✒️
دوباره شب
تاریک و سرد
سرزده اومدی پشت پرچین
منتظرت بودم
شب و روز رو هم
اومدی ولی خواب بودم وقتی
تو دستات یه گردنبند
یه گردنبند
که یه روز بود مال من
باهم پا گذاشتیم تو دل شب
بارون خیسمون کرد
پاهامون گیر کرد
افتادیم توی دردسر
آفتاب که زد
عشقت آروم اومد
فراموش شد هرچی بهونه بود هر چی غم
زیر نور ماه
شدیم من و تو تنها
چیزی نگو
حرفات میخونم از چشمات
دستات بزار توی دستام
لبهام روی لب هات
آسون یا سخت
به هیچ چی فکر نمی کنم وقتی اینجام
بارون که میزنه روی دشت
زنده میشن خاطرات هشتاد و هشت
یاد یه حصار
رد شدیم ازش انگار
همین دیروز بود
یاد اولین قرار
خیلی شیرین خیلی تلخ
زیر طوفان میرقصه یه گردنبند
یه گردنبند
که به روز بودیم مال هم
روش نقش یه مرد
روی سینش گل رز زرد
عطرش هنوز هست تو خاطرم
یادمه باهم فرار کردیم از حصار
مرده بودیم
شدیم عاشق و بی قرار
گفتم منو با خودت ببر تا انتها
تا بمیریم تبدیل بشیم به رویا
چون رویاها نمی میرند هرگز
رویای رام نشدن اسب سرکش
✒️
