستم اداری شرکت میخورد. خودمم چند تا ایده داشتم برای اپلیکیشن جدید که میخواستم توی این سازوکار وقتی برای پیاده سازی اونها بزارم. خیلی با خودم کلنجار رفتم . به دلیل حساس بودن و مهم بودن پروژه توی جلساتی که تشکیل میشد میلاد (VP engineering) هم بود. بعد از کلی فکر کردن٬ تصمیم گرفتم این ایده رو با میلاد درمیون بزارم. وقت گرفتم و باهاش جلسه ست کردم.
از مشکلات پیاده سازی ایده و نکات ضعفشون گفت. از اینکه ایده به خودی خود دارای ارزش نیست.
میلاد میگفت ایده زمانی قابل ارزش گذاری و فهم هست که یک پیاده سازی ساده (mvp or proof of concept) ازش موجود باشه. با ایده ۲۰/۸۰ هم موافق نبود چون مدیر عامل وقت احتمالا باهاش موافقت نمیکرد.
اما گفت یه فرآیند بهتر داره که قبلا توی شرکت قبلی چندباری پیاده کرده و نتایج خوبی گرفته. دنبال پیاده سازی اون توی شرکت خودمون هم بوده. هکتون!
هکتون چیه و چطوری اجرا میشه
هکتون یه مسابقه ای بعضا درون شرکتی هست که یسری ایده توسط افراد داده میشه. و اون ایده ها توسط تیم ها پیاده میشه و جلو میره تا در نهایت یکیشون به عنوان برنده انتخاب بشه.
این افراد حتما در حوزه تک نیستن و نیازی هم نیست باشن. ایده ها در یه فرمت خاص که تیم برگزاری آماده کرده توضیح داده میشن و برای کمیته برگزاری فرستاده میشن. این فرمت مثل پروپوزال دانشگاه هست که کمک میکنه ایده دهندگان٬ همه نکات ایده رو به درستی عنوان کنند و جنبه های مختلف ایده رو بهش فکر کنند. بعدش توی یه روز خاص این کمیته برگزاری دور هم جمع میشن و تعداد محدودی از ایده های آینده دار و پر و پیمون رو برای شرکت در هکتون انتخاب میکنند. (اینکه معیار انتخاب این ایده ها چیه و چرا انتخاب میشن بستگی به افراد درون کمیته داره که مهمترین اون ها پروداکت٬ تک و بیزینس هست.)
میرسیم به روز هکتون. بچه هایی که ایده دادن دونه دونه میان ایدشون رو برای همه شرکت کنندگان توضیح میدن و شرکت کنندگان حول ایده ها تیم می سازند. دو روزی فرصت داده میشه تا هر تیم یه proof of concept یا دلیلی برای موفقیت و اجرایی شدن ایده پیدا کنه. لازم نیست ایده حتما پیاده سازی بشه فقط یه proof of concept کافیه. بعد از دو روز نتایج کار ها آماده ارائه به کمیته هکتون میشه و در نهایت تیم برنده مشخص میشه.
من از ایده هکتون میلاد خیلی خوشم اومد و توی همونجا قرار شد برای اجراش هرچقدر که کمک از دستم برمیاد دریغ نکنم. میلاد کمیته رو تشکیل داد و منم توی کمیته اضافه کرد. جلسات رو گذاشتیم و سین برنامه و هدایا تقریبا مشخص شد. کم کم موقع اعلان عمومی و جمع آوری ایده ها رسیده بود. از اونجایی که منم دوست داشتم ایده هام رو عملی کنم قبل از شروع فرآیند داوری از کمیته بیرون اومدم و ایده های خودم رو برای شرکت در هکتون فرستادم.
هکتون شروع شده بود. درسته که هنوز به طور رسمی فرآیند تیم بندی و ارائه ایده ها شروع نشده بود٬ ولی بچه ها شروع کرده بودند. تیم ها به آرامی داشت شکل میگرفت. ایده ها داشت متولد میشد و هر کسی که یه کم شور و اشتیاق داشت به تکاپو افتاده بود.
ایده ها به دست کمیته می رسید و قرار شده بود تا هفته بعد لیست ایده های تایید شده توسط کمیته ارزیابی اعلام بشه.
یکی از ایده های من هم پذیرفته شده بود. ایده من PFM) Personal Financial Management) با استفاده از قابلیت های موجود توی دیجی پی بود. ارائه خودم رو برای روز موعود آماده کردم و رفتم سراغ یارگیری و لابی کردن. تقریبا هر صاحب ایده لابی خودش رو شروع کرده بود تا افراد خوب رو از دست نده. منم شروع کردم. مسیری که برای پیاده سازی ایده میدیدم تمام تک بود و از سمت پروداکت و بیزینس هیچ دیدی نداشتم. رفتم سراغ فرانت کار های شرکت. با محسن صحبت کردم٬ مدتی بود از اندروید اومده بود فرانت و روی Angular کد میزد. اما senior software developer بود. بعدم علیرضا رو اضافه کردیم که تسلط بیشتری روی بیزینس فرانت شرکت و سوپر اپ داشت. تقریبا تیم رو بسته بودیم.
رسیدیم به روز ارائه ایده ها و به قولی تیم بندی حول ایده ها.( تقریبا نصف ایده ها٬ تیم خودشون رو پیدا کرده بودند و مرحله ارائه براشون تقریبا ارزش خاصی نداشت)
منم تیم خودم رو جمع کرده بودم و ارائه دادن زیاد برام مهم نبود؛ اما سعی کردم به بهترین نحو انجامش بدم. توی ارائه هایی که میشد بعضا ایده های دست دوم و بی ارزش هم بودن اما واقعا ایده های جذاب هم کم نبود. ایده های جالب و نوآورانه که طرز نگاه جدید به مشکلات داشت.
بعد از اتمام ارائه ها٬ تیم ها تشکیل شد و از همون لحظات اولیه کار بچه ها شروع شد.
تیم ما شروع کرد به tech design و بررسی راهکار های موجود. میخواستیم مسیر مشخص و دیزاین اصولی داشته باشیم تا برای توسعه کمتر به بن بست بخوریم. با محسن و علیرضا حدود دو سه ساعتی فکرامون رو روی هم ریختیم.
بالاخره کد زدن رو شروع کردیم.
هرچی جلوتر میرفتیم بیشتر نیاز به یه دیزاینر رو حس میکردیم. شکل و فرآیند کار ها خوب به هم چفت نمیشد. توی همین فکرا بودیم که تصمیم گرفتیم نفر جدید رو اضافه کنیم. ندا دیزاینر تیم رو باهاش به توافق رسیدیم (که اگر برنده شدیم چطوری جایزه رو تقسیم کنیم 🙂). توی مسیر خوبی پیش می رفتیم و با تمرکز روی توسعه غرق در کار شدیم. یادم میاد اون شب تا حدود ساعت ۱۲ یا ۱ موندیم توی شرکت و به عنوان آخرین تیم شرکت رو ترک کردیم.
به دو دلیل تصمیم بچه ها این شد روز دوم رو دورکاری کنیم. اول اینکه شب قبل زیاد موندیم و نتونسته بودیم خوب استراحت کنیم و دوم اگر می خواستیم بیاییم شرکت وقت رفت آمد رو باید در نظر میگرفتیم.
دورکاری رو شروع کردیم و قرار گذاشتیم هر چند ساعت یکبار یا اگر مشکل خاصی خوردیم جلسه بگذاریم.
یکم که جلوتر رفتیم دیدیم که جای خالی یک نفر که از بیرون پروژه بهش نگاه میکنه خالیه. این شد که از مریم هم کمک گرفتیم. مریم به عنوان coach تیم که توی موقعیت های خاص با دید از بالاش بهمون کمک میکرد به تیم اضافه شده بود و ما داشتیم بدون نقص با یه تیم حرفه ای٬ پرقدرت جلو میرفتیم.
تقریبا به جمع بندی خوبی توی روز دوم رسیده بودیم که من آخرای روز حالم بد شد و قسمت آخر اون روز رو زیر سرم گذروندم. اما بچه ها تا نیمه های شب مشغول جلسه و جلو بردن پروژه بودند.
روز نهایی بود و باید جمع بندی میکردیم. هیجان به اوج خودش رسیده بود و دیگه باید نمای خروجی کار رو میدیدم. بماند که تا لحظات آخر قابلیت جدید به پروژه اضافه میکردیم اما هر طور که شد کار رو درآوردیم. تیم خیلی یک دل داشت میرفت جلو. به لحظات آخر نزدیک می شدیم و تازه داشت مشکل اصلی نمایان میشد. من به ارائه و پرزنت ایده فکر نکرده بودم. اینکه چطور ایده رو به گروه داوری بفروشم برام مساله نبود. شاید اگه همه داورا از حوزه تک بودن یا شاید از نگاه تیم ما دیده بودن پروژه رو کار ساده تر بود اما اینطوری نبود.
محمد حسن در اتاق رو زد. ازمون پرسید آماده اید برای ارایه؟ اونجا بود که اولین بار به ارایه فک کردم.
محمدحسن: چطوری میخوای ایده رو ارایه بدی؟
من: نمیدونم
به کمک بچه ها یکم روش فکر کردیم و به یه جمع بندی رسیدیم.
چندباری جلوی محمد حسن ارایه دادم و تا جایی که میشد بهترش کردیم.
چند باری جلوی بچه های تیم ارایه رو مرور کردم و تقریبا آماده بودم.
قرار شد من ارایه بدم و محسن روی TV اپ رو present کنه.
شروع به پرزنت کردم. اولش استرس داشتم ولی یکم که جلوتر رفت بهتر شدم. ارایه بدی نبود ولی نسبت به تیم هایی که عین سه روز رو روی ارایه کار کرده بودند بهتر نبود.
هیچ داوری سوال خاصی نداشت. یکم عجله برای تموم شدن ارایه ها بود ولی حس میکنم ذهن داورا رو نتونسته بودم درگیر کنم.
ارائه ایده ها که تموم شد دو تا گروه داوری مشخص شد.
گروه اول و اصلی که متشکل از تیم داوری بود وظیفه مشخص کردن ایده های برتر رو داشتن و گروه دوم داوری از بچه های تک بود که از نظر فنی ایده هارو ارزیابی می کردند. تیم دوم داوری کسانی بودند که توی طول هکتون به بچه ها از نظر فنی کمک میکردند و شناخت عمیقی روی کل مجموعه داشتند.
تیم سوم٬ دوم و اول خوانده شد. تیم خلا و٬ تیم سریع مشخص شدند اما ما توی هیچ کدوم نبودیم.
مواجهه با شکست خیلی سخته اما اینکه ایده تو باشه و تو تیم رو رهبری کرده باشی تلخترش میکنه. همه بچه ها بیشتر از حد توانشون تلاش کرده بودند و دقیقا همه اونچیزی که میخواستیم رو داشتیم اما نتونسته بودیم بفروشیمش. شاید اگه چیزی توسعه پیدا نمیکرد و فقط با دیزاین میرفتیم توی ارایه اما به فروش ایده و ارایه اون فکر کرده بودیم موفق میشدیم. بودن تیم هایی که پیاده سازی نداشتند اما جایزه بردند. شاید یه بخشیش از بی دقتی داورا بوده و شاید تیم ها شانس آورده بودند اما اینکه من به چگونه ارائه دادن ایده فکر نکرده بودم بخش اصلی داستان بود.
با بچه ها صحبت که میکردیم چیزی رو متوجه شدم. اگر قبلا با دو نفر یکی توسعه دهنده و اون یکی پروداکت میشد ایده زد و start up شروع کرد اما الان بیزینس هم یکی از پایه های اساسی شکل گیری یه تیم بود. یکی که بجز دید محصولی و تکنیکال٬ بازار رو بشناسه. تیم ما این فرد رو کم داشت یا اصلا بهش فکر نشده بود.
شاید این موضوع برای من انقدر واضح و روشن نمی شد اگر یه جایزه کوچیک میبردیم یا حتی اسم تیممون خونده می شد.
حالا بهتر حرف میلاد که بهم گفت خود ایده به خودی خود مهم نیست رو متوجه شده بودم.
حالا که چند ماهی گذشته و از دور اون چند روز رو میبینم برام این مسایل واضح تر هست. حالا که از اون شکست دورتر شدم. شاید از نظر مالی هیچ عایده ای برام نداشت اما درس های بزرگی گرفتم که اگر توی شرایط واقعی میخواستم یاد بگیرمشون هزینه های سنگین تری باید میدادم.
من توی یه محیط تستی درس هایی گرفتم که افراد توی محیط واقعی با هزینه های سنگین مالی و غیر مالی یادشون میگیرن.
ممنونم از شرکت که این فرصت رو برام فراهم کرد و ممنون تر از بچه ها و تیمم که به ایده و خودمون ایمان داشتند. اینکه قبول کردند با هم بجنگیم و نهایت توانشون رو گذاشتند.
سه روز پر فشار و هیجانی که پایان تلخی داشت.
اما این تلخی ماجرا بود که باعث شد من حقیقت رو ببینم و ازش یاد بگیرم.
این تجربه یه یادآوری برای خودم بود: فقط کدنویسی کافی نیست. خلاقیت، همدلی با تیم، درک بازار و قدرت ارائه هم بخشی از مسیر بزرگتر برای ساختن آیندهست. آیندهای که من برای ساختنش مشتاقتر از همیشهام.
ممنونم از بچه های تیم: محسن غفار پور که از نظر فنی واقعا خیلی کمک کرد توی تیم - علیرضا عباس زاده که با تسلط بالاش روی دامین سوپر اپ عالی بود - ندا ناصری که اگر نبود پروژه هیچ وقت منسجم و قابل ارایه نمیشد - مریم فولادی که با دید کلی نگر مارو از بن بست ها نجات میداد
