در تمامی طول روز فقط در گوشم زمزمه می کند :
و این است حقیقت یاس آور زندگی!
زنده های امروز چیزی بجر تفاله ی یک زنده نیستند!
این جوانان شادابی که می بینی! همه نقاب غم انگیز زندگی بر صورت های زشت و فناشده ی خود زده اند! اینان از تو وحشت زده ترند! اینان محکوم به زندگی هستند، در این شهری که خورشید آن سرد شده و زمینی که دیگر پذیرای مردگانشان نیست!
احساسات مرده اند، و دوست داشتن مفهوم گنگ گمشده ای دارد !
شرط لازم برای زندگی در این دیار! محکوم به صفر شدن است و بس!
باید همچون صفر در تفریق و جمع و ضرب حاصلی پیوسته یکسان داشت!
حاصلی پیوسته یکسان!
پ . ن :یادم نیست چی بود و از کجا بود
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷ ساعت 18:14 توسط me