در میان تجارب مختلفی که نویسندگان از سر میگذرانند، تجارب کمی هستند که به اندازۀ حالت موسوم به «انسداد ذهنی» بتوانند موجب ملالت و افسردگی شوند.
در این حالت، که خود مرادف است با نوعی سترونیِ اضطرابآور، همچون نعشی خیره به صفحۀ سفید کاغذتان مینشینید؛ احساس میکنید ذهنتان رو به انجماد است، احساس میکنید هرچه ذوق و استعداد دارید از بالای پایتان سُر میخورد و به داخل جورابتان میریزد. یا آنکه به یادداشتهایی که بهتازگی روی کاغذهای شطرنجی زردرنگ، یا برگههای یادداشت، تندتند نوشتهاید نگاه میکنید، و آنها طوری به نظر میرسند که انگار یک جانیِ دیوانه و آتشینمزاج همین یکیدو شب پیش آنها را یادداشت کرده است.
انسداد ذهنیِ مبتلابهِ نویسندگان برای شما هم اتفاق خواهد افتاد. شما آن اندکی را که اخیراً نوشتهاید خواهید خواهند و با وضوح کامل خواهید دید که نوشتهتان یک تکه آشغال بهتماممعناست.
این ترس که دیگر هیچگاه نخواهید توانست بنویسید همۀ وجودتان را فراخواهد گرفت... آیا این حالتی گذراست؟ چه باید کرد؟
(پرنده به پرنده، آن لاموت، ترجمۀ مهدی نصرالهزاده)
https://negindehkhoda.ir/wp-login.php
@negin.dehkhoda3
https://t.me/+Y3HkUrr-8HYxZDc0