ترافیک دیگر کم کم سبک شده بود و هوگه امیدوار بود که این وضع تا رسیدنش به خانه ادامه داشته باشد. از رادیو ی ماشین موسیقی ملایمی پخش می شد خواننده با صدای خوش و آهنگین از مخاطبان می خواست که به دنیا از زاویه های متفاوت نگاه کنند متن ترانه این بود که اگر به راهی رفتی و دیدی نتیجه ای ندارد نترس و راه دیگری را انتخاب کن. هوگه دوباره به یاد جاب لرن افتاد. روش ها و شیوه هایی که چندین دهه بی فایده و بی ثمر بودنشان ثابت شده بود اما سیستم متعصبانه بر نگهداری و حفظ این شیوه ها همچون ارثیه ای مقدس پافشاری می کرد. در الگوی ذهنی جاب لرنی ها تغییر روندها مساوی بود با دردسر!حالا دیگر هوگه خوب می دانست که تساوی تغییر و درد سر علتش چیست !" جاب" سازمانی بود تقریبا رها شده !سالیان سال بود که مخاطبانش را از دست داده بود آن ها دیگر روی" جاب "حساب باز نمی کردند چون از آن عبور کرده بودند و" جاب" از مخاطبان خود عقب مانده بود! این عقب افتادگی دلایل زیادی داشت !جاب حداقل سه دهه برای کارکنانش و توانمند سازی آنان هیچ برنامه ای را ارائه نکرده بود یاددفتر" هیومنیتی" در سازمان افتاد دفتری که حتی در انجام امور روتین مربوط به صدور حکم ، اعطاء طبقه یا گروه شغلی مشکل داشت! دفتری که وظیفه اش آموزش کارکنان و فرهنگ سازی در سازمان بود بیش از همه خود نیاز به آموزش داشت ! "جاب" که خود مدعی حوزه توانمندسازی بود عملا برای رشدحرفه ای کارکنانش برنامه ای نداشت و به عنوان یک سازمان به کلی فراموش کرده بود که ناتوانی و ناشایستگی در اندازه های کوچک با افزایش قدرت،قلمرو و منابع قرار نیست به شایستگی تبدیل شود بلکه به یک ناشایستگی بزرگتر و غیر قابل مهار و کنترل تبدیل خواهد شد! جاب در تمام این سال ها، فقط به فکر افزایش قلمرو،قدرت سیاسی و افزایش منابع مالی بود !این داستان ادامه دارد.....