ویرگول
ورودثبت نام
احمد یوسفی
احمد یوسفی
خواندن ۱۱ دقیقه·۴ سال پیش

هیلو هیلونک #پیک زمین

هیلونک (آداب کودکان سرزمین من بروجرد برای رفع خشکسالی زمین ) احمد یوسفی

خارجی – تاکستان انگور – صبح

هیلونکی (مترسکی)که برای محافظت از باغ انگور با چوب درست شده و لباسی بلندی و کلاهی به سر دارد نمایان می شود . هیلونک روی کرتی از باغ علم شده است. باد لباسهای هیلونک را به جنبش در آورده و به همین سبب اورملیچ (گنجشک ها و پرندگانی که به جوانه های تازه درختهای مو هجوم آورده و آنها را می خورند) به تاکستان نزدیک نشده اند .

هوا کاملا صاف است . کف کرت های باغ از تشنگی ترکهای بزرگی برداشته و برگهای کوچک درختان مو کمی افسرده شده اند .


خارجی – جاده کنار دهکده – روز

تعدادی دختر و پسر (حدود 7 تا 12 ساله ) با خواندن سرودی به سوی تاکستان در حرکتند . در صف اول چهار نفر از بچه ها که نقش اصلی را دارند قرار گرفته اند . سه پسر و یک دختر ،یکی از پسرها هیلونکی کوچک تر از آنچه در تاکستان دیدیم را حمل می کند او در وسط قرار گرفته و مرتبا هیلونک را با آهنگ صدای بچه ها تکان می دهد . دختری سطل آب و کاسه ای در دست ، در سمت چپ او راه میرود دختر هر چند وقت یکبار با کاسه مقدار کمی از اب سطل را روی سر هیلونک خالی می کند . در سمت راست هیلونک ،پسر بچه ای که قرآنی جلد شده زیر بغل دارد در حرکت است نفر چهارم پسری است که کیسه ای خالی را روی دوش خود گذاشته است. بقیه بچه ها در صفهای بعدی پشت سر آنان در حرکتند .

هر چه آنان به باغ نزدیک تر می شوند سرودی که زمزمه می کنند واضح تر شنیده می شود . آنان با همان گویش محلی می خوانند :

هیلو هیلو هیلونک

. هیلونه ایما بیماره

، شفا زه بارو داره

، ای خدا تو بی بارونی

، جو و گنمه ارزونی.

( این مترسک بیمار شده است و شفای او آب باران است . ای خدای بزرگ بارانی فرو فرست تا به واسطه آن جو و گندم هم بروید و این نعمت خداوند ارزان به دست مردم برسد .)

خارجی - پشت بام یکی از خانه های روستا – روز

عده ای از زن ها روی پشت بام خانه ای گلیمی پهن کرده و نشسته اند . آنها به پاک کردن مقدار زیادی سبزی مشغولند .

خارجی – تاکستان – روز

بچه ها به تاکستان رسیده اند . آنان دور هیلونک حلقه زده و ایستاده اند . دختری که سطل آب به دست دارد از حلقه جدا می شود . خود را به هیلونک وسط تاکستان می رساند . سطل آب را روی زمین گذاشته و کاسه را از آب آن پر می کند . نگاهی به آسمان صاف می اندازد و دستی که با آن کاسه ی آب را گرفته ، بالا می آورد و می گوید :

ای خدا دل کوچیک ایمانه نشکه . یه بارون خویی بفرس تا ای زمینیانه سیر کنه .

(ای خدای بزرگ دلهای کوچک ما را نشکن بارانی فرو فرست تا دشت تشنه را سیراب کند )

تصاویری از ترکهای زمین به نشانه تشنگی آن دیده می شود .

پس از دعای دختر همگی آمین می گویند . او نیمی از آب کاسه را روی سر مترسک ریخته و نصف دیگر آن را به باغ می پاشد .

دختر در صف قرار می گیرد . بچه ها با همان شکل دایره دور مترسک می چرخند و سرود هیلونک را می خوانند هیلونک دست پسر بچه همچنان با آهنگ خواندن بچه ها بالا و پایین می رود . هر کدام از بچه هامقابل سطل آب قرار می گیرد کاسه را برداشته و از آب پر می کند و به باغ می پاشد . آب سطل که تمام شد بچه ها به طرف امام زاده آقاپوسوزوار (پیر سبزوار)که نزدیک باغ است می روند .

خارجی-میدانچه روستا - روز

زنها سبزی ها را شسته و در آب کشهایی ریخته اند . زنی دیگ بزرگی را روی اجاقی که با چوب روشن کرده اند قرار می دهد و درون آن آب می ریزد . زنی دیگر هیزم ها را زیر اجاق قرار می دهد . در گوشه ای دیگر از میدان زنها در حال آوردن لانجین(ظرف بزرگ سفالی که در آن خمیر به عمل می آورند ) و آرد هستند .

خارجی – امام زاده – روز

بچه ها به امام زاده می رسند . آنها کفش های خود را بیرون آورده و وضو می گیرند و به درون امام زاده می روند . پسری که هیلونک را حمل می کند آن را به دیوار امام زاده تکیه داده و همانند بچه ها وضو می گیرد و به داخل امام زاده می رود .

داخلی – روز – امام زاده آقاپوسوزوار

بچه ها داخل امام زاده نشسته اند . پسری که قرآن در دست داشت . آن را می گشاید و آیاتی از آن را با صدایی زیبا تلاوت می کند . تلاوت قرآن که تمام می شود بچه ها صلوات می فرستند . هر کدام از آنان در گوشه ای از امام زاده قامت می بندد و نماز می خواند .

خارجی - محوطه امام زاده – روز

نمایی زیبا از خارج شدن بچه ها از امام زاده و حرکت آنها به سوی روستا با همان ترکیب قبلی دیده می شود . نما ادامه می یابد تا امام زاده در بگراند قرار گیرد .

خارجی – میدانچه روستا – روز – ادامه

زنی در لانجین مشغول ورز دادن خمیر است . زنی دیگر روی دست او آرد می پاشد تا خمیر کاملا به عمل آید و آماده بریدن رشته ها شود . زنی که خمیر را ورز می داد با آرد دستهای خمیری خود را پاک می کند . سپس به کمک زن دیگر خمیر را به کف سینی بزرگی ریخته و لانجین را برعکس می کنند و روی آن آرد می پاشند . سفره ای پارچه ای جلوی لانجین پهن می شود . آنها خمیر ها را گنه(چانه) کرده و به شکل گلوله های همسان در آورده و روی سفره می گذارند و روی آنها آرد می پاشند . زن پشت لانجین نشسته وگنه را بر می دارد و روی آردهایی که پشت لانجین ریخته است می گذارد و با نافیس (وردنه)آن را پهن می کند . زن دیگر ، روی خمیر باز شده آرد می پاشد .خمیر باز شده به سه قسمت تا می شود . زن دست چپ خود را روی خمیر تا شده گذاشته و با چاقو خمیری که از زیر دستش بیرون زده را برش می دهد . رشته های بریده شده خمیر روی سفره ی پارچه ای ریخته می شود و زن دیگر آنها را از هم باز کرده و روی آنها آرد می پاشد .

خارجی – کوچه های روستا – روز

بچه ها به کوچه های روستا رسیده اند . آنها در خانه ای را می زنند . زنی در را باز می کند . آنها همه با هم می خوانند .

هیلونه ایما بیماره .

شفا زه بارو داره .

ایر ماهای ایواره

خدا بارو بواره

نذرته بی بیاره .

(شفای هیلونک ما از باران است . اگر می خواهی که عصر خداوند بارانی ببارد نذری که کرده ای بیاور )

زن کیسه را از پسر گرفته و آن را به درون خانه می برد .

داخلی و خارجی– انباری و جلوی در – روز

زن کاسه ای بر می دارد آن را از لوبیا قرمز پر می کند و به درون کیسه می ریزد . چادر ش را می پوشد . در انباری را می بندد و به طرف بچه ها می آید کیسه را به پسر می دهد. همه بچه ها با هم می گویند :

بچه ها :خیر ده حونت بواره (خیر و خوشبختی به خانه ات رو آورد )

زن پشت سر بچه ها به راه می افتد و شعر هیلونک را با بچه ها می خواند .

هیلو هیلو هیلونک

هیلونه ایما بیماره

شفازه بارو داره

ای خدا تو بی بارونی

جو و گنمه ارزونی

بچه ها هیلونک را همچنان حرکت داده و به همین ترتیب در دوازده خانه را به نیت دوازده امام می کوبند و از هر کدام از آنان بنا به فراخورشان حبوبات آش نذری را که عبارت است از (لوبیا قرمز – عدس – نخود – و لوبیا چیتی ) را می گیرند . هر زنی که نذرش را می دهد به بچه ها می پیوندد و آنان را تا میدانچه روستا ،محل پختن نذری همراهی می کند . (برای ساخت این فیلم نشان دادن سه خانه به عنوان نمونه ضروری است . )

خارجی – میدانچه روستا – روز

آخرین (گنه) توسط زن برش داده می شود . صدای بچه ها که به میدانچه نزدیک می شوند شنیده می شود . آب دیگ به جوش آمده و اجاق در حال دود کردن است . زنی بلند می شود آتش زیر اجاق را مرتب کرده و همه منتظر می مانند که بچه ها به آنجا برسند .

بچه ها به همراه 12نفر زن که پشت سر آنها حرکت می کنند .به میدانچه روستا می رسند . زنها به طرف خانمهایی که برای پختن آش جمع شده اند می پیوندند و بچه ها دور اجاق آش می چرخند و می خوانند . سپس به گوشه ای از میدانچه رفته و می ایستند . هیلونک به دیواری تکیه داده می شود .پسری که کیسه حبوبات را حمل می کرد کیسه را که کمی سنگین است به طرف زنها می برد . زنها با هم صلوات می فرستند و کیسه را از پسر می گیرند . آنها حبوبات را در سینی بزرگی خالی کرده و شروع به پاک کردن آن می کنند . پس از آن حبوبات شسته شده و درون دیگ ریخته می شود .

خارجی – روز – زمین کشاورزی

دو نفر از مردان در حال سله شکنی زمین هستند . آنها کلوخ های بزرگی را که در اثر شخم زدن زمین زراعتی بیرون افتاده اند ،خرد می کنند . یکی از مردها کمرش را که خسته شده است به سختی راست می کند . نگاهی به آسمان صاف می اندازد و نگاه او تا سمت قبله ادامه می یابد .لکه ای ابر در مغرب دیده می شود و چهره ی گرفته مرد کمی باز می شود. او دوباره به فعالیتش ادامه می دهد .

خارجی – ادامه سکانس میدانچه روستا – روز

سه نفر از زن ها دور قابلمه آش جمع شده اند . تعداد زیادی کاسه های سفالی روی زمین چیده شده است . زنی که ملاقه به دست دارد آش را به هم می زند و صلوات می فرستد . بچه ها هم روی گلیمی نشسته و منتظرند تا آش پخته شود .سپس همان زن پسری را که در امام زاده قران می خواند را فرا می خواند .

زن : رضا جو ویری بیا هم بزنو اولین کاسنه بکش (رضا جان بیا و آش را به هم بزن و اولین کاسه را بکش )

رضا بلند می شود به طرف دیگ غذا می رود بسم الله می گوید و آش را به هم می زند . زنها و بچه ها صلوات می فرستند . او اولین کاسه را از آش پر می کند و به دست زن می دهد . و ملاقه را به زن داده و به طرف بچه ها می رود .

تمام کاسه ها از آش پر می شوند . کاسه ها درون سینی گذاشته شده و دختر و پسری مامور بردن هر سینی به سمت خانه ها می شود . سینی ها به وسیله پسر ان حمل می شود و دخترها مسئولیت خواندن شعر ،و در زدن خانه ها را به عهده دار می گردند . همه بچه ها در گروه های دو نفری سینی آشی را که در هر سینی چهار کاسه قرار دارد بلند می کنند و به سوی خانه ها ی روستا می روند .

خارجی – کوچه روستا – روز

یک گروه از بچه ها در خانه ای رسیده اند . دختر در می زند . در توسط زنی باز می شود . دختر می خواند :

دختر : سلام خاله ستاره

ایر ماهای ایواره

خدا بارو بواره

نیت کن و کاسنه

نشسته بی بیاره

(سلام خاله ستاره اگر می خواهی که غروب خداوند باران ببارد بعد از نیت ،کاسه آش را خالی کن و کاسه را نشسته بیاور )

زن در جواب دختر کاسه را می گیرد و می گوید :

زمین منم غصیاره

خدا کنه ایواره

زآسمو رحمت و

لطف خدا بواره

( زمین من هم از خشکسالی ناراحت و عصبانی است . خدا کند از آسمان رحمت و لطف خداوند نازل شود . )

زن کاسه را به درون خانه برده ، آش را خالی می کند و کاسه را نشسته به بچه ها بر می گرداند .

نمایی از آسمان که ابرها در مشرق به هم فشرده شده اند و روی خورشیدی که به مغرب گرائیده است را پو شانیده است دیده می شود .

خارجی – کوچه ای دیگر از روستا – روز

دو نفر دیگر از بچه ها در خانه ای را می زنند . زنی در را باز می کند . دختر می خواند :

دختر : سلام خاله بهاره

ایر ماهای ایواره

خدا بارو بواره

نیت کن و کاسنه

نشسته بی بیاره

زن کاسه را گرفته می گوید :

زن : زمین منم غصیاره

خدا کنه ایواره

زآسمو رحمت و

لطف خدا بواره

زن کاسه را به درون خانه برده ، آش را خالی می کند و کاسه را نشسته به بچه ها بر می گرداند .

خارجی – میدانچه روستا – غروب آفتاب

همه ی کاسه های سفالی در محوطه میدان چیده شده اند . دیگ خالی و نشسته آش هم با بقیه ظرفها در میدانچه است . از زنها و بچه ها خبری نیست .

خارجی – جاده خاکی روستا – غروب

تعدادی از مردان با بیل و دیگر لوازم کشاورزی در حال آمدن به روستا هستند . نمایی از ابرها که بالای سر آنان قرار گرفته است دیده می شود . با زدن رعد و برقی مردها خوشحال می شوند عده ای از آنها دستهای خود را به سوی آسمان دراز کرده و خدا را شکر می گویند .

خارجی – میدانچه روستا – شب

هوا کاملا تاریک شده است با زدن رعد و برق های پیاپی ظروفی که همچنان در میدانچه گذاشته شده است نمایان می شود . مردها به میدان می رسند اولین قطره باران روی پیشانی یکی از آنها می افتد و رعدو برقی دیگر زده می شود .

باران آرام آرام تند تر می شود مردها خوشحال می شوند آنها رو به آسمان کرده و صورتشان کاملا خیس می شود .

با رعد و برقها و صدای بارش باران پنجره هایی که مشرف به میدانچه روستاست باز می شود کودکان و زنان از پنجره باران را نگاه می کنند و از شادی فریاد می زنند .

در میان روشنایی رعد و برق کاسه های سفالی که در حال پر شدن از آب بارانند دیده می شود .هیلونک همچنان به دیوار تکیه داده و در حال خیس شدن است .

خارجی – تاکستان – شب

هیلونک در تاکستان در حال نگهبانی است . لباسهای او در تنش خیس و سنگین شده است و از لباسهایش آب می چکد . بارش باران ادامه دارد .

پایان

پیکِ زمیناورملیچ گنجشکها و پرندگانی که به جوانه های تاکستان حمله می کنندهیلونک مترسکی ساخته عده ای از بچه ها و خواندن شعرهای محلی برای آندره گرم از توابع بروجرد لرستانآش نذری
نویسنده ، وبلاگ نویس و مدرس داستان نویسی کوتاه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید