ویرگول
ورودثبت نام
نام انتخاب نشده است
نام انتخاب نشده است
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

قسمت دوازدهم _ تهران، بخارست

اولین نفراتی که رفتیم تهران، من بودم و خدا
اولین نفراتی که رفتیم تهران، من بودم و خدا

یه روز مدیریت منو به حضورشون خواستن و بهم گفتند دیگه اینجا جای موندن نیست. باید بریم تهران و اونجا را راه بندازیم. من دید کلی نسبت به کار نداشتم ولی مدیریت چشماش پر از برق و اشتیاق بود. یادمه روی یه کاغذ یه عددی را نوشت و گفت با این عدد راضی هستی بیای تهران؟!

گفتم آخه من که نمیدونم اونجا چقدر باید هزینه کنم. گفت تا کی میخوای بمونی پیش خانواده؟! باید روی پای خودت بایستی و این میتونه شروع کار باشه. تا اینجای داستان واقعا قبول دارم. سفر به تهران خیلی خیلی تجربه خوبی بود. خلاصه گفتم باشه. به همین راحتی. من کلا به همین راحتی قبول میکنم که تجربه کنم. چون میدونم که راه پیشرفت از تجربه کردن میگذره.

یادمه خدا گفت من یه دوستی دارم تهران که میخواد از ایران بره و میتونیم توی خونه اون زندگی کنیم. به این ترتیب هزینه زندگیمون خیلی کم میشه و میتونیم بریم. من ساختمان تهران و میدون آرژانتین و بارها رفته بودم اما هیچوقت تهران به عنوان خونه برام تعریف نشده بود. حتی همین الان که دارم مینویسم هم خیلی با این شهر اوکی نیستم. یه جورایی پر از جذابیته اما بدون روح. تهران برای من یک شهر بی هویت بود. یک سری ساختمان، یه مقدار دود و ترافیک. اگه بگن رنگ تهران چیه قطعا میگم خاکستری. البته نه اینکه بگم حالا اصفهان فیروزه ایه نه ولی قطعا میگم شیراز رنگ خودشو داره....

بگذریم. ما روانه تهران شدیم. یه ماشین از شرکت اومد و من بودم و خدا و یکی از دوستام و هرکدوم یه چمدون داشتیم. یادمه شب بود که رسیدیم تهران. ماشین گرفتیم و رفتیم نارمک. یادمه خدا گفت من آدرس و حدودی بلدم و ما را برد توی یه کوچه و گفت باید دنبال یه خونه بگردیم که یه چراغ سبز داره. خلاصه رسیدیم و در و باز کردیم و وارد خونه شدیم. خونه را بعدا تعریف میکنم اما فرداش که رفتیم سر کار صحنه این شکلی بود. یه ساختمان تخلیه شده، یه کوه صندلی و مایی که نه اینترنت داشتیمو نه تلفن داخلی و نه هیچی...

ما بودیمو یه کوه صندلی بی کارمند
ما بودیمو یه کوه صندلی بی کارمند

این عکس بالا همون صحنه آشناس. همون لحظه ای که انگاری توی یه چشم به هم زدن آدما توش داشتن کار میکردن. دفتر تهران، بخارست، چهاردهم غربی.....

چقدر این دفتر پر از جنب و جوش بود. چقدر بچه هایی اونجا کار میکردن فعال و درجه یک بودن. میشه گفت دفتر تهران، چیزی از دفتر غدیر کم نداشت. اگه بخوام توی یک مثال واضح بگم، ساختمان سفید خونه بابا بزرگ بود که همیشه جایی برای تو داشت و دفتر تهران خونه جدید خودم بود.

تهران
سریال زندگی من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید