داستان یک تاجر و سنگهای بیارزش
سالها پیش، تاجری باهوش در آمریکا شنید محصولی کمیاب در یکی از جزیرهها وجود دارد. او با کشتی بزرگش راهی شد و وقتی رسید، همان محصول را پیدا کرد. برای خریدش جلو رفت اما مردم جزیره پول او را قبول نکردند.
با تعجب پرسید: «پس شما با چی معامله میکنید؟»
اهالی جزیره سنگهای گرد یشمی را نشان دادند و گفتند: «اینجا همه چیز را با این سنگها میخریم و میفروشیم.»
تاجر تحقیق کرد و فهمید این سنگها در جزیرهای دیگر با زحمت زیاد و با ابزار ساده استخراج میشوند.
او لبخند زد؛ چون خودش کشتی داشت، باروت و مواد منفجره هم داشت. رفت و کل کوه سنگ را منفجر کرد، بارها سنگ یشمی جمع کرد و به جزیره آورد.
وقتی برگشت، با همان سنگها شروع به خرید کرد: غذا، دام، زمین، حتی خانهها و داراییهای مردم را گرفت.
مردم جزیره خوشحال بودند، چون سنگهای زیادی به دست آورده بودند. اما خیلی زود فهمیدند چیزی که دارند، بیارزش است. همه ثروتشان رفته بود و فقط تپههایی از سنگ بیارزش باقی مانده بود.
---
نتیجه #
داستان ما هم همین است. وقتی بانکها پول چاپ میکنند، دقیقاً مثل همان تاجر عمل میکنند.
آنها ارزش واقعی را آرامآرام از ما میگیرند و در عوض کاغذهای رنگی (یا اعداد در حساب بانکی) به ما میدهند.
تفاوتش فقط این است که این کار را آرام، خرد خرد و نامحسوس انجام میدهند؛ تا ما دیر متوجه شویم.