Demian
Demian
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

بگذار درباره‌ی سیاوش‌هایشان حرف‌ بزنند

اسم‌ها، بسته به آن‌چه در زندگی بر من گذشته دچار تغییر معانی می‌شوند. زکریا قبل از آن‌که نزدیک‌ترین دوستم «رحمت‌الله» اسمش را به زکریا تغییر بدهد،‌ برایم تصویری از همان آدمی را می‌ساخت که الکل را اختراع یا کشف یا به هرحال یک‌کاری کرده بود. حالا اما زکریا، دوستِ نزدیک من است. این قصه در موردِ نام دیگری هم اخیراً پیش آمده. قبل از این روزها «سیاوش» نام پدرم بود. ملغمه‌ای بود از ترس‌ها و خاطرات و عشق‌های ابرازنشده به پدر. بعدها که با «مسکوب» آشنا شدم، شد همان سیاوشی که با اسب از میان آتش می‌گذرد و می‌شود نسخه‌ی فارسیِ ابراهیم. اما حالا سیاوش، برایم معنای تازه‌ای دارد.

شناسنامه‌ی یکی از سیاوش‌هایی که توی زندگی‌ام حضور داشته‌اند
شناسنامه‌ی یکی از سیاوش‌هایی که توی زندگی‌ام حضور داشته‌اند

این اسم، نامِ دوست‌پسرِ سابقِ «جیمی»ست. -اگر کنجکاو هستید بدانید جیمی کیست به پست قبلی‌ام مراجعه کنید- اسمی که این روزها زیاد از جیمی در موردش می‌شنوم. اولین دوست‌پسر رسمیِ دوست‌دخترِ امروزِ من. کسی که جیمی بسیار مدیونش است و می‌دانم احتمالاً جیمی برخی از کیفیاتش را -جرات ندارم در مورد مواردی جز کیفیت حرف بزنم- از رابطه با او و تجربه‌ی مشترک با او به دست آورده.

راستش روزهای اول که جیمی از دوست‌پسر سابقش گفت -آن‌روزها هنوز دوست‌پسر سابق بود و سیاوش نبود- چنان خشمی به جانم می‌افتاد که هراکلیوس کبیر باید می‌رفت کشکش را می‌سابید. اما جیمی کوتاه نیامد و تا توانست درباره‌ی سیاوش حرف زد. در واقع در مقابلِ حساسیت من به سیاوش، دوخَمِ من را گرفت و منِ چغرِ بدْبدن را ضربه‌ی فنی کرد. همین دیروز، برایم گفت که چقدر نگران سیاوش است.


تصمیمِ من از وقتی که توی رابطه با جیمی رفتم این بود که درباره‌ی روابطِ سابقم زیاد حرف نزنم تا این‌که بر اساسِ اتفاق، حرف‌ها پیش آمد و پیش آمد و پیش آمد و جیمی؟ خم به ابرو نیاورد.

امروز اما فکر می‌کنم باید جیمی را در آغوش بکشم و بگذارم درباره‌ی سیاوشش حرف بزند. سیاوش بخشی از اوست. بخشی از گذشته‌ی او. بخشی که او را ساخته و بخشی که دوستش داشته. راستش حسادت من هم نتوانسته در جایگاه دوست‌پسرِ سابقِ دوست‌ْدخترم، خللی ایجاد کند. پس کاش یاد بگیرم که بتوانم وقتی می‌خواهد از گذشته‌اش یاد کند،‌ کنارش باشم. دستش را بگیرم و نگذارم فکر کند باید چیزی را توی حفره‌های ذهنش پنهان کند.

من جیمی را خیلی دوست دارم. آن‌قدر که باید پا روی خیلی چیزها بگذارم.

پی‌نوشت اول: پا نمانده برایم، خدا! پایی بده!

پی‌نوشت دوم: دیروز درباره‌ی نفرتم از تلفن همراه نوشتم. یادتان هست؟ همین امروز صبح، مجله‌ی فاخرِ ترجمان، این مقاله را از نیویورک‌تایمز منتشر کرد. بخوانید و ببینید که لابد دلیلی پشت این اتفاقات است.

http://tarjomaan.com/neveshtar/9381/

پی‌نوشتِ سوم: جیمی جانم. می‌دانم تهِ دلت گفتی: «جانِ عمه‌ات!» حق با توست. اما به جانِ همان عمه‌ام، دارم سعی می‌کنم یاد بگیرم. این خط - این نشان *

یک آدمِ کاملا معمولی که بی‌خیال تمام چیزهایی شده که ده سال پیش می‌خواسته. طعمِ همه‌اش را چشیده و فهمیده «آواز دُهُل» بوده‌اند. از دور خوش بوده‌اند. این یادداشت‌ها کارکرد دل‌برانه دارند. برای ح جیمی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید