DiabloNova
DiabloNova
خواندن ۱۵ دقیقه·۶ ماه پیش

ابزاری به نام ایدئولوژی

ایدئولوژی وسیله ای فريبنده برای ارتباط با جهان است و گاهی این توهم را به آدمی میدهد که گویا شخصیتی اصیل، شایسته و با اخلاق است، و در عین حال موجب می‌شود که او شخصیتی باشد بدون این فضایل. ایدئولوژی به ظاهر در برگیرندۀ اصولی فرا شخصی است
و نفع شخصی در آن جایی ندارد، باعث می‌شود که وجدان خویش را بفریبد و وضعیت واقعی و مصلحت طلبی ثمر بخش خود را نادیده بگیرد و ظاهر بی افتخارش را از دید خود و دیگران پنهان کند. و این، توجیهی فریبنده است و ظاهری با عزت و افتخار برای فرد فراهم میکند، هم رو به «بالا» و هم رو به «پايين» و هم رو به «کنار»، حتی در نگاه فرد، ظاهرش را برای خدا هم حفظ می‌کند.

پرده‌ای است که فرد در پس آن، سقوط اخلاقی خود را از خود بیگانگی، و تن دادن به وضع موجود پنهان میکند. و بهانه‌ای است که همگان به کار می‌گیرند: از آن کارمند که هراس از دست دادن موقعیت خود را در پردۀ منفعت فرضی‌اش، از هماهنگی با نظام حاکم می‌پوشاند، تا آن بالاترین مقام که منافع خود را در حفظ قدرت، با گفتارش در باب خدمت به مردم پنهان میکند .
این است که به فرد، که قربانی، و در همان حال پشتیبان کارکرد اولیۀ ایدئولوژی نظام است، این توهم را دهد که با نظم بشری و جهانی در هماهنگی کامل به سر میبرد و او و این نظام بهترین هستند . حداقل در این دنیا اگر نه، در پیشگاه خداوند بهترین هستند.
حوزۀ عمل نظام تمامیت خواه هر چه کوچکتر باشد، قدرت راحت تر حفظ می‌شود. هرچه جامعه کمتر پیشرفته و از این رو، پیچیدگی کمتری داشته باشد، ارادۀ استبداد به طور مستقیم و به کمک انضباطی ضعیف و نخ نما ، و بدون رابطه با دنیای درهم تافته خواهد بود، و بدون مشروعیت بخشیدن به خود، که از ملزومات ایدئولوژی است ، امکان تحقق دارد. اما هرچه ساز و کارهای حکومت پیچیده‌تر باشند، جامعۀ تحت کنترل هرچه وسیعتر و متنوع‌تر باشد، هرچه حضور تاریخی این حکومت طولانی‌تر شود، در این صورت، باید افراد بیشترى را «از بیرون حلقه قدرت» به درون مرکز قدرت بکشاند، و اینجاست که بهانه مکتب گرایی ، خودی ودشمن، انقلابی و بقیه مردم مطرح میشود، و در عرصه عمل معنای گسترده تری خواهد یافت و این بهانه، پلی می شود میان فرد و قدرت، و قدرت و فرد، تا به درون یکدیگر راه پیدا کنند. اگر فرد قبول کند که به بردگی حکومت دربیاید، زندگی در دروغ برایش آغاز میشود، اما در هاله ای از ثروت، قدرت، نقوذ و ظاهرگرایی تجملی پنهان خواهد شد.

پس میتوان گفت مکتب گرایی در حکومت تمامیت خواه ، نقش بسیار مهمی دارد: این ساز و کار پیچیدۀ اجزاء تشکیل دهندۀ نظام، درجه‌ها، اهرم‌های فرماندهی و ابزارهای غیرمستقیم دستکاری، که بسیار حساب شده عمل میکنند و به طور مضاعف ضامن موجودیت قدرت میشوند، بدون ایدئولوژی و بهانه ای برای گسترش جهانی این ایدیولوژی، توسط تمام اعضای نظام، ادامه روند استبداد تصورپذیر نیست .

میان خواست های نظام تمامیت خواه و زندگی واقعی، دنیایی فاصله است : طبیعت انسان تمایل به آزادی دارد، تمایل به انتخاب و بیان عقاید و افکارش دارد، اما نظام تمامیت خواه به عکس، خواهان تک صدایی، يك شکلی و نظم و انضباطی ست که موجب نمایش قدرت اوست. انسان با آزادی در پی خلق روش های نو برای زندگی و تکامل و پیشرفت در زندگی ست، در حالی که نظام تمامیت خواه به عکس، در کار تحمیل وضعیتی از زندگی ست که برایش قابل پیش بینی باشد . برای همین در نظام جمهوری اسلامی، اگر مکتب انقلابی را به مانند پلی میان قدرت و افراد طرفدار حکومت تصور کنیم ، از لحظه ای كه فرد پا روی آن گذاشت، بدل میشود به زنجیری ناگسستنی میان نظام و فرد، مکتب انقلابی در تار. و پود زندگی فرد رشد می‌کند و او را تبدیل به یک جزء ناگسستنی از نظام می‌کند. به همین دلیل اهداف فردی به مرور تبدیل به مقاصد نظام می‌شود و منحصرا برای اینکه عمیقا فرد هویت خود را فراموش کند و برای اینکه آنچنان که هست باقی بماند و بالاخره برای اینکه شعاع عمل نظام را در فرد همواره گسترش دهد، جوهر اصلی آن را که گرایش معطوف به فرد است، آشکار میکند.
اما این نظام فقط به اندازهای به فرد خدمت میکند که برای به خدمت خویش درآوردن او ضرورت دارد. از این بیشتر را، یعنی هر آنچه را که فرد بتواند به کمک آن، از جایگاهى كه از پیش براى او تعیین شده بیرون بیاید، تعرض به نظام تلقی میکند. و البته حق دارد . هرگونه فراتر رفتن از آن جایگاه، به طور طبيعى نظام را نفی میکند. بنابراین میتوان گفت که هدف نظام تمامیت خواه، برخلاف آنچه در نگاه نخست به نظر می‌رسد، فقط حفظ قدرت در دست گروه حاکم نیست؛ بلکه تلاشی ست برای گسترش خود و تثبیت حیات خود، چون پدیدهای اجتماعی تابع امری عالیتر، یعنی گسترش نظام است.
این حرکت خودکار گسترش ، پس از مدتی اساس کارکرد نظام خواهد شد. از نظر نظام، ارزش فرد در هر مرتبه‌ای از پایگان قدرت، نه «فی نفسه» و در مقام فرد، بلکه متناسب است با نقشی که در او در "تولید مثل خودکار و گسترش نظام" دارد، تا نسل بعدی هم در خدمت نظام باشد. و به همین دلیل، عطش قدرت طلبی فردی تا جایی میتواند سیراب شود که در جهت این حرکت باشد .

وقتی مکتب حکومتی، مانند "بهانه ای برای پایبندی"، فرد و نظام را به هم وصل مىكند، فاصلۀ میان خواست نظام با اهداف زندگی فردی را میپوشاند. فرد وادار می‌شود ادعا کند که مطالبات نظام ناشی از ضرورتهای زندگی عموم است. نوعی دنیای خیالی ساخته می‌شود که در آن ، نظامی که ابتدا به کمک مردم به قدرت رسیده بود هم‌چنان مردمی است، و چون این تحریف واقعیات پس از مدتی رنگ می بازد، نظام را نیازمند افزایش طرفداران و ایجاد حلقه های پایینی قدرت خود در میان مردم می‌کند.

نظام تمامیت خواه با خواسته هایش فرد را گام به گام و در پوشش این مکتب و در قالب امور هییتی دنبال میکند. به همین دلیل، زندگی در این نظام آکنده از فریبکاری و دروغ است. قدرت سرکوب و تضعیف مردم، قدرت خلق نام میگیرد، به نام مردم ، مردم به بندگی میافتند؛ تحقیر کامل فرد، آزادی واقعی قلمداد میشود، محروم کردن از اطلاعات را، دسترسی به اطلاعات می‌نامند، دستکاری و جهت دادن به افکار عمومی را، نظارت مردم بر قدرت مىخوانند، خودسری قدرت را احترام به نظام قضایی، سرکوب فرهنگ را تعالی آن، گسترش حوزه نفوذ نظام را حمایت از ستمدیدگان، نبود آزادی بیان را عالیترین شکل آزادی، مسخره بازی انتخاباتی را بالاترین نوع دموکراسی، ممنوعیت استقلال اندیشه را علمی‌ترین جهان‌بینی، و اشغال کشور دیگر را کمک برادرانه می‌نامند. حاکمیت گرفتار دروغ‌بافی‌های خویش میشود و به همین دلیل، باید تاریخ گذشته را به طور مداوم جعل کند، او حال را جعل میکند، آینده را جعل کند. داده های آماری را جعل میکند. وانمود میکند که نیروی انتظامی ضعیف و شهید پروری دارد، چماق به دستانی که از کشتار ابایی ندارند، به رعایت حقوق بشر تظاهر میکند. مدعی است که کسی را سرکوب نمیکند. وانمود میکند که از هيچ‌ كس هراسی ندارد. تظاهر به عدم تظاهر میکند .

اما فرد مجبور نیست همۀ این فریبکاریها را باور کند. اما باید چنین وانمود کند که به این بازیها باور دارد و یا دست کم، ساکت باشد و تحمل کند و خود را با گردانندگان بازی موافق نشان دهد .این کار او را به زندگی کردن در دروغ وا می‌دارد .او مجبور نیست دروغ را بپذیرد. کافی است که بپذیرد با دروغ و در دروغ زندگی کند. و با این کار، نظام را تقویت مى‌کند، نظام را تکمیل میکند، آن را می‌سازد، او اینک نظام است .ما دیدیم که معنای واقعی ظاهرسازی کارمند هیچ ربطی به شخصیت او ندارد و با این همه معنای این ظاهر برای
همگان کاملا آشکار و قابل فهم است. این ناشی از آگاهی عمومی به کد رایج است؛ کارمند نظام وفاداری خود را از طریق تنها وسيله‌اى که حاكميت مى‌توانست بشنود، اعلام کرد؛ اگر میخواست زنده بماند، راه ديگرى نداشت جز پذیرفتن آيين و مناسک مقرر، پذیرفتن ظاهر به جای واقعیت، و پذیرفتن «قواعد بازی». او با این کار، خود نیز وارد بازی می‌شود، بازیگر مى‌شود، کمک مى‌كند که این بازی ادامه یابد، و همواره همین طور باشد و باقی بماند .

ایدئولوژی در اصل با عملکرد رو به بیرون (رو به جامعه) و فراهم ساختن توجیهی روانی به نظام کمک میکند تا به قدرت خود استحکام بخشد، به محض اینکه این توجیه از سوی جامعه پذیرفته شد، در عین حال به یکی از اجزاء تشکیل دهندۀ قدرت بدل میشود و مانند ابزار اصلی ارتباطات دینی در درون قدرت به کار میافتد .
ساختار قدرت که مفاصل «فیزیکی» آن نشان داده شد، نمیتواند به موجودیت خود ادامه دهد اگر نوعی نظم و سامان الهی و فرابشری نداشته باشد که عوامل مختلف را جمع کند و به هم پیوند زند و آنها را يكپارچه، تابع نوعی مسئولیت پذیری کند. قواعد بازی یعنی مقررات، چارچوب و قانون مداری که توسط این مرجع الهی تعیین میشود. این ساز و کار، نظام ارتباطی بنیادی و مشترک در مجموعۀ
ساختار حکومت است و باعث اطاعت و تفاهم در درون قدرت را ممکن میسازد. ترکیبی از مقررات و هدایت الهی است که برای نحوۀ کارکرد قدرت، شکل و چارچوبی فراهم میکند. این ساختار الهی در واقع تضمینی است برای هماهنگی درونی ساختار قدرت نظام تمامیت خواه. ساختار تمامیت خواهی، بدون این مشروعیت الهی، با ازهم پاشیدن اجزاء تشکیل دهنده اش که به علت گرایش‌های گوناگون و تضاد منافع شخصی وارد منازعه با هم میشوند، محکوم به نابودی خواهد بود، بدون این مشروعیت ، نظام بر سر خودش آوار می‌شود.
گویی مکتب دینی در این نظام که با مصادرۀ قدرت و تفسیر قدرت در دین ، خود بدل به نظام استبداد شده است. و گویی نظریه، دین یا ایدئولوژی است که به خودی خود سرنوشت افراد را تعیین میکند و نه برعکس. دین، به عنوان تفسیر واقعیت توسط نظام دینی، همواره تابع منافع قدرت است؛ به همین دلیل هم دین را به گریز از واقعیت و ایجاد یک دنیای خیالی و به دینی محور کردن خود گرایش دارد. آنجا که رقابت بر سر قدرت و بنابراین، نظارت مردم بر قدرت وجود دارد، به طور طبیعی نظارتی نیز بر چگونگی اینکه قدرت حاکم به خود مشروعیت دینی میدهد، موجود است. در این شرایط، همواره برخی عوامل اصلاح طلب وارد عمل میشوند و از اینکه مکتب دینی به طور کامل واقعیتها را نادیده بگیرد جلوگیری میکنند. به یقین، این عوامل اصلاح طلب در حاکمیت تمامیت خواه از میان خواهند رفت و دیگر چیزی جلودار گریز هرچه بیشتر مکتب دینی نظام از واقعیت نیست و به تدریج بدل به چیزی میشود که در نظام تمامیت خواه دینی مشاهده میکنیم: یک جهان دروغین. دینی ناب، زبانی تصنعی و محروم از رابطۀ معنادار با واقعیت و نظامی از نشانه‌های دینی که شبه واقعیت را به جای واقعیت می نشانند .
با وجود این، چنان که دیدیم، مکتب دینی عنصر تشکیل دهنده و ستون بیش از پیش مستحکم نظام میشود، و اصول، همبستگی و یکپارچگی درونی نظام را تأمین میکند و در عین حال مشروعیتی کاذب به نظام میدهد. تأکید بر این جنبه از دین و گریز فزایندۀ آن از
نیروی واقعی ویژه ای به مکتب می‌بخشد؛ خود ایدئولوژی بدل به واقعیتى خودساخته میشود که در برخی سطوح از بدنه نظام و پیش از همه در درون مرکز قدرت اعتبار بیشتری از خود واقعیت دارد : اعتقادات مذهبی که جایگزین واقعیت شده، از واقعیت اصلی پنهان در پس آن بیشتر است. معنای هر پدیده، نه از خود آن پدیده، بلکه ناشی از مفهومی است که در بافت اعتقادات مذهبی ریشه دارد
تفسیر می‌شود ، و ان تفسیر به جای حقیقت ظاهر شده و همگان باورش می‌کنند.

سرانجام اینکه، قدرت بیشتر به ظواهر دین نزدیک می‌شود تا به واقعیت؛ نیرویش را از ظاهر دینی میگیرد و کاملا به آن وابسته
است . به طور متناقضی، این وضعیت ناگزیر به جایی میرسد که دیگر اعتقادات، یعنی دین حکومتی، در خدمت قدرت نیست.
اینجاست که قدرت در خدمت مذهب قرار میگیرد، گویی مذهب با «مصادرۀ قدرت»، خود بدل به دیکتاتور شده است. و گویی اعتقادات، دین یا ایدئولوژی است که به خودی خود سرنوشت افراد را تعیین میکند و نه برعکس .

پس اگر دین حکومتی ضامن اصلی هماهنگی درونی قدرت است، ضامن مهم تداوم آن نیز میشود: در حالی که امر جانشینی در نظام
های استبدادی مرسوم همواره قدری مسئله ساز است (چرا که کاندیداهای احتمالی مشروعیت چندانی ندارند و نهایتاً کارشان به جنگ عریان بر سر قدرت میکشد)، انتقال قدرت در نظام تمامیت خواه دینی از فردی به فرد دیگر، از جناحی به جناح دیگر و از نسلی به نسل جدیدی وارد عمل میشود و به آسانی صورت میگیرد؛ برای تعیین جانشین رهبر، مصالح لازم از این قرار است: مشروعیت دینی، ظرفیت و توانایی تکیه بر مناسک و آيين، عمل به فرعیات دین و بهره برداری از آن و خود را به دست دین سپردن برای « بالا» رفتن. البته جنگ قدرت در نظام تمامیت خواه هم وجود دارد، در بیشتر مواقع بسیار خشن‌تر از آنچه که در نظام های دیگر مشاهده میشود (اما این مبارزهای آشکار، طبق قوانین دموکراتیک و زیر نظر مردم نیست، بلکه پنهانی و در پس پرده جریان دارد. هرگز دبیر کل حزب موتلفه اسلامی بدون آماده باش دست کم مقامهای امنیتی و نظامی تعویض نشده است).

با وجود این، برخلاف نظام های دیکتاتوری، هیچگاه جنگ قدرت تا آنجا پیش نمی‌رود که اساس نظام و بقای آن را به خطر اندازد. حتی ممکن است کم و بیش ساختار نظام را به لرزه درآورد، اما به دلیل اینکه ستون فقرات قدرت، كه حکومت دینی است، دست نخورده باقی می‌ماند و به دلیل ماهیت حکومت دینی که در افراد حکومتی جلوه می‌کند، همواره باعث می‌شود که نظام خود را به سرعت ترمیم کند، و زمانی که جانشین رهبر به جای او مینشیند، در چارچوب دین ، اقدامات لازم را انجام می‌دهد و به نظام دینی چنگ میزند تا حکومت حفظ شود و دیگران نیز به تبعیت از دین سالاری نقش خود را به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهند.

این شرایط باعث میشود پس از تغییر رهبر نظام، افراد خود را تقریبا در دین حل کنند و نظام مردم سالاری را به استبدادی به عنوان نظام دین سالاری حکومتی تبدیل می‌کند . برای همین به نظر میرسد که اغلب، این دین حکومتی است که فرد را از عمق تاریکی به سوی مشعل قدرت بالا میکشد، به همین دلیل است که ابتدا ، چرخ نظام تمامیت خواه به سرعت می‌چرخد و شاهد رشد و پیشرفت نظام هستیم ، اما پس از آنکه مرجع و مرکز قدرت نظام تبدیل به دین تحریف شده و مشروعیت زده گردید ، افراد و چهره هایی که در گذشته عامل پیشرفت بودند ، جای خود را به افرادی بی چهره می دهند ، عروسک های خیمه شب بازی که بر اساس میزان اعتقاد و تدین شان معتبر گشتند. تا نظام تمامیت خواه در بی کفایتی افراد به سمت خلق دنیای دروغین و غیر واقعی سوق دهند.

این روند تدریجی که انسانیت و هویت انسانی بدنه نظام را از ساختار قدرت زدوده، یکی از ویژگیهای اصلی دستگاه تمامیت خواه است. به فرمان همین اعتقادات دینی مسئولین است که افرادى برای ساختار قدرت گزینش میشوند كه فاقد ارادۀ شخصی اند، و گویی اين یاوه سالاری است که یاوه گویان را به عنوان بهترین ضامن نظام جمهوری اسلامی به قدرت میخواند .

مسئولین نظام ، علیرغم قدرت چشمگیری که ساختار متمرکز قدرت در اختیارشان میگذارد ابتدا کاری انجام نمىدهند جز اينكه بر طبق منویات کور نظام عمل کنند، ضرورياتی که نه بدان آگاهاند و نه توان آ گاه شدن از آنها را دارند. وانگهی، تجربه به خوبی نشان میدهد که نیروی اطاعت از امر رهبری در نظام همواره از ارادۀ افراد نیرومندتر است. اگر پیش بیاید که شخص ارادهای از خود نشان دهد، برای اینکه بتواند راهی به پایگان قدرت بيابد، تا مدتها باید آن را بی سر و صدا در پشت ماسک دین داری پنهان کند .

دین یکی از ستونهای ثبات درونی نظام است، اما این ستون براساس مشروعیتی دروغین بنا شده است. به همین دلیل فقط تا زمانی کارآمد به نظر میرسد که آدمی به زندگی در دروغ ادامه دهد، اما تازه وقتی که شخص به مرکز قدرت راه یافت و در جهت تحقق ارادۀ شخصی خود گام گذاشت، دیر یا زود توسط نیروی مطیع و بازوی قدرتمند سنگین مذهبیون از پا در می آید و چون جسمی خارجی، از ساختار قدرت رانده میشود، یا به اجبار شخصیت و فردیت خود را به تدریج ترک میگوید و با همنوایی با دین سالاری، به خدمت آن درمیآید که در اين صورت، تفاوت چندانی با پیشینیان و جانشینانش نخواهد داشت. ضرورت پناه بردن به دین و به خدمت گرفتن آن، چنان است که اغلب حتی روشن بین ترین افراد نظام را نیز به عنوان قربانیان دفاع از دین تبدیل میکند .آنان نمیتوانند به عمق واقعیت بنگرند و همواره، چه بسا در آخرین لحظه، شبه واقعیت دینی را به جای واقعیت مینشانند . پس در نظام دینی، رهبری در جایگاهی خداگونه قرار می‌گیرد که فراتر از توان دیگر مسئولین نظام است که باعث اطاعت بی چون و چرای نظام از فرد رهبری می‌شود.
اما از آنجا که نظام تمامیت خواه دینی ، وابسته به فرد است و افراد نیز بسیار سریع تر از یک نظام و قدرت سیاسی دچار مرگ می‌شوند ، رفته رفته باعث می‌شود که افراد خود را در شرایطی ببینند که دیگر امکان ادامه زندگی در دروغ برایشان ناممکن شود . و اینجا دیگر مسئله بسیار وخیم تر از زندگی در دروغ و قبول آن است ، بلکه بحرانی ست درباره اینکه فرد هویت خود را نمی شناسند.
میتوان به نحوى بسيار ساده شده، چنين گفت که نظام تمامیت خواه دینی در بستر مواجهۀ تاریخی قدرت، دیگر با ملت انقلابی طرف نیست ، بلکه با جامعۀ مصرفی از نسل جدید به وجود آمده روبرو خواهد شد. نسلی که تمکین به «زندگی در دروغ» در مقیاسی چنین عمومی، برایش ناممکن است، این نسل دیگر دستاوردهای مادی را در وجود سلامتی روح و زندگی اش می‌بیند. اخلاق برایش مهمتر از دروغ است و توجهی به تاریخ و دین جعلی ندارد، مشروعیت نظام را بی ارزش می داند و طرفیت دست کشیدن از زندگی برای حفظ نظام را ندارد.
او نظام و رهبران نظام و دین حکومتی و حکومت دینی را کاریکاتوری از یک نظام فرتوت می بیند که به خشونت متوسل می‌شود چون توان مقابله با این نسل را ندارد .
حتی افرادی که توسط حامیان نظام رشد یافته و تربیت شده اند نیز به جای اطاعت از قدرت و نمایش طرفداری از قدرت، از امکانات قدرت استفاده میکنند تا انزجارشان را از زندگی پدران خود نشان دهند.


ایدئولوژیمکتبحکومت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید