وحید جلائی: ایرانیها با شعر زندگی میکنند، انگار بخشی از حیات ما به شعر پیوند خورده. در غم و اندوه، در شادی و شادکامی، گاه حتی در برهانآوریهای فیلسوفانه و یا طعنه زدنهای رندانه، این شعر است که ابزار ماست. شاعرِ درجه یک و سرآمد کم نداریم. جهانشان هم گونهگون و رنگانگ است: حماسههای فردوسی، عرفان مولوی، دلیری و دلبری حافظ، داستانگوییهای جامی و نظامی، تحکمهای شاعرانه شاملو، سلوک مدرن سپهری، صراحت شجاعانه سیمین بهبهانی.
ایرانیان چه روزها و شبها که تنها یا در جمع شعر خواندهاند و کیفور و سرمست شدهاند... اما در این بین یکی هست که انگار تفاوت دارد با دیگران، او بی پروا و یگانه از عشق میگوید، عشق، این میوه ممنوعه شرقی! عاشقانههایش گاه تا ساعتها خوانندهاش را مشغول میکند. او سعدی است. سعدی مرد عشق ورزی است. البته که جهان دیده و دنیا گشته است. نکات نغز اخلاقی بسیار هم دارد. گلستانی از حکایات جمع کرده، اما عاشقانههایش رنگ دیگری دارد. ستایش از معشوق، گفتگوهای ملتمسانهاش با او و گاه تحکمش با دلارام، در شعر ایرانی کم نظیر است.
برای ما البته این تمام ماجرا نیست. شعر ایرانی با موسیقی ایرانی پیوندی عمیق دارد. ترکیب این دو رنگینه و درهم آمیزیِ شگفتی میسازد و شجریان این آوازخوان بی همتای ایرانی، آنگاه که از سعدی میخواند، شنونده را میبرد تا اوجهای بی بدیل. برای من سه آلبوم از شاهکارهای شجریان تکرار نشدنی است و هر سه اتفاقا با شعر سعدی است، اولی «دستان» است که شجریان چنان سترگ و پر ابهت از سعدی میخواند که آواز او پهلو به حماسه میزند: «از در درآمدی و من از خود به در شدم» دیگری نوا مرکب خوانی است که همراهی شجریان و موسوی (نوازنده نی) با کلام سعدی «تماشاکنان بستانی» از ما میسازد که در «آثار این صنع کم نظیر حیران» میمانیم! و آخری «سرِّ عشق» که شجریان در محفلی خصوصی خوانده با سه تار مشکاتیان و نی موسوی: «هزار جهد بکردم که سرِّ عشق بپوشم.» اگر سعدی تلاش کرده که راز آن عشق شورانگیز را بپوشاند (و نتوانسته) و بر سر آتش جوشیده، آواز شجریان این عاشقانه دل انگیز سعدی را همیشگی کرده!
تصور اینکه روزی آفتابِ جان بخشِ شعر در میان ایرانیان غروب کند، «تصوری است محال»، تا سعدی هست و عشق هست ما «ره به جای دگر نمیدانیم»!
منبع:دیدار
www.didarnews.ir