خیلی زیبا بود به خصوص شخصیت های فوقالعاده اش
در تمام مدت فیلم نه از اول تا اخر، از وقتی که دوستاش اون رو طرد کردن وخب شروع کردن به اذیت کردنش، و اون تصمیم گرفت از همه فاصله بگیره و این فاصله کم کم تبدیل شد به ویژگی که دیگه نمیتونست ازش دوری کنه. من با شخصیت (ایشیدا شویا) کاملا همزادپنداری کردم.
اون خودِمن بود
چطور یه شخصیت انیمه این قدر میتونه به من نزدیک باشه؟!
اینکه ادم بتونه خودش رو تویه شخصیت انیمه ببینه خیلی حسه عجیبه
تویه تمام این مدت فقط دلم به حال خودم میسوخت
یکمی هم عصبانی ام که چرا نمیتونم حرف بزنم!
شاید عصبانیم که چرا دیگران فرصت حرف زدن بهم نمیدن!
چرا حتی نمیشه بزرگ ترین درد ها رو با دیگران مطرح کرد؟!
چرا دیگران حرفی نمیزنن؟!
چرا، اخه واقعا چرا، حتما باید مثل فیلم یک نفر سعی کنه خودکشی کنه تا بیان و بهش بگن چطورته؟!
تمام ضربدر های بنفش رویه صورت ادما، تمام سر پایین نگه داشتن ها از ترس چشم تو چشم شدن با دیگران تمام دلدرد های عصبی همه اینها با تمام وجودم قابل درکه
کاش همه ما کسی مثل(نیشیمیا شوکو)داشتیم و بهش میگفتیم:
«میخوام تو کمکم کنی که زنده بمونم»
واقعا بیشتر از این جای توضیح نداره
این طور حس ها رو فقط میشه با یه گوشه نشستن و نگاه کردن تویه چشمای کسی که داره تندتند گریه میکنه فهمید، این حس ها وحشتناکن برایه هرکسی درک کردنش راحت نیست.