با تمام وجودم و از اعماق قلبم ، بعد از گذر از لحظه های طولانی فراق هر چند که وصالی هم در کار نبود و حرف های من برای تو شاید شنیدنی نباشه،خیلی دلم می خواست فرصتی باشه برای بوییدن تو و درنگی برای در آغوش کشیدن تو ، عشقی که شاید باور اون برای تو غیر ممکن باشه و شاید برای تو این یک حس پوچ یا بی مورد بیشتر نباشه،
عشقی که نتیجه ی خواست من از خدا و دعای من به درگاه اون بود، دقیقا به یادم هست که یه روز آفتابی بود و من با اصرار مادرم به ازدواج روبرو شدم و اینکه باید سر و سامون بگیری و برای خواهر و برادرای خودت الگوی مناسبی برای یک زندگی سالم باشی و من از خدا خواستم که عاشق بشم و اون مهر و محبت تو را به دلم انداخت،
درخشش کم سوی نگاه مهربان تو در لحظه ی رویارویی ما، از قطره قطره های عشق تو که با باران و اشکهایم به روی شانه هایم سرازیر می شد، بی خبری و نمی دانی که من چگونه عشق تو را در دل همچون لوءلوء در درون صدف پروراندم، قطره ی محبت تو که حالا به مروارید درخشانی تبدیل شده و برای من ارزشمند است و من بارها خود را برای این احساس ملامت کرده ام؛ ولی حالا به این نتیجه رسیده ام که این احساس موهبتی از سمت خداست،
این احساسی که مرا به سوی تو و آغوش تو سوق می دهد از کجا سرچشمه می گیرد ،در دلم هستی و نمی دانی و من چگونه می توانم برای تو لحظه لحظه های دوری و اشتیاق را شرح دهم که تو از تمام آن بی خبری، می دانم اگر سخنی از احساسم با تو به زبان آورم تمام آن همچون آبی از دستانم سرازیر خواهد شد؛پس راز عشق را فاش نمی کنم و آن را درون سینه ام سر به مهر نگاه می دارم،باشد که چراغ راهم گردد این احساس در کوره راه های تنهایی و بیغوله های بی سرانجامی،می دانم این احساس مرا از بین خواهد برد و زندگیم را به تباهی خواهد کشاند ولی سخن گفتن از آن با تو برایم کاری عبث در نظرم می نماید،کاش روزی بتوانم از این احساس تو را با خبر کنم،تویی که حتی به حضورت مشکوکم و حالا دیگر برایم همچون رویایی دوردست می مانی!
شاید اگر روزی ببینمت حرفی برای با تو گفتن در من نباشد اما داشتن تو آرزومه حتی واسه ی یه لحظه،این احساسی که درون من است بالندگی مرا سبب شده و مرا به بی نهایت سوق می دهد
#بی تابی
#دل
#عشق دوردست