دیر و زود
دیر و زود
خواندن ۲ دقیقه·۱ روز پیش

نخستین کار

موکاپ پوستر یلدا
موکاپ پوستر یلدا

توی گروه ایرانیان واسا عضو بودم و فهمیدم که جشن شب یلدایی هست ظاهرا که از طرف جامعه ایرانیان اینجا وابسته به یک نهاد حامی و شهرداری برگزار میشه. منم همینطور دلی یه طراحی زدم و فرستادم برای ادمین. اونم خیلی خوشش اومد و منو معرفی کرد به یک نفر دیگه. منم طرح را توی چند رنگ طراحی کردم و براش فرستادم. اونم گفت همشون قشنگن و لطفا توی سایز بزرگ طراحی کنید تا بفرستیم برای چاپ. یادمه اصلا شب نخوابیدم و طرح را کامل کردم و فرستادم. این ذوقی که داشتم را یادمه چندین سال پیش توی وجودم مرده بود. از بس کارای تکراری انجام داده بودم،کارایی که نهایتا یکی نظر میداد که هیچ تخصصی نداشت. این اولین کاری بود که خوم مسئول انجامش بودم از ایده تا اجرا. چقدر لذت بخش بود. البته استرس هم زیاد داره چون ظاهرا من نمیتونم ناظر چاپ باشم که ببینم چه چیزی چاپ میشه. به امید خدا. اگه با اقبال روبرو بشه احتمال اینکه کارای دیگه بیاد سمت من خیلی بیشتر میشه. الان که دارم مینویسم ساعت ده و یازده دقیقه صبحه دارم یه موشن درست میکنم برای استیج. دیشب ساعت سه و چهل پنج دقیقه خوابیدم و زود بیدار شدم. اما خوب نبود.

یادمه انگار یه چشم به هم زدن بود. دیدم ریحان حالش به هم خورد و دوباره همون داستان ایران اتفاق افتاد. فک کنم معدش دچار مشکل شده. دیگه خوابم نبرد. واقعا نمیدونستم چکار کنم. خوشالی کار، استرس اینکه خوب دربیاد تلفیق شده بود با یه حسی که واقعا ترس بود. اینکه اگه الان اتفاقی بیفته چی. واقعا به این فکر کردم که توی ایران راحت میرفتم دکتر و زبون همدیگه را میفهمیدیم اینجا باید چکار کنم؟؟؟ کلی فکر اومد توی مغزم. واقعا باید چکار کنم. اینکه توی مهاجرت شما خودتون را تنها میبینین در حالی که عزیز ترین کس شما حالش خوب نیست خیلی سخته. یه دفعه یه نیرویی بهم گفت خودتو جمع و جور کن و یه کاری کن. منتظر موندم تا ساعت شش بشه و پریدم بیرون و یه مقداری سیب و گلابی خریدم و اومدم خونه. یه چای نعنا گذاشتم با یه مقدار نبات که از ایران آورده بودیم درست کردم و سیب و گلابی ها را هم پوست کندم و پختم با شکر و یه مقدار گلاب. ریحان بیدار شد و نعنا را با یه مقدار از کمپوت ها خورد و الان دیگه خوابید.

اصلا نمیخوام بخوابم. دارم کارامو انجام میدم. کلی از درسا مونده و معمولا من این ساعت یه مقدار زبان میخونم. دیگه برم سر وقتش که عقب نیفتم. دیروز ریحان گفت دلم یه غذای ایرانی کبابی میخواد. منم براش کباب توی فر درست کردم با نعنا ولی فایده نداشت. خیلی مظلوم میشه توی مریضی... یادم باشه برم مارکت و یه مقدار ماهیچه بخرم و براش توی شیشه درست کنم. یادمه این خیلی مفید بود. امید به خدا.

ایشالا عصر دیگه خبرا همش خوب باشه. فک کنم امروزم دانشگاه شاهنامه خوانی داریم. احتمالا برم.

https://www.behance.net/hmdrashouri

https://www.behance.net/hmdrashouri


غذای ایرانیطراحیپوستر
سریال زندگی من...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید