دیر و زود
دیر و زود
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

قسمت سوم _ شکست ارزشمند

خیابان اردیبهشت اصفهان سال 1392
خیابان اردیبهشت اصفهان سال 1392


شاید شما هم تجربه کرده باشید، جا به جا شدن محل کار از یک محله به یک محله دیگه. این اتفاق افتاد ما رفتیم به یک خونه بزرگ با یه حوض پر آب و درخت های سر به فلک کشیده و اتاقهای بزرگی که همگی به هم متصل بود. دنیا قشنگ بود و این پرداخت دیر هنگام حقوق و مزایا را از یاد آدم می‌برد. یادمه شرکت توی یک محله با صفا بود و وقتی نم بارون میزد کلا همه در حال عشق و صفا بودند. من روزها با دوچرخه از کنار زاینده رود پر آب حرکت میکردم و پس از حدود چهل و پنج دقیقه رکاب زدن، به شرکت میرسیدم. لباسمو عوض میکردم و مشغول کار میشدم.

کار من به خاطر تجربه قبلی توی ساخت تورهای مجازی همین بود.
شاید شما از یه سیاره دیگه هستید یا شاید زمانی که این متن را میخونید دیگه نسل تورهای مجازی منقرض شده باشه! اما تور مجازی تصاویر 360 درجه از یک بنا یا محیط طبیعی بود که با عکسبرداری از تمام جهات و سرهم کردن این تصاویر ساخته میشد. شما با تکون دادن موس روی تصویر میتونستید بچرخید و تمام زوایای یک محیط را مشاهده کنید. کاری که گوگل انجام میده و دیگه برای همه یک تکنولوژی شناخته شدست. خلاصه که اون موقع خیلی خریدار داشت و توی شرکت قبلی تور مجازی برای آثار تاریخی اصفهان، کرمانشاه و غیره روی دی وی دی رایت میشد و به فروش میرسید. البته احساس میکنم هر چی بیشتر توضیح بدم شاید بدتر باشه. ممکنه شما اصلا ندونید که دی وی دی چیه!! چون دنیا به سرعت تغییر کرد و ....
دوربین عکاسی خریدیم و من به عنوان بزرگترین پروژه خودم، دوربین را برداشتم و شروع به یادگیری کردم. این ذوق من را چندین برابر میکرد چون توی شرکت قبلی فقط روتوش تصاویر بر عهده من بود و مدیر شرکت دست گذاشتن به دوربین عکاسی را یک جرم امنیتی میدونست و خودش عکاسی را انجام میداد. همیشه به من میگفت که یه عکاس، بهش خیانت کرده و عکس هایی که اون گرفته را بنام خودش منتشر کرده. شایدم فکر میکرد که من نباید تمام چرخه تولید انرژی هسته ای را یاد بگیرم که برای خودم یه نیروگاه بزنم.

به هر روی...

یادمه اولین روزی که رفتم به محل تصویر برداری اونقدر استرس داشتم که آیا میتونم این کار را انجام بدم؟ چون تا قبل از این با دوربین حرفه ای عکسبرداری نکرده بودم. البته اینو دیگه نگم که واقعا دوربین های حرفه ای اون وقتا دنیای ناشناخته ای توسط عموم بودن اینطور نبود که دیگه هر کسی چهار تا دوربین موبایل داشته باشه... البته یه کم کمتر از اینی که گفتم ولی به هر حال ناشناخته بود....

عکسبرداری پانوراما برای تور مجازی یک تفاوت عمده با یک تصویر معمولی داره و اون اینه که شما توی یک تصویر معمولی انگار دارید به یک قاب تصویر نگاه میکنید. اما توی پانوراما شما تمام محیط اطراف خودتون را تماشا می‌کنید و خودتون را توی اون محیط احساس میکنید.

روزها و شبها سپری میشدند و من از کارم لذت می‌بردم. انگار مهاجرت ما از اون شرکت کوچیک به یک خونه بزرگ و یک کار جذاب منو به همه آرزوهام رسونده بود.

همه چیز در کنار هم بود به قول لسان الغیب حافظ شیرازی سلطان جهانم به چنین روز غلامست.

جایی که من باید عکسبرداری میکردم یه ساختمان بود که البته توی این تور مجازی، در یک قسمتی، یک ویدیو دوربری شده از یک پیرمرد بود که اون بخش از ساختمان را توضیح میداد! یه جورایی ترکیب تصاویر 360 درجه و ویدیو. کار شروع شد و پروژه با سه بار عکسبرداری کامل از مجموعه تبدیل به یک تور مجازی فوق العاده شد. حالا شاید بپرسید که چرا سه بار؟
میشه گفت به دلیل عدم تجربه تصاویر گرفته شد اما دکوراسیون و چیدمان مناسبی نداشت همچنین جانمایی ها و چیدمان افراد هم مناسب نبود این باعث شد که تصویر برداری تکرار بشه! من توی روتوش عکس ها و ساخت تصاویر پانوراما توی شرکت قبلی تجربه داشتم اما برنامه نویسی و عکسبرداری کاملا یک تجربه تازه بود. اینجا جا داره بگم که اون برنامه نویسی که من انجام دادم اکشن اسکریپت برای فلش پلیر بود که متاسفانه بعدها از همه جا حذف شد و دیگه کارهای من قابل دیدن نیستند. به هر طریق، با علاقه و وسواس بسیار این کار را به پایان رسوندم و تمام تلاشم راضی بودن کارفرما و البته دوستان ...

نمیدونم این لفظ دوستان را چرا چند بار نوشتم و پاک کردم و نوشتم مدیران ولی ترجیح دادم همون دوستان باشه... شاید اینجای داستان بهتره از این کلمه استفاده کنم. شاید در ادامه از عناوین سنگین تری استفاده کنم..

کار تمام شد با تمام سختی ها و موارد جدید که باید یاد می‌گرفتم و اجرا میکردم. البته هر وقت سوالی داشتم بی پاسخ نمیموند "و خدا همیشه همراه شماست" اما میشه گفت سعی کردم همه کار را خودم انجام بدم.

همه ما در تمام مقاطع وقتی کاری را درست انجام میدیم دوست داریم که بازخورد متناسب با اون کار را دریافت کنیم و این برای ادامه حیاتی بود. من به اون انرژی برای ادامه و شروع کار نیاز داشتم ولی به دلایلی کارها طبق انتظارات پیش نرفت.

سایر پروژه هایی که گرفته بودیم، یا به موقع تحویل داده نشد و یا اصلا تحویل داده نشد و اینجا بود که جریان یه کمی پیچیده شد. شاید بیان علت از طرف من یک خودخواهی باشه ما یک تیمی بودیم که مطمئنا کسی نمیخواست زمین بخوریم و هر کس شاید چوب نداشتن تجربه را خورد و شاید علت چیز دیگه ای بوده.

احساس اینکه توی تیم متعصب و قدرتمند با یک هدف واحد فعالیت کنم که همه تمرکزشون بر حرکت به یک سمت تا پیروزی باشه را من نیاز داشتم. اصلا برای همین از شرکت قبلی اومدم.

اولین بار همین جا بود که متوجه شدم همه مثل هم فکر نمیکنن.

اینجا بود که جمله هایی شنیدم که تا مدت ها به یک نت تکراری در زندگی تبدیل شده.

چه ارزشی داره که اونقدر انرژی می‌ذاری؟

کسی بها نمی‌ده به این تلاش ها!

بهتره خودت بیزنس راه اندازی کنی!

اینا وقتی کارشون راه افتاد همه را کنار میزنن یک درصد تو توی جمعشون جایی نداری!

چند سال دیگه میفهمی که پلیس بد و خوب چیه!

من فقط میام حقوقمو بگیرم و برم! کارام درست شد یک روزم ایران نمی‌مونم!

ایران نمی‌مونم!
جرقه زده شد این دو کلمه شد ریشه تمام مشکلات.

رفتن از کشوری که همه اعتقاد دارند درست شدنی نیست. اینطور که توصیف میشد اون طرف که معلوم نبود دقیقا کجاست اصلا از این خبرا نیست.

مدیر تویوتا با کارمنداش سر یک میز نهار میخورن. لابد بعدش هم از همدیگه عذرخواهی میکنن.
دختر فلان مدیر با مترو می‌ره سر کار! بدون آرایش و با یک لباس ساده....

مشغله های فکری یواش یواش شروع میشدند و منو مرتب از این شاخه به شاخه دیگه می‌بردند.

از اینجا به بعد هر کسی علاوه بر پروژه شرکت، پروژه های خودش را هم داشت مثل یک اورکست که هر عضو اون برای خودشون مینواختن و بعضی وقتا یه نگاهی به نت‌های درست میکردن.

این مسئله به قدری بحرانی شد که شرکت دچار کمبود بودجه شد. حقوق به موقع پرداخت نمیشد وهمه از این موضوع ناراحت بودند. رسیدیم به نقطه شروع! دغدغه ها متفاوت شد و صرفا همه فکر منافع و سیاست های خودشون شدند و این سرآغاز شکست شد.

اینجا نمی‌خوام دیگران را افرادی منفعل و ناکارآمد جلوه بدم! تیم ما متشکل از افراد توانمندی بود که نه اینکه بی همتا باشند؛ اما قطعا جزو بهترین ها بودند. تنها چیزی که می‌دونم اینه که: من تلاشم را کردم و کل زندگیم را وقف کار کردم.

اینو اینجا گفتم؛ چون تا همین الان هم که نزدیک ده سال از شروع همکاری گذشته بازم همین روال را دارم انجام میدم.

شاید سوال شما این باشه که چرا این مسیر اشتباه را ادامه میدم؟

برای شما پیش اومده که باید تصمیم بگیرید؟ مطمئنا چند فاکتور را بررسی کردید و تصمیم نهایی را گرفتید. من شاید تعدادی از موارد را درست بررسی نکردم ولی مطمئن هستم که از نظر ریسک پذیری در رتبه مناسبی قرار نداشتم. نصیحت دیگران یک اشتباه بزرگه! چون هر کسی روال و مسیر خودش را باید طی کنه! اما هیچوقت از شکست نترسید. چون شکست نقشه شما به تجربه ای ارزشمند برای خودتان مبدل خواهد شد. اما اگر شما پیرو دیگران باشید، شکست شما تجربه ای است برای نقشه های دیگران....

برنامه نویسیدوربین عکاسیحقوق مزایاریسک پذیری
سریال زندگی من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید