
در چند سال اخیر، تفکر طراحی یا Design Thinking تبدیل به یکی از محبوبترین روشهای کار در تیمهای محصول و طراحی شده است. اما بسیاری از طراحان باتجربه امروز معتقدند این روش در عمل از مسیر اصلی خود منحرف شده و بیش از آنکه به محصول کمک کند، به یک «تشریفات اداری» تبدیل شده است.
مقالهای که اخیراً منتشر شده، این موضوع را با یک استعاره متفاوت توضیح میدهد: تفکر طراحی در حال تبدیل شدن به یک موجود انگل است. یعنی چیزی که به ظاهر زنده است، اما از میزبان خود تغذیه میکند، بدون اینکه ارزش واقعی ایجاد کند.
در این پست، خلاصهای ساده و روشن از نکات اصلی مقاله را میخوانید.
تفکر طراحی قرار بود فرایندی باشد برای درک واقعی کاربران. مفاهیمی مثل همدلی، پرسونا، مصاحبه، نقشهراه و نقشه سفر کاربر همه برای این ساخته شده بودند که محصولی بسازیم که واقعاً مشکلات انسانها را حل کند.
اما در عمل چه اتفاقی افتاد؟
این ابزارها تبدیل به خروجیهایی شدند که باید تولید شوند، حتی اگر هیچ تأثیری در محصول نداشته باشند.
بسیاری از شرکتها فرایندهای UX را فقط برای نمایش حرفهای بودن اجرا میکنند.
نتیجه این میشود که جلسات، کارگاهها و گزارشها تولید میشوند، اما تصمیمهای محصول همان مسیر قبلی را ادامه میدهند.
در واقع، خروجیها مهمتر از فهم کاربر شدهاند. و این یعنی انحراف از هدف اصلی.
نویسنده مقاله مثالی از یک استارتاپ فینتک میزند:
تیم UX سه هفته برای تحقیق زمان گذاشت.
مصاحبه کردند، پرسونا ساختند، نقشه سفر طراحی کردند؛ همه چیز در ظاهر حرفهای و کامل.
اما شش ماه بعد، محصولی که عرضه شد هیچ ارتباطی با نتایج تحقیق نداشت.
این یعنی:
تحقیق انجام شده
گزارش تهیه شده
زمان و هزینه مصرف شده
ولی خروجی محصول بدون استناد به هیچکدام از آنها ساخته شده است.
اینجاست که این فرایند شبیه «انگل» عمل میکند:
از منابع تغذیه میکند، اما هیچ ارزش واقعی خلق نمیکند.
دلایل متعددی وجود دارد:
در بازار امروز، تیمها تحت فشارند تا سریعتر تحویل دهند. این موضوع باعث میشود تحقیق و UX به «مرحلهای نمادین» تبدیل شود.
بسیاری از تیمها به فرایند طراحی به عنوان یک «چکلیست» نگاه میکنند، نه یک روش یادگیری.
در نتیجه، فرایند به هدف تبدیل میشود، نه وسیله.
شرکتها ادعا میکنند طراحیِ انسانمحور دارند، اما تعامل واقعی با کاربران معمولاً کم است.
مصاحبههای محدود یا تستهای کوتاه نمیتواند جایگزین ارتباط مداوم شود.
نویسنده پیشنهاد میکند به جای چسبیدن به چارچوبهای ثابت و پرزرقوبرق، باید یک مهارت جدید را جدی بگیریم: UX Intelligence یا همان «هوش UX».
این یعنی:
نه فقط در ابتدای پروژه؛ بلکه در تمام مراحل توسعه.
رفتار کاربران، نتایج تست، تحلیل محصول و بازخورد واقعی باید پایه تصمیمگیری باشد.
هیچ فرضی درباره کاربر دائمی نیست. نیازها تغییر میکنند و ما باید منعطف باشیم.
مهم نیست چند پرسونا ساختهاید؛ مهم این است که تصمیم محصول بر اساس چه چیز شکل گرفته است.
با استفاده از رویکرد «هوش UX»:
محصول سریعتر و دقیقتر بهبود پیدا میکند
تیمها کمتر درگیر مستندسازی بیاثر میشوند
کاربران نقش واقعی در مسیر توسعه پیدا میکنند
هزینه و زمان هدر نمیرود
فرایند طراحی دوباره معنای اصلی خود را پیدا میکند
این یعنی UX از یک «تشریفات» تبدیل به یک «سیستم زنده یادگیری» میشود.
تفکر طراحی زمانی ابزار ارزشمندی بود، اما امروز در بسیاری از سازمانها کارکرد اصلی خود را از دست داده است. وقتی فرایند به هدف تبدیل شود و خروجیها بدون تأثیر در تصمیمگیری تولید شوند، طراحی به جای کمک به محصول به یک موجود انگلوار تبدیل میشود.
راه نجات، یک تغییر ذهنیت است:
از فرایندهای تزئینی به سمت یادگیری مستمر.
از سندنویسی به سمت فهم واقعی کاربر.
از چارچوب ثابت به سمت هوش و انعطاف.
در نهایت یک پرسش مهم باقی میماند:
اگر هر فرضی درباره کاربر فقط چند ماه اعتبار دارد، فردا باید چه چیزی را متفاوت انجام دهیم؟
UX designer redefining what it means to stay human in the age of AI. Founder of the Human–AI Decider movement.