ویرگول
ورودثبت نام
نام انتخاب نشده است
نام انتخاب نشده است
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

قسمت هشتم _ معاون کلانتر

یاد دارم زمانی که با معاونت بازاریابی آن زمان در تهران جلسه داشتیم و دیگر از آن ساختمان و آشپز مخصوصش در اصفهان خبری نبود و گروه دوم نیز به صورت موقت در اتاقی تاریک در تهران محصور شده بودند حسابی پنبه ما زده شده بود.

خاطره جالبی بود. شب با مدیر شرکت و خودرو او به راه افتادیم و بگذریم از صحبت های آن شب و سوالات مدیر از زندگی شخصی و رابطه و ازدواج و نصایح مکرر اما من پر از انرژی بودم که در این جلسه باید معاون بازاریابی بفهمد که من راهکاری برای مشکلات دارم و در آخر هم نشان ژنرال شارل دوگل را به من تقدیم کند. زمان بندی دقیقی انجام گرفت تا سر ساعت برای حضور در جلسه ورود باشکوهی صورت گیرد. بگذریم که معاونت خود یک ساعت دیر در جلسه حاضر شد و در حین صحبت ها پنیر لیقوان را روی نان خشک میگذاشت و یک پر گردو اعلای تویسرکانی به این مجموعه با انگشت شصت یک اینچی میفرشد و در دهان میگذاشت و صدای خروچ شکستن استخوان های لقمه محیط را پر کرده بود و خنده ای میکرد و در این بین یک بار تعارفی هم جهت همراهی کرد. اما چون ما صبحانه را در رستوران بین راهی خورده بودیم افتخار همراهی با ایشان نصیبمان نشد که از این بابت افسوسی هم نیست.

این توضیحات را به این دلیل دادم که در این حین مدیر گروه دوم که توقع خرید منزل از یخچال فریزر را داشت و آن مکافات گفته شده همراه با افرادی که بعضا در آن ساختمان بودند وارد اتاق شدند و بر روی صندلی ها نشستند و سلام سردی کردند و با چهره ای در هم فرو رفته مدام کاغذهایی را جابه جا میکردند. پس از صحبت اولیه معاونت مدیر ما سخنرانی خود را آغاز کرد و از تپه های نرفته و نگاه های نکرده و دیوارهای نریخته تا خاطرات سفر به ماه و سیاره بهرام گفت. نوبت به مدیر گروه دوم رسید و او نیز نگاهی مشابه در نقض صحبت های دیگری داشت و جلسه گاهی به اینکه گودال ماریان نبش نان فانتزی سحر است یا نه میرسید و حسابی تلاتم میگرفت. اما در این میان معاونت برخورد زیبایی داشت. به دنبال تنباکوی خود بود تا میانه را خیس کند و دودی بگیرد و بعضا نظری نیز چاشنی کار میکرد. نوبت به من رسید و در میان حرفهایی که زدم یک ایراد اصطلاحی از من گرفت که خلاصه اینکه کک کشیدنیست و باید شما از اصطلاح کوک استفاده کنی. معاونت درس بزرگی به من دادند و این را همواره در تمام زندگی آویزه گوشم کردند. در آن جلسه که ساعت ها قبل از آن و بعد از آن زمان گذاشته بودیم معاونت تنها نکته ای فرمودند همین بود و نهایت در افق محو شدند. پس از پایان جلسه نیز جالب بود. بعد از این همه جدال معاونت اشارت فرمودند که دختری که در آن جلسه حضور داشت نام خود را بگوید. جالب این بود که وقتی نام خانوادگی را در پاسخ شنید دوباره پرسش خود را تکرار کرد و تاکید کرد که نام .... و در آخر هم طلب کردند که به فلان دختر بگو که بعد از جلسه به اتاق من بیاید و با او کار واجبی دارم. بعد مشخص شد که حتما کار واجبی بوده و دخترک گریان از اتاق خارج شد. گفت که معاونت درخواست همکاری در شیراز به او داده و ملک شیراز را بنام او خواهند زد و اصلا کار کردن در این شرکت و زندگی در هتل در حد و اندازه او نیست...
منظور از این خاطره این بود که معاونت توجه ویژه به برخی جزییات دارند اما فقط به مواردی که برای ایشان جذاب است. شاید اگر میدانستم مشتی سوغات شیراز و کرمان برای ایشان میبردم روال جلسه به کل تغییر میافت.

به هر روی این اختلاف انداختن پادشاهی کردن از ویژگی های بارز ایشان ها بوده و است و خلق طبقه متوسط که سودای بالا رفتن دارند همواره در کسب قدرت باید به کوبیدن بهترین دوستان در هاون نامردی اهتمام ورزند که این است راه پیروزی.

زندگی شخصیشارل دوگل
سریال زندگی من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید