گذران یک روز درشهر پرت و پلا
نمایشنامه ای در ژانر وحشت
پرده اول:
_با زنگ ساعت از خواب بیدار می شود.
-باز هم سردرد وحشتناک همیشگی
-درد ناشی از گیجی عدم درک و فهم شرایط موجود
-هراسان تلویزیون را روشن می کند
-زیرنویس های مکرر اعلام آمار مرگ و میر در روز گذشته
-اخبار مربوط به آرامستان های کشور که تلخ ترین روزهای خود را در نیم قرن گذشته می گذراندند.
-اعلام تذکرات پرت و پلای همیشگی
-کتری برقی را روشن می کند تا بلکه با نوشیدن فنجانی قهوه، بتواند کمی از سردرد بکاهد.
پرده دوم:
-ناخودآگاه به یاد برشی از کتاب "شانه بر شن" اثر مهدی بهرامی می افتد، وقتی این کتاب را می خواند چه قدر از این پاراگراف خوشش آمده بود، آنقدر این پاراگراف را خوانده بود که کلمه به کلمه اش را از بر شده بود"گاو میش ها که می آیند کنار برکه آب بخورند، تمساح ناغافل پای یکی از آن ها را می گیرد و می کشد به داخل برکه، گاومیش تقلا می کند، نعره می زند ، التماس می کند و کمک می طلبد ولی بقیه گاو میش ها وقتی می بینند دهان تمساح پر است، از فرصت استفاده می کنند و با خیال راحت آب می خورند و می روند" جلیل داستان مهدی بهرامی می گفت:آدم ها الکی خودشون را گنده فرض کردند وگرنه ته تهش همشون مثل گاومیش هستند.
_یادش افتاد باید ساعت ۹ در دفتر باشد، یک جلسه کاری به ظاهر مهم برای حل مسئله ای که نیم قرن گذشته حل نشده بود و قرار بود امروز حل شود!
-کلمه گاومیش همینطور در ذهنش می چرخید، تا بالاخره آنرا به زبان آورد "شاید من هم یک گاومیش هستم"
-حالت تهوع ناشی از سرگیجه اورا از خوردن قهوه منصرف می کند.
-کتری برقی را خاموش می کند.
پرده سوم:
-سوار ماشین می شود .
-رادیو را روشن می کند.
-موسیقی پاپ از رادیو پخش می شود.
-حال و هوای بحران کرونا، تحت تاثیر آدرنالین ناشی از شنیدن صدای موسیقی دارد از سرش خارج می شود که ناگهان موزیک قطع می شود.
-پخش آژیر وضعیت قرمز از رادیو" توجه!توجه! علامتی که می شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که محل کار خود را ترک کرده و در خانه بمانید"
- باز هم پرت و پلا در شهر پرت و پلا
-کرونایی که هر روز جان چند صد نفر را می گیرد
-اداره ای که تعطیل نبود
-جلسه ای که برای حل یک مسئله کهنه لاینحل برقرار بود
و رسانه ای که به راحتی شعور مخاطبش را نادیده گرفته بود و مخاطب را به ماندن در خانه دعوت می کرد.
-در شهر پرت و پلا فقط این رسانه نبود که مخاطب را بی شعور فرض می کرد بلکه نادان فرض کردن مخاطب یک اصل پذیرفته شده در تصمیم سازی و تصمیم گیری بود!
-پرده آخر
-خود را مقابل درب اداره می بیند ماشین را پارک می کند وارد دفتر میشود از آبدارچی درخواست بک لیوان آب می کند تا بلکه با نوشیدن آب سردردش کم شود
-لیوان آب روی میز رابه یاد گاومیش های دور برکه می نوشد!
ه