از زمانی که طوبی خانم را می شناختم موهای صاف و لختش مثل برف سفید بود،معمولا فرق سر از وسط باز می کردو گیسوان بلندش را دوطرف سرش می بافت اکثر اوقات یک چارقد رنگی گل گلی هم با سنجاق طلایی طوری بر سر می کرد که موهای سفیدش از نیمه سرش پیدا بود و زیر نور آفتاب می درخشید وجلب توجه می کرد .طوبی خانم نمونه ای از یک زن مقتدر مستقل دوست داشتنی بود اوبرای من بیشتر شبیه یک افسانه بود هنوز هم بعضی اوقات فکر می کنم طوبی خانم فرشته ای بوده که در خواب دیده بودم، خانه طوبی خانم من را یاد تمثیل های بهشت می انداخت با همان ذهن کودکانه همیشه فکر می کردم بهشت باید جایی باشد مثل خانه ی طوبی خانم، طوبی خانم معمولا بدون کارگر و کمک خودش خانه را تمیز می کرد، دیوار اتاق ها، بارنگ سفید نقاشی شده بود و کف آن ها با فرش های خوش نقش و نگار دستبافت پوشیده شده بود، تار و پود فرش های ایرانی در تلالو نور آنچنان می درخشید که گویی با سیم و زر بافته شده باشند دراتاق مخصوص مهمآن ها پیش بخاری با گچکاری منقش تزیین شده بود و تابلو های رنگارنگ نقاشی بر دیوار اتاق توجه را به خود جلب می کرد. یکی از بزرگترین هنر های طوبی خانم هنر تلفیق بود، زندگی اش معجون و مخلوط مناسبی بوداز سنت و مدرنیته .کنار طوبی خانم که بودی نه احساس عذاب وجدان نسبت به سنت داشتی و نه احساس عقب افتادگی از مدرنیته ، حس می کردی طوبی خانم سعی دارد در زندگیش از مواهب هردو مفهوم بهره ببرد و حق هر دو مطلب را به نحو احسن ادا کند.طوبی خانم شاهنامه را طوری می خواند و معنا می کردکه فکر می کردی تمام عمرش را برای تسلط بر مفاهیم شاهنامه صرف کرده و وقتی قرآن را تفسیر می کرد ذهنیات تورا تغییر می داد، طوبی خانم خوب بلد بود دوست داشتن بدون تعصب و وابستگی را، از همه این ها که بگذریم طوبی خانم زنی بود از جنس طبیعت و دوستدار زمین در حیاط خانه اش دو درخت انار داشت که آن ها را گل نار و گلابتون نام گذاشته بود، طوری به گل نار و گلابتون هویت بخشیده بود که زنده بودن آن ها را کاملا حس می کردی خوب به خاطر دارم که هرکدام از بچه های فامیل که در حیاط بازی می کردیم اگر احیانا در حین بازی به تنه درختان برخورد می کردیم، کلی آن ها را نوازش می کردیم تا خدای ناکرده از ما نرنجند، طوبی خانم، زندگی را مخصوص نوع انسان نمی دانست او زندگی را متعلق به زندگان می دانست، درخت و گل و چمن و پرندگان در کنار طوبی خانم احساس امنیت می کردند. شب های تابستان طوبی خانم تشک پهن می کرد روی تخت چوبی که در ایوان خانه قرار داشت، دور تا دور این ایوان پر بود از درختان و درختچه های یاس که عطر آن ها آدم را مست می کرد، بعد شروع می کرد داستان گفتن از ستاره هایی که در آسمان تاریک شب نور افشانی می کردند، داستان از دب اصغر و دب اکبرتعریف می کرد یا قصه ستاره قطبی را میگفت، یادم رفته بود بگویم، طوبی خانم یک داستان سرای حرفه ای بود بیشتر قصه هایی را که برای ما تعریف می کرد خودش ساخته بود.طوبی خانم زندگی آپارتمانی را دوست نداشت می گفت زندگی دوراز درخت و طبیعت و در بین دیوار های خشک و بتونی روح انسان ها را خشن می کند، عقیده داشت، دوستی انسان و طبیعت لازمه ادامه حیات است و اگر این رابطه ضعیف بشود و یا از بین برود چراغ حیات بشر هم رفته رفته خاموش خواهد شد.طوبی خانم طبیعت را دوست داشت و زندگی را در دوستی با زمین، معنا می کرد.
راستی طوبی خانم مادربزرگم بود
تصویر: اثری از هنرمند...
#پیک_زمین
#پویش پیک زمین