ویرگول
ورودثبت نام
Diba
Diba
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

خونسردی!

نمیدانم، شاید من هنوز هم در همان زمانی که تنها سلاحم برای دفاع، گریه بود زندگی میکنم

گوش های من تویه پارک بزرگی، جا مونده اند اونها صدای باد و بهم خوردن میله هایه پوسیده تاب رو میشنون اون ها هنوز هر موسیقی و صدایی رو پس میزنن

من روز ها و شب رو به امید بزرگ شدن سر کردم و خوشبختی رو درست درجایی میدیدم که بتونم حرف بزنم و کسی حرف هام رو بشنوه

از یه جایی به بعد دیگه نمیشه از ترس ها فرار کرد

من در رقابت با همه باختم و درست ضعیف تر از همیشه ام

اره من بزرگ شدم؛ دنیا بزرگ شد و من گم شدم

بزرگ شدم اما هنوز هم کلمه ای برایه صحبت ندارم

ما بزرگ شدیم اما هیچ چیز انطور که باید نیست

دیگه مطمئنم که دنیا زیبای نداره پر از زشتیه و دیگه توقعی نیست

و من قانع تر از همیشه و چه خونسردی غم انگیزی ...



مبتلا به تنهایی‌ام، ادم‌ها اثر نمی‌کنند ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید