اگه بخوام به صورت خلاصه براتون تعریف کنم این دفتر نزدیکترین وضعیت واحدها به یکدیگر بود. ما یکجا کار میکردیم و یکجا نهار میخوردیم. البته پارکینگ فقط مختص به مدیران بود ولی میشد با یه هماهنگی ساده از پارکینگ استفاده کنیم. یادش بخیر، اول خانومها میرفتن برای نهار و بعد از اون آقایون. مسئول اونجا هم یک مرد مهربون بود که همیشه منو کنار میکشید و یک جوک برام تعریف میکرد. من این دفتر را با این آدم توی ذهنم دارم. ولی همیشه شرایط یکسان نمیمونه و تغییر عضو جدا نشدنی از تیم ما بود. مدیر من به من گفت هر کاری داری بذار کنار و باید سریعا آماده انتقال باشیم. انتقال به کجا؟ ساختمان سفید شماره بیست...
من همه کارامو جمع و جور کردم و رفتم به اون ساختمان سفید. تصویر بالا حیاط اون ساختمان بود بعد از اینکه با کلی سختی ماشین اومد و نخاله های ساختمانی را خالی کرد و حیاط آب و جارو شده عکسو گرفتم. داستان ما همینه همیشه در خدمت کار... واقعا وقتی دیدم مدیر خودش تا اینجای کار را هماهنگ کرده و هر روز هم سعی میکنه سر بزنه دیگه جای کم و کاستی نبود. رفتم تو کارش. به طور کلی اگه بخوام از مدیر بگم تا اینجای کار توجه به جزییات کارها انقدر براش مهم بود که خودش همیشه وارد گود میشد و کار را از نزدیک دنبال میکرد. توی تصویر پایین حیاط خونه بعد از انجام طراحی و یه بارون قشنگ از تراس طبقه دومه. ولی برام جالبه اون ورودی و حالت حلال ورودی... حالا در قسمتهای بعدی متوجه خواهید شد.
این حیاط خواستگاه رخدادهای بسیاری بود. از جشنهای شب و یلدا و تولدش بگیر تا زمانهایی که آدما توی این حیاط با هم بحث میکردن، برنامه میریختن و خلاصه کلی داستان داره این حیاط...