روشــنـــا
روشــنـــا
خواندن ۶ دقیقه·۵ سال پیش

بدون عنوان

سلام طاعات و عبادات قبول ، بعداز مدت ها من اومدم با یه نوشته ی آشفته....

البته مطالب رو در این مدت می خوندم.

از یکم اسفند مدرسه تعطیل شد اول به خاطر سیل و دوم شیوع کرونا و هفته دوم اسفند بادانش آموزا گروه های مجازی تشکیل دادیم‌و آموزش رو شروع کردیم...

راستش اون موقع خیلی خسته وتحت فشاربودم ولی دوست نداشتم سال تحصیلی تموم بشه و شاگردای خوبم رو نبینم و سرکلاس نرم. همیشه توی هرمحیطی ممکنه یک یاچندنفر باشند که با ما هم عقیده نیستند و حتی عمدا واسه خراب کردن آدم از هر راهی اقدام میکنن. بهترین کار پیداکردن نقاط مشترک و سازگاریه اما اگر این راه حل نباشه چی ! یا باید از اون محیط رفت یا به خاطر خدا تحمل کرد . منم که اول سال مدرسه مو به خاطر شرایط خیلی بد مدرسه که واقعا توان موندن ا‌ونجا رو نداشتم تغییر دادم و دیگه امکان جابجایی نبود بنابراین تحمل کردم. ولی درست همون هفته که خیلی دلم پر بود مدرسه تعطیل شد .

از خدا دلی آرام می خواهم
از خدا دلی آرام می خواهم

واقعا نسبت به بقیه بی تفاوت نیستم چون هم اون افرادی که برای رفع بیماری تلاش می کنند واقعا دارند اذیت می شن هم عده ی زیادی فوت شدن و خانواده هاشون داغدار و هم بچه هایی که توی همه جای کشورمون و دنیا بخاطر نداشتن گوشی (یا بسته اینترنت : مثل شاگرد خودم که البته حل شد ) از درس جا موندن و خیلی چیزای دیگه ... سه تا از بچه هام داخل گروه ها نیستن و از یکیشون حتی شماره و آدرسی ندارم . درسته که این آموزش واقعا با کلاس درس قابل مقایسه نیست اما دانش آموزام درس و تکالیف رو دقیق انجام میدادند و الان هم جز ریاضی بقیه درس ها تموم شدند و درحال دوره کردن هستیم....

خلی خندیدم به این
خلی خندیدم به این


بچه ای که صبح تاشب پیام میده
بچه ای که صبح تاشب پیام میده


۸ساله از ؟
۸ساله از ؟

درتوضیح عکس بالا : یه بار وسط سال تحصیلی وسط یه زنگ اجازه گرفتم برم بیرون . معلم مون گفت شما توو این کلاسی ؟ در این حد ساکت و ناشناخته بودم بچه های این دوره رو ببینید ?

بدون شرح ؛ پایه دوم
بدون شرح ؛ پایه دوم


و اما نامه ای که خستگی رو از تنم به در کرد ..?

چند بار مطالبی می نوشتم که پست کنم اما فهمیدم خیلی فاصله گرفتم وتمرکز نداشتم که چی بنویسم. درست مثل همین نوشته که منظم نیست فقط خواستم چیزی گفته باشم. ? اگر تعریف از خودم نباشه همه وقتم برا مدرسه بود صبح درس می دادم و عصر مشق ها رو چک می کردم شب ها کمی کتاب می خوندم. کتاب سه دقیقه تا قیامت ، قصه ی دلبری ، ملت عشق ، شهیدان زنده اند ، اسم تو مصطفی ست و..چندکتاب که قسمت هایی رو خوندم مثل پندنامه عطار و معراج السعاده و... که احساس کردم الان علاقه به مطالعه در مورد شهدا دارم تاموضوعات دیگر... بنابراین مستندهای شبکه افق ملازمان حرم رو با برنامه تلوبیون گوشیم دیدم و خوشم اومد.

با اینکه سعی کردم به خاطر کارم متعادل باشم اما هنوز هم یه دختر خیلی خجالتی در من وجود داره که توی زندگیم خودشو نشون میده...

از بچگی یه تنهایی عمیق با بساط کتاب و دفتر برای خودم درست کردم و حاصلش شده این دختری که بیشترین انرژی و بهترین احساسات رو وقتی تنهاست از بودن با خودش یا خدایی که فعلا بیشتر در تنهایی حضورش رو لمس کرده بگیره !

یه کشش به انزوا در من هست بعضی وقتا دوست دارم برم یه جای دور و دور از آدما زندگی کنم حتی برای یه مدت کوتاه تجربه کنم...

کاش می تونستم زندگی اینجورجایی رو‌تجربه کنم.
کاش می تونستم زندگی اینجورجایی رو‌تجربه کنم.


این شعر از گوگل کپی کردم نام شاعر هم در بیت آخر هست...

روز و روزگارتان خوش??

خدایا شروع سخن نامِ توست
وجودم به هر لحظه آرامِ توست
دل از نام و یادت بگیرد قرار
خوشم چونکه باشی مرا در کنار
حضور تو را در دلم دیده ام
مداوم تو را هم پرستیده ام
ولی از صفاتت چه گويم سخن؟
كه بی شک نگنجی به افكار من
سخن از تو گفتن يقين مشكل است
اگر چه جمالت به جان و دل است
بزرگی فقط در تو معنا شود
وجود از نگاه تو پيدا شود
به نزد تو در سنجش بيش و كم
بُوَد كهكشان و اَتُم مِثلِ هم
هزاران هزاران بُوَد كهكشان
به دنيا به نظم عجيبی روان
اتمها يكايک همه سر به راه
کنی هر زمان هر اتم را نگاه
به هر ذره در هر اتم ای ودود
نگاه تو باشد دلیل وجود
زمين ذرّه از خاک راهِ تو نيست
كه صد كهكشان گَردِ جاهِ تو نيست
كنون اين زمين صحنه‌ای گشته است
كه گردد جدا مردم نيک و پست
تئاتر بشر در زمين شد به پا
توئی صحنه گردان اين ماجرا
به هر كس تو نقشی دهی در جهان
شود هر كسی اينچنين امتحان
در اين صحنه پائين و بالا يكی است
که شاه و گدا نزد دانا يكی است
كسی رتبه یابد در اين انجمن
كه فرمان بَرَد از تو ای عشق من
من و عشق تو؟! اين سخنها خطاست
كنار تو از من سخن نارواست
كجا نزد خورشيد خود سايه‌اي
نشان مي‌دهد از خودش مايه‌اي؟
تو خورشيدی و من همان سايه‌ام
كه در جلوه گاه تو بی مايه‌ام
کجا سايه‌ای روی خورشيدِ خويش
تواند ببیند از اين ديدِ خويش؟
تو با من كجا لايق هم ‌شويم؟
مگر می شود با تو همدم شویم؟
جهان عكس يک بوته از باغ توست
كه همراه فرمان و ابلاغ توست
بشر یک اتم هم در اين بوته نيست
چه داند كه آن باغبان پيشه کيست؟
لذا از نگاران تو بالاتري
فراسوی جانانه یا دلبری
نبايد كه من از تو نامی بَرَم
و یا از جمال تو كامی برم
خلايق كجا وصل خالق كجا؟!
نمی آید از ما چنین ادعا
نه عشق تو را ادعا مي‌كنم
نه غير از تو كس را ثنا می كنم
سكوتم از اين گفته‌ها بهتر است
وليکن دلم هم بر اين باور است،
که عالی ترین رُتبه در زندگی
بُوَد مردمان را فقط بندگی
لذا من اگر در صف بندگان
بیایم در این بوته ی امتحان،
به عالی ترین رتبه نائل شوم
در این صحنه انسان کامل شوم
رسیدن به این افتخار از الست
امید حسین مفیدی فر است.


ای قـطره های باران ، آیا شـما ندارید زان بی نـشـان ، نـشــانــه ؟ ? مــــعــــلـــــــــــــم?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید