تراوشات فلسفلی
تراوشات فلسفلی
خواندن ۱۲ دقیقه·۶ ماه پیش

دلیل خلقت انسان

بنام خدا


کهکشانی قرمز در جهان
کهکشانی قرمز در جهان


از آنجا که خداوند متعال ، در عین یکتایی و یگانگی ، دارای صفات بی انتهاست که بالاتر از آن چیزی نیست ، پس لزوما آنچه که به خلقت اش اراده میفرمایند نیز عاری از هر گونه نقص و کمبود است .

پس در خلقت جهان هستی نیز لزوما آن را به مثابه آینه ای جلا نایافته از صفات خویش آفرید . همانطور که بهترین اثر یک نقاش ، مهارت او را جلوه می‌کند. اما جهان هستی قبل از حیات انسان مانند یک بوم نقاشی خالی بود ( به همین دلیل است که انسان ، با دیدن نظام حاکم بر این جهان هستی، و هماهنگی و حرکت در انتظام آن ، به وجود خالق هستی پی می‌برد.)


پس زمانی که خلقت جهان هستی بر مدار حرکت خود استوار گردید ، همچون نهالی بود که به رشد مناسب و ثمر نرسیده . اگر به حرکت هر یک از اشیاء آفرینش نگاه کنی ، حرکت آن را در جوهره و ذاتش مشاهده خواهی کرد ، مثل اینکه جهان در ابتدای آفرینش مملو از غبار کهکشانی بود، سپس این غبار ها جمع گشته، دارای گرانش شده و باعث شکل گیری ستارگان گردیده. پس حرکت ذاتی یک ستاره از قبل از تولد آن شکل گرفته است . از آنجا که برای ثمر بخشیدن به این خلقت، هماهنگی و نظمی به غایت کمال لازم بود، خداوند کریم حرکت خلقت را بر مدار زمان استوار گرداند. اما ثمره و هدف این خلقت چیست؟


خداوند متعال در سوره بقره میفرماید که با اعطای خرد به انسان ، آینه خلقت را جلا داد و ثمر این خلقت به بار نشست و راز های عالم بر انسان آشکار گردید . او اراده کرد که خرد را در موجودی کوچک کیهانی که جسم اش شکل گرفته از عصاره تمام جهان است دیده شود. خلقتی که دارای وجود مادی ست و قبل از آن ، به همان جسم مادی خلاصه میگردید . حضرت حق، حاصل خلقت جهان را به طور کامل بر یک جسم بدون روح دمید که مانند یک آینه جلا نیافته می نمود. این جسم، از چیزی جز پاک ترین و مقدس ترین صفات او سرچشمه نمی گیرد. به این دلیل که جسم مادی انسان ، حاصل چرخش هماهنگ و منظم جهان در مدار زمانی بسیار طولانی ست، تا به شکلی درآید که آماده پذیرش عطای خداوند را داشته باشد . و از آنجا که همه کار از او آغاز می شود و پایانش به اوست: «کل کار به او باز می گردد» (سوره ۱۱ آیه ۱۲۳) پس این جسم مادی با آغاز خلقت جهان که از او آغاز شد تا بدان جا رسید که شایسته خردمندی باشد . پس در آن زمان فرمان جلا دادن آینه عالم را صادر کرد و آدم، همان جلا دهنده این آینه، به وسیله دریافت روح یا خرد بود.


اما، همانطور که ذکر شد ، از آنجا که ذات حضرت حق در صفات بی کران و در عین بی انتهایی صفات، دارای یگانگی و یکتایی ست ، آفرینش او نیز لزوما اینگونه است ،و به همین علت است که آفرینش او جلوه گر صفات اوست ، اما در حدود خلقت اش . چرا که هر آفرینشی را حدودی ست ، و جلوهٔ صفات الهی نیز در حدود همان خلقت فراتر نخواهد رفت .


پس بنگر که نوع آفرینش جسم مادی انسان، چطور بر مدار زمان شکل گرفت و چرا در طول زمان طولانی به تکامل رسید.


پس آنگاه که خداوند کریم اراده فرمود تا خرد را به انسان عطا فرماید ، از روح مقدس خویش بر وجود انسان دمید ، اما از آنجا که گفتیم خلقت جسم مادی انسان برای رسیدن به مرتبه ای که سزاوار پذیرش روح گردد، در مدار زمان حرکت نمود، روح او نیز می بایست در چرخ تعامل و تعادل آفرینش مخصوص به خود حرکت یافته و به حد کمال خود می رسید ، پس همانگونه که جسم آدمی را ثمره و ماحصل تمام ماده موجود در جهان هستی ست ، ر‌وح او نیز ثمر و ماحصل تمام آفرینش موجود در عالم روح است . به همین علت است که خداوند سبحان در سوره مبارکه بقره ، در موضوع دمیدن روح به انسان ، به ملائک میفرماید میخواهم خلیفه ای در زمین قرار دهم . چرا که روح انسان ، حاصل مجموع عالم روحانی ست . و ملائک در عالم روح ، به مثابه ماده در جهان هستی می باشند ، خداوند کریم هر ملکی را صفتی بخشید و هر کدام را در امری مخصوص به خود خلق فرمود ، روح انسان ثمره و ماحصل مجموع آفرینش ملائک را در خود بطور کامل دارد . هر یک از صفات انسان که در وجود او پوشیده است ، در هر ملکی بصورت انحصاری آفریده شده بود که هر یک از این صفات نیز جلوه گر تجلی صفات حضرت حق می باشد، به همین دلیل است که ملائک به دلیل آفرینش محدود خود در آن صفت ، چیزی برتر از ذات خود نمی بیند، و چون حد انتها و نهایت تعالی صفت وجودی خویش را در ذات حضرت حق دیده است ، به تسبیح مقام ایشان می پردازد . زیرا صفتی که در آن ملک است خلق شده از جانب حضرت حق میباشد و ملک را شایسته مقام عالی و درجات عالی نزد خداوند می دارد. پس در ملائک صفتی است که جنبه الهی دارد ، اما از آن جا که هر مخلوقی را حدودی ست و رسیدن به حد کمال آن حدود نیازمند حرکت در راهی ست و قبل از رسیدن به آن حد کمال، آنچه که مخلوق از خود متصور است با آنچه که در حد کمال حدودی خود متصور میگردد تفاوت اساسی دارد، پس میتوان گفت درباره آدمیان و ملائک و باقی مخلوفات ، حدود خلقت هر چیز از خودش ، دو جنبه دارد ، یکی جنبه الهی آن مخلوق است، یعنی حد کمال مخلوق ، و دیگری تصوری ست که خود مخلوق از خویشتن در هر مرحله از مسیر حرکت خود متصور است . پس جنبه الهی خلقت انسان ، حد کمال حدود اوست که از نظر جسم مادی شامل تمام ظروف و نعمت های پراکنده در این جهان مادی می‌شود . و از نظر روحی نیز شامل متعالی ترین تا پست ترین صفات موجود در ظروف این جهان مادی ست. با این حال، عقل نمی تواند این واقعیت را با بررسی منطقی درک کند - زیرا این نوع ادراک تنها از طریق تفکر معنوی و شناخت حقیقت الهی حاصل میشود که به وسیله آن، فرد اساس اشکال جهان را، که جمع جهان مادی و ارواح است را می پذیرد. به همین علت است که این مخلوق را، هم آدم می نامند و هم خلیفه الله . چرا که در جنبه انسان بودن او، جنبه مادی خلقت او متصور میشود که به دلیل نحوه آفرینش او در چرخش جهان هستی ، توانایی پذیرش و تحمل هر تغییر و هر گونه حادثه ای را دارد. چرا که جسم مادی انسان ، عامل روح او در ارتباط مشاهده و تعامل آفرینش مادی خداست، درست به همان ترتیب که برای چشم انسان ، مردمک چشم رابط بین جهان درون و دنیای بیرونی انسان است. یعنی مردمک چشم به دلیل ماهیت ذاتی خود ، مسئولیت ارتباط جهان پیرامون انسان را برای انسان عهده دار است، همین گونه نیز انسان ، به واسطه ماهیت آفرینش خود ، رابط بین خداوند متعال ، از طریق روح و خرد خود، با جهان مادی است . چرا که آفرینش جهان هستی با وجود انسان به تکامل رسید و به ثمر نشست . انسان است که در وجود خود ، دارندهٔ صفات بی شمار از عالم روح ، و دارای اشکال و صفات بی شمار در صورت خود است ، و در عین تفاوت در صفات جسمی و روحی ، یکتا و یگانه است ، چرا که بعنوان ثمره ی آفرینش خداوند ، خود به تنهایی ، بهترین جلوه گر صفات الهی ست در حدود آفرینش خود. و این جلوه گری صفات الهی همواره در به دنیا آمدن هر انسان تکرار میگردد ، به همین علت است که مقام مادر در نزد حقایق الهی جایگاهی بس رفیع دارد . چرا که مادر ، یکی از والاترین صفات الهی را در وجود خود پرورش میدهد، و آن محافظت از مخلوق خود، فارغ از اعمال و رفتارشان است . چرا که اگر فرزندی ناخلف هم باشد ، مادر با تمام جان از او محافظت میکند . پس همان گونه که محتویات درون یک صندوقچه ، با قفل آن محافظت میشود ، و تا زمانی که آن قفل در صندوقچه است ، محتویات آن حفظ میگردد ، انسان نیز به مانند آن قفل است برای جهان هستی . خلیفه خداوند است درباره تمام موجودات این عالم مادی. و روح نیز چون آن قفل است برای جسم انسان ، روح و خرد است که جسم انسان را و عالم مادی پیرامون او را حفظ و حراست میکند ، پس هنگامی که خرد و روح از جسم انسان بیرون شود و انسان را مرگ فرارسد ، مانند آن است که قفلی بر صندوقچه نباشد ، صندوقچه بدون قفل به هیچ کاری نمی آید چرا که دیگر بدون قفل ، درون آن محفوظ نیست ، و با بیرون آن تفاوتی ندارد، مرگ نیز سبب میشود روح از جسم تن خارج شده و آن جسم با جهان پیرامون خود شبیه گردد . پس این را به خاطر بسپار، خداوند از طریق فرشتگان ما را پند می دهد. نگاه کنید که از کجا منشأ می گیرد و به کجا ختم می شود. فرشتگان متوجه نشدند که خداوند از چه رو انسان را خلیفه فرمود، چرا که ملائک بر خلاف انسان ، تنها در بعد روحانی خلق شده است و خلقت شان تنها محدود به صفتی ست که حضرت حق به آنها عطا فرموده است . اما انسان به دلیل اینکه بعد روحانی اش در جسمی مادی قرار دارد ، امکان تحول و تکامل وجود خویش را دارد. اما این حقیقت بر انسان پوشیده است و حتی آن زمان که امری موجب حرکت و تکامل وجودی انسان می‌گردد، از درک آن عاجز است ، مانند رابطه علم با دانا و زندگی با زنده است . انسان زنده به دلیل تداوم حیات اش ، بعد روحانی خود را فراموش کرده و حتی اگر هم به واسطه دین ، خود را معتقد به حیات پس از مرگ در نر بگیرد ، از تفکر درباره ماهیت وجود خود عاجز می ماند


حقیقت این است که از منظر مادی و قوانین حاکم بر جهان فیزیکی، امور معنوی و ارتباطات عالم روحانی فی النفسه وجود ندارند ، هم چنین باید دانست در طول تاریخ بشر انسان هایی آمده و رفته اند که توانایی انجام اموری خارق العاده و فرا بشری داشته اند، و در طول تاریخ هم به آنها اسم ها و نسبت های گوناگونی داده اند ، از پیشگو و خواب بین و رمال گرفته تا درمانگر و ذهن خوان و برگزیده خدا. ( موضوع فوق خارج از مبحث پیامبران الهی است ، چرا که معجزات پیامبران کاملا از مبحث حاضر خارج است ) اما همانطور که در ابتدا ذکر گردید ، خلیفه الله بودن انسان از هر دو منظر جسمی و روحانی شکل گرفته و خلقت جسم مادی انسان آن چنان در روند تکامل خود تغییر نموده که قادر به انجام هر عملی ست . با وجود اینکه انسان عادت به امور دنیا دارد ، امور جهان معنوی نیز بدون شک در ذهن قابل درک و معلوم هستند. اما این جسم معنوی در وجود انسان پنهان اند و در وجود فردی، مسیر تکامل خود را ادامه می دهند. و به این دلیل که جهان معنوی بر هر چیزی که وجود فردی دارد صلاحیت و تأثیر دارد، انسان را از نظر صفات و اخلاق و روحیات ، در عین یگانگی، متفاوت می سازد، پس معنویات در هر انسانی یعنی سرچشمه هویت اش ، که در عین پنهان بودن در تعریف، به خودی خود قابل فهم هستند. این صفات از نظر فردی برای خود فرد آشکارند، همانطور که از نظر معقولیت پنهان هستند. هر یک از این صفات ، وابسته به جسم معنوی انسان است که نه می توان آنها را از عقل حذف کرد و نه وجود آنها در مبدأ انکار نمود ، چرا که حذف آن از عقلانیت ، باعث گسست انسان از جهان خارج از وجود خود میگردد ، و در نظر گرفتن آن ، موجب تناقض در عقلانیت . حتی اگر آن فرد را خارج از زمان حیاتش در نظر بگیریم ، باز هم نتیجه همان خواهد بود. در رابطه دانش با فرد دانا ، دانش یک واقعیت قابل درک است، در حالی که دانایی را نمیتوان بدون در نظر گرفتن صفات زمانی و فردی اشخاص تعریف کرد . پس باید گفت به همان اندازه که روحیات از دانش متمایز است، از جهان روحانی نیز متمایز است.و به همان اندازه که دانش از معنویات متفاوت است ، به همان نسبت نیز به عالم روحانی قرابت دارد .


فهم این حقیقت ، به آشکار شدن اسرار هستی می انجامد ، اسامی که انسان به امر خداوند برای ملائک نام برد ، یافتن این حقیقت است . چرا که می گوییم خداوند دارای علم و حیات است و او زنده و داناست. و انسان در مرتبه خلیفگی خداوند ، دارای علم و حیات است، اما از درک آن عاجز است ، و اختیار آن از حدود خلقت اش خارج است ، به همین دلیل است که در مرتبه ای خلیفگی ایزد یکتا، انسان بصورت جفت خلق گردید ، این مقام چنان عظیم است که خداوند تبارک و تعالی از طریق خلفای خود ، خلقت انسان را ادامه می دهد ، هر فرزندی که متولد میشود ، انسان را به مقام خلیفگی رسانده ، و همچون مردمک چشم برای چشم ، به واسطه انسان خلقت ادامه می یابد. و به واسطه انسان ، خداوند از مخلوق خود حفاظت میکند ، و او را به حد کمال رشد مادی و معنوی می رساند .


پس حقیقت معرفت یک چیز است و واقعیت زندگی چیز دیگر، و رابطه آنها با دانایی و زندگی ، مقام خلیفگی خداوند است. که به واسطه جسم مادی انسان ، آنچنان که علم الله در غیر زمان است و بالاتر از او مقامی نیست ، علم انسان ، در ذات خود اسیر زمان است. پس بدان، زمان تو را اسیر چرخش دنیا می سازد تا تو را از مقام ات به پایین براند .

انسانخلقتمعرفتآفرینشآفرینش انسان
گویند فلان سلطنتی می‌راند / بهمان بد و نیک ملک نیکو داند بیهوده به ریش خویشتن می‌خندند کاین کار کسی دگر همی‌گرداند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید