مثبت‌اندیشی تجارتی برای ناامید کردن آدم‌هاست

یکی از بدبختی‌های ما در دنیای معاصر این بوده و هست که نگاه ما به دنیای بیرون دارای اعوجاج و آستیگماتیسم بوده است. در نتیجه پدیده‌ها را نصفه و نیمه دیده‌ایم و آنچه را هم که به صورت ناقص دریافت کرده‌ایم با تفاسیر شخصی و ذهنی آغشته‌ایم. نتیجه این نوع نگاه همیشه تصمیم‌گیری‌های غلط خواهد بود.

برای اینکه پدیده‌ای را درست درک کرد، نه تنها باید خود پدیده را به درستی و به طور کامل شناخت، بلکه باید ظرف مکانی و زمانی آن را هم شناخت. شما نمی‌توانید چیزی را از جامعۀ خاصی برداشت کنید بدون اینکه به ارتباط آن چیز با دیگر قسمت‌های آن جامعه توجه کنید.

یکی از این دوغ و دوشاب قاطی کردن‌ها بحث‌هایی است که حول کلیدواژۀ «مثبت‌اندیشی» در جریان است.

باید بگویم که یک نکاه مثبت‌اندیشانۀ عقلی داریم! یعنی عقل به نگاه ما روشنایی می‌دهد و دلیلی برای ترس و منفی‌اندیشی نیست.

عمدۀ افرادی که به انواع ترس‌های ناشی از توهم توطئه، توهم فاجعه و مانند آن دچار هستند، آگاهی خیلی کمی در مورد مسائل دارند.

یک نوع دیگر مثبت اندیشی هم مثبت‌اندیشی ساده‌لوحانه است که خوب نیاز به توضیح ندارد.

و بالاخره نوع سوم مثبت‌اندیشی که ترویج می‌شود و ما به درستی از آن مطلع نیستیم، مثبت‌اندیشی برآمده از افکار مسیحیت تبشیری است. تمام حرف‌های غیرعلمی که انسان دارای انرژی است و نمی‌دانم ارتعاش آدم‌ها به هم گیر می‌کند و اگر خیلی عمیق از ته دل بخواهی به همه چیز می‌رسی و چه و چه مربوط به همین مکتب فکری است.

در ایران نوع سوم مثبت‌اندیشی رواج زیادی دارد. در حالی که این نوع تفکر ربطی به عمل‌گرایی، واقع‌گرایی و عقل‌گرایی ندارد. نوع مثبت‌اندیشی تبشیری مانند نوع تفکری است که در میان ما رواج دارد که من دعا کردم تا خدا به من بدهد و خوب خدا باید به من بدهد!

مثبت‌اندیشی عقلانی متعلق به افرادی است که دو برابر دیگران تلاش می‌کنند، دو برابر دیگران شکست را تجربه می‌کنند و طبیعتاً دو برابر دیگران هم برداشت می‌کنند!

بنابراین خیلی از ما بدون اینکه بدانیم تفکرات مسیحیان تبشیری را ترویج می‌کنیم.

به همین قیاس سخنرانان انگیزشی هم گاهی کشیشان این کیش هستند. گروهی از سخنرانان انگیزشی هم دلقک‌هایی هستند که خیلی خوب ادای موفق‌ها را در می‌آورند. و فقط عدۀ کمی از آن‌ها افرادی واقعاً موفق هستند که رازهای موفقیت خود را با شما در میان می‌گذارند.

یادتان باشد که نوشتن کتاب‌های انگیزشی و برگزاری سخنرانی و ... یک شغل در جامعۀ آمریکاست. اگر فقط یک کتاب را در صدهزار نسخه بفروشید و از هر نسخه فقط ده دلار حق‌التألیف بگیرید میلیونر شده‌اید!

پس فکر نکنید هر کتابی و هر سخنرانی‌ای که خواندید و شنیدید لزوماً با هدف هدایت شما نوشته شده است.

این کتاب‌ها می‌توانند خیلی هم مضر باشند اگر که توسط یک متخصص نوشته نشده باشند. چون نحوه کارکرد مغز و اینکه چگونه می‌شود از چرخۀ افکار منفی و مضر خلاصی یافت، خود یک تخصص دانشگاهی است.

از این به بعد به جای زیر سؤال بردن تفکر مثبت و امیدوار بودن به آینده، ابتدا اینکه ببینیم آیا به اندازۀ کافی تلاش می‌کنیم؟ آیا در مسیر درست تلاش می‌کنیم؟ آیا از منابع درست استفاده می‌کنیم؟ آیا با آدم‌های مناسب رفت و آمد می‌کنیم؟ آیا بعد از شکست باز هم تلاش می‌کنیم؟ و اینکه آیا چرندیات و شعربافی آدم‌های کلاه‌بردار را با کتاب‌های واقعی اشتباه نگرفته‌ایم؟

در همین زمینه خواندن این 2 نوشته را هم توصیه می‌کنم:

Photo: Javad Esmaeili, Unsplash.com