پادکست داکس
پادکست داکس
خواندن ۴۶ دقیقه·۱ سال پیش

اپیزود سی ام ـ نتانیاهو در جنگ 2

سلام. من هم پیمان بشردوست هستم و شما دارید اپیزود سی ام پادکست داکس رو میخوانید.


https://castbox.fm/episode/2-اپیزود-سی-ام%3A-نتانیاهو-در-جنگ،-قسمت-id3396284-id471919186?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=2%20%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF%20%D8%B3%DB%8C%20%D8%A7%D9%85%3A%20%D9%86%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%A7%D9%87%D9%88%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%AC%D9%86%DA%AF%D8%8C%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-CastBox_FM


در اپیزود قبلی راجع به پیشینه‌ خانوادگی و شروع کار سیاسی بنیامین نتانیاهو صحبت کردم. همینطور راجع به تاریخچه‌ صلح بین اسرائیل و فلسطین گفتم. فراز و فرودهایی که بود؛ نقش بیل کلینتون در توافق اسرائیل و فلسطین چی بود؟ در داخل اسرائیل چه اتفاقاتی افتاد؟ چه گروه‌هایی موافق بودند؟ چه کسایی مخالف بودند؟ بنیامین و نقشش چی بود اون وسط؟ و غیره.

حالا بریم سر اصل مطلب و جایی که تمرکز مستند جنگ نتانیاهو روی اون هست، یعنی رابطه‌ نتانیاهو و باراک اوباما. در اپیزود قبلی تا سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۱ رو هم اومدیم جلو. بعدش دیگه بنیامین نتانیاهو چند سالی از قدرت دور بود. حالا دیگه سال ۲۰۰۸ شده و نتانیاهو دوباره شده بود رهبر حزب لیکود و داشت خودش رو برای انتخابات پارلمانی آماده می‌کرد. یعنی اگه حزبش پیروز می‌شد، دوباره نخست وزیر اسرائیل می‌شد.

توی اون سال‌ها جو سیاسی اسرائیل هم تغییرات زیادی کرده بود و کل طیف‌های سیاسی به جناح راست متمایل شده بودند. یعنی حتی در حزب‌های چپ‌گرا هم رگه‌هایی از تفکرات دست راستی رو می‌تونستید ببینید و خیلی‌ها معتقدند که این اتفاق تحت تاثیر خود نتانیاهو و فعالیت‌هاش بوده که اتفاق افتاده در سیاست اسرائیل.

تابستون سال ۲۰۰۸ بود و نظرسنجی‌ها هم می‌گفت که حزب لیکود پیشتازه؛ اما تیم نتانیاهو بیشتر از این که حواسشون به انتخابات اسرائیل باشه، نگران انتخابات یه کشور دیگه‌ای بودن. کجا؟ انتخابات آمریکا که همه می‌گفتند به احتمال زیاد باراک اوباما توش برنده میشه. باراک اوبامایی که برای نتانیاهو و بیشتر سیاست‌مداران اسرائیلی یه موجود ناشناخته بود. اوباما از حزب دموکرات بود. دفعه‌ قبل هم که نتانیاهو نخست‌وزیر بودم کلینتون دموکرات بر سر کار بود و چقدر این دو نفر با هم اختلاف نظر داشتن؛ اما خوب یا بد به هر حال کلینتون و خانواده‌اش در اسرائیل شناخته شده بودند و از قضا محبوبم بودن. اما اوباما رو اصلا کسی نمی‌شناخت. نمی‌دونستن که سیاست‌هاش راجع به اسرائیل چطوره؟

در سال 2008 اوباما چهره ای ناشناحته در اسراییل بود
در سال 2008 اوباما چهره ای ناشناحته در اسراییل بود


برای همین تکلیفشون با اوباما معلوم نبود. نمی‌دونستن باهاش چند چندن؟ رابطه‌ آمریکا و اسرائیل خب خیلی خاصه. مثلا یه نگاه کنید به سفرهای این دو کشور. می‌بینید آمریکا سفیرهایی در اسرائیل می‌فرسته که یهودی هستند و خودشون طرفدار پروپاقرص اسرائیلند. سفیرهای اسرائیل و آمریکا هم همینطورن. شهروندان دو تابعیتی آمریکایی و اسرائیلی هستند؛ هم آمریکا رو کشور خودشون می‌دونن و هم اسرائیل رو. برای خیلی از سیاستمداران دو کشور هم این رابطه، یه رابطه‌ ویژه و حیاتیه.

اسرائیل کشوری که از نظر امنیتی به شدت آسیب‌پذیره و برای بقای خودش چاره رو در این دیده که به یک ابرقدرت بزرگ خودش رو بچسبونه تا از حمایت‌هاش استفاده کنه. اسرائیل برای امنیت خودش نیاز به حمایت یک ابرقدرت داره. برای همینم لابی‌های قدرتمند و ثروتمند توی آمریکا دارن که نمی‌ذارن این رابطه هیچوقت شکرآب بشه. نفوذ این لابی‌ها روی سیاستمداری آمریکایی خیلی زیاده. اون بخشی از یهودی‌های آمریکایی که فوق‌العاده ثروتمند هستند و بخش بزرگی از اقتصاد آمریکا هم دستشونه از این لابی‌ها حمایت می‌کنن.

این لابی‌ها انقدر قدرتمند هستند که حتی روسای جمهور آمریکا هم مدام تلاش می‌کنن که وفاداری خودشون رو به اسرائیل و منافعش اثبات کنن. ضد اسرائیلی بودن در سیاست آمریکا مثل اینه که در سیاست ایران بگن فلان سیاستمدار در فتنه بوده. مثالش همین میشه دیگه؟ همینه که می‌تونه باعث بشه که اون سیاستمدار آینده‌اش رو از دست بده. حالا در تابستان ۲۰۰۸ یعنی وقتی که هنوز انتخابات آمریکا برگزار نشده بود، اوباما به عنوان یک کاندیدای ریاست جمهوری آمریکا به اسرائیل رفته بود تا با سیاست‌مدارهای اسرائیلی صحبت کنه و یه جورایی بهشون اطمینان بده که اگر انتخاب بشه منافع اسرائیل رو در نظر می‌گیره.

دیدارهای اول نتانیاهو و اوباما
دیدارهای اول نتانیاهو و اوباما


در اون سفر این دو نفر یعنی اوباما و نتانیاهو برای اولین بار با هم رو در رو ملاقات کردند که یک دیدار نسبتا سردی بود. تفاوت‌هایی بین این دو آدم از زمین تا آسمون بود. آقای مرین گپ، نویسنده و صاحب نظر در زمینه‌ اسرائیله. این آقا اتفاقا در همان روزها در اسرائیل بود و به طور اتفاقی نتانیاهو رو توی یک هتل ملاقات کرده بود و با هم حرف زده بودن. می‌گفت که نتانیاهو به عکس اوباما خیره شده بود و می‌گفت این آدم کیه؟ چه علایقی داره؟ و بعد تاکید می‌کرد که کسی که اسمش هست «باراک حسین اوباما» و پدرش مسلمان بوده، آیا شریک مناسبی برای اسرائیل میشه؟

اون روزها نتانیاهو روز و شب رو به این سوالات فکرمی‌کرد؛ اما بالاخره اوباما برنده انتخابات شد و در اولین روزی که پای اوباما به کاخ سفید رسید، اولین تماس کاری که گرفت به کجا بود؟ به «محمود عباس» که می‌شد جانشین یاسر عرفات. به اون تماس گرفت. بعد از اون اولین مصاحبه‌ اوباما با یک تلویزیون عربی بود و اون‌جا گفت که من در خونواده‌ام افراد مسلمان دارم. من در کشورهای مسلمان زندگی کردم و امنیت و آرامش مسلمون‌ها برای من و برای آمریکا مهمه.

یادمون نره که اوباما وقتی قدرت به دست گرفت که آمریکا هنوز درگیر جنگ عراق بود. قبلش به افغانستان حمله کرده بود و توی خود آمریکا خیلی از مسلمان‌ها آزار دیده بودند. بعد از حملات یازده سپتامبر به خیلی از مسلمون‌ها انگ تروریسم زده‌ بودن. خیلی از مردم کشورهای اسلامی دل‌خور بودند و احساس تحقیر و ناراحتی می‌کردند. این کار اوباما نوعی دل‌جویی از مسلمونا بود. اما برای نتانیاهو همه‌ این حرف‌ها و رفتارها نگران‌کننده بود و یک زنگ خطر جدی به حساب میومد که آره پس تو با مایی یا با مسلمون‌ها و عرب‌ها؟ طرف مایی یا طرف اونا؟

در قدم بعدی اوباما هم برای اسرائیل و هم برای فلسطینی‌ها پیام فرستاد که بیاید دوباره برای صلح مذاکره کنیم. اوباما اساسا آدمی بود که رشد سیاسیش به خاطر همین بود که این توانایی را داشت که بین آدم‌های متفاوت با منافع و دیدگاه‌های متضاد، آشتی ایجاد کنه. با اون پیش زمینه پیش خودش می‌گفت که مناقشه‌ای بین فلسطین و اسرائیل رو هم من می‌تونم حل و فصل کنم. باراک اوباما مسیر سیاسیش برای نمایندگی کنگره رو از شهر شیکاگو شروع کرده بود. در شهری که اقلیت‌های مختلف نژادی و مذهبی وجود داشتن و اتفاقا اوباما تونسته بود اونجا با یهودی‌ها اعتلاف کند.

موفق شده بود قبل از شروع کار سیاسی هم در دانشکده حقوق کلی استاد و هم دانشگاهی یهودی داشت. بعد هم کلی همکار یهودی پیدا کرد. میونه‌اش کلا با یهودی‌ها خوب بود و حتی معتقد که باید یک کشور یهودی به اسم اسرائیل وجود داشته باشه؛ ولی عقیده‌اش اینه که به یک روش درستی. مثلا اینکه اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها باید اختلافاتشونو با هم حل و فصل کنن. این حرف‌ها رو در زمان انتخابات گفته بود و تونسته بود رای هفتاد درصد از یهودی‌های آمریکایی رو به دست بیاره. یعنی یهودی‌های آمریکایی با برنامه‌ اوباما برای صلح اسرائیل و فلسطین موافق بودن.

این دیدگاه ولی هرچی که بود خیلی متفاوت بود از دیدگاهی که بنزیون نتانیاهو به پسرش یاد داده بود. به نظر بنیامین نتانیاهو این حرفا زیادی ایده‌آل‌گرایانه بود.

هنوز ۴۸ ساعت از قسم خوردن اوباما برای ریاست جمهوری نگذشته بود که اوباما یک مذاکره‌کننده کهنه‌کار به اسم جرج میشل رو به دفتر خودش دعوت کرد و بهش گفت که آقا من می‌خوام هر چه زودتر این مسائله رو خاتمه بدم. یعنی مناقشه‌ای بین فلسطین و اسرائیل باید حل و فصل بشه. همین الان از همین‌جا مستقیم برو به فرودگاه پرواز کن به اسرائیل و مذاکرات رو شروع کن که جواب شنید که قربان من امشب نمی‌دونم وسایل و اینا همرام نیست و چند روز بعدش رفت به اسرائیل.

جرج میشل فرستاده اوباما به اسراییل
جرج میشل فرستاده اوباما به اسراییل

جرج میشل کار راحتی رو پیش رو نداشت. اون ایده‌آل‌هایی که اوباما در سر داشت با واقعیت خیلی متفاوت بود. شهر غزه که می‌دونید بخشی از قلمرو فلسطینی‌ها که در محاصره‌ اسرائیله، اما داخل شهر تحت کنترل حماس بود. درست چهار روز قبل از به قدرت رسیدن اوباما تنش‌ها در غزه بالا گرفته بود. حالا درست وسط اون انفجارها و بکش بکش، اوباما داشت فشار می‌آورد که آقا بشینید پای میز مذاکره، صورت ماچ کنید قضیه تموم بشه بره پی کارش.

در شرایطی که فضا خیلی احساسی بود و هر دو طرف می‌گفتن ما قربانی خشونت هستیم و هردوشون می‌گفتن که طرف مقابلمون رو باید به سزای اعمالش برسونیم. در همین فضای احساسی نتانیاهو هم از فرصت استفاده می‌کرد و توی تبلیغات انتخاباتیش می‌گفت که آقا بسپریدش به من مردم اسرائیل من بلدم جلوی فلسطینی‌ها رو بگیرم و اینجوری بود که تونست اعتماد اسرائیلی‌ها رو کسب کنه و کمتر از دو ماه از شروع به کار اوباما نگذشته بود که نتانیاهو هم به عنوان نخست وزیر اسرائیل انتخاب شد و حالا اوباما باید با این آدم کار می‌کرد.

دو تا آدم کاملا متفاوت! به قول یکی از سیاستمدارانی که در مستند بود، می‌گفت اوباما فکرش اینطوریه که در جهان همه‌چیز درسته. همه‌چی سر جاشه و من فقط باید اوضاع رو رد و فتح کنم. تحصیل کنن اما نتانیاهو یه آدمیه که به شدت راجع به همه‌چیز بدبینه و میگه هیچ چیزی سر جاش نیست و همه‌ چیزها خطرناکن، مگر اینکه خلافش ثابت بشه. این دو نفر کاملا متضاد هم بودن. یکی تحول‌خواه، اون یکی محافظه‌کار بود. یکی به شدت خوش‌بین و اون یکی به شدت بدبین.

در کاخ سفید هم تیم اوباما مونده بودن با بنیامین نتانیاهو چیکار کنن؟ تمام تجربیاتی که از دوره‌ قبل با نتانیاهو داشتن رو مرور می‌کردن. عقلشون گذاشته بودن رو هم ببینم چیکار باید بکنن؟ رئیس کارکنان کاخ سفید که معادلش در سیاست ایران شاید بشه رئیس دفتر ریاست جمهوری و معمولا از نزدیک‌ترین افراد به رئیس‌جمهوره، اون موقع فردی بود به اسم رام امانوئل «Rahm Emanuel» و اون فرد در زمان بیل کلینتون هم در دولت آمریکا بود.

رام امانوئل
رام امانوئل

رام امانوئل رفت پیش اوباما و بهش گفت که اگه نتانیاهو اینو بگی اون اینطور جواب می‌ده. اگه این کارو کنی اون فلان کار رو می‌کنه. یعنی کاملا می‌شناخت و تمام تجربیاتی که قبلا خودش از برخورد نتانیاهو با کلینتون دیده بود رو به اوباما منتقل کرد و گفت که اگه می‌خوای برنامه رو با این آدم پیش ببری چاره‌اش فقط زوره. فقط زورچپونه. فقط اگه زور بگی عمل می‌کنه.

یادتون هست دیگه؟ توی اپیزود قبلی گفتم در دوره‌ قبل نتانیاهو دوست نداشت که با عرفات دیدار بکنه. به زور کلینتون مجبور شده بود این کار رو بکنه. امانوئل باهاش حرف بزنی اونم تا صبح باهات مجادله می‌کنه. این رو باید بذاری توی عمل انجام‌ شده.

خلاصه جمع‌بندی نظرات تیم اوباما این شد که استراتژی دولت باید استفاده از دیلایت باشه. دیلایت که خب یعنی روشنایی روز؛ اما یک اصطلاح سیاسیه به معنی تفاوت و فاصله. اینطوری که رفتار دولت اوباما باید با دولت‌های عربی طوری بشه که همه متوجه یه تفاوت اساسی بشن. این مسائله هم باعث این بشه که دولت‌های عربی به آمریکا نزدیک بشن. از اون طرف هم کمی باعث فاصله‌ بین آمریکا و اسرائیل بشه. چون که بین کشورهای عربی این عقیده رواج داشت که کسی که با اسرائیل فاصله داره پس با ما دوسته.

آمریکا هم دنبال همین بود. سیاست آمریکا الان این شده بود که می‌خواست همراهی خودش رو به کشورهای عربی نشون بده. ماه می سال ۲۰۱۹ یعنی سه چهار ماه از به قدرت رسیدن اوباما و نتانیاهو گذشته‌ بود که نتانیاهو به آمریکا رفت. همونجا اوباما میخ اول محکم کوبید. به نتانیاهو گفت که اسرائیل در اراضی که بعد از جنگ شش روزه به دست آورده باید شهرک‌سازی‌ها رو متوقف کنه. دیگه هیچ آجری نباید روی آجر قرار بگیره. یعنی در زمین‌هایی که متعلق به فلسطینی‌ها دیگه نباید شهرک بسازید.

لحنش طبق استراتژی که داشتند که فقط زور جواب میده، حالت خواهش و تقاضا نبود؛ بلکه حالت دستور بود. ازت می‌خوام که این کار رو بکنی. این رفتار اوباما نتانیاهو را شوکه کرد. یه‌ دفعه البته از قبلش هم نسبت به اوباما شک و تردید داشت. الان دیگه فهمیده بود که نه خیر، داستان انگار گیر پیدا کرده. نتانیاهو برای اینکه نخست وزیر بشه با چند تا حزب دیگه اعتلاف کرده بود و از قضا توافقشان با اون احزاب این بود که شهرک‌سازی ادامه پیدا بکنه.

حالا اوباما می‌گفت که شهرک‌سازی باید متوقف بشه. با این وضعیت نتانیاهو هم باید هم‌حزبی‌های خودش در لیکود را متقاعد می‌کرد و همین که می‌دید احتمالا اون اعتلاف شکننده‌اش با احزاب دیگه از بین میره و اون وقت دیگه نمی‌تونه نخست وزیر باقی بمونه. برای اینکه کار نتانیا رو سخت‌تر بکنه و طبق همون استراتژی در عمل انجام شده قرار بده، همون حرفایی که پشت درهای بسته بینشون رد و بدل شده بود رو در حضور خبرنگاران تکرار کرد.

توی اتاق بیضی شکل در دفتر کار خودش نشسته بودن. خبرنگارا گفتند بیاید و همونجا گفت که آره من از نخست وزیر نتانیاهو خواستم که شهرک‌سازی‌ها رو متوقف کنه. نتانیاهو دستش روی پوست گردو گیر کرده بود. توی تله گیر افتاده بود. جلسه‌ اولش با اوباما بدتر از این نمی‌تونست بشه. این بود که نتانیاهو عصبانی و شاکی به اسرائیل برگشت. با این احساس از واشینگتن دی سی برگشت که الان در یک جنگه. حریفش کیه؟ رییس جمهور آمریکا باراک اوباما. اسم فیلمم همینه دیگه؟ نتانیاهو در جنگ .

نتانیاهو در تله اوباما قرار گرفته بود.
نتانیاهو در تله اوباما قرار گرفته بود.


کمپین اوباما در مورد دیلایت و نزدیکی به کشورهای مسلمان ادامه پیدا کرد و خیلی زود اوباما راهی مصر شد تا با عرب‌ها و مسلمون‌ها صحبت بکنه. در مصر هنوز حسنی مبارک در قدرت بود و کشور مصر در اون سال‌ها رهبر دنیای عرب بود. برای همین هم اوباما به اونجا رفته بود تا نه فقط با مردم مصر بلکه از اونجا با دنیای عرب و شاید بشه گفت با یک و نیم میلیارد مسلمان صحبت کنه و بگه که آمریکا ضد مسلمون‌ها نیست.

با این کارها داشت در همان روزهای اول سیگنال می‌فرستاد که سیاست آمریکا تغییر کرده. هم در برخورد حضوریش با بنیامین نتانیاهو در چشم رسانه‌ها بهش فهمونده بود که اوضاع تغییر کرده و هم این که الان دیگه می‌خواست در یک کشور عربی بره و اونجا صحبت کنه. قصدش این بود که به کشورهای اسلامی نشون بده که من یک آدم قابل‌اعتماد هستم.

در صحبتاش هم گفت هیچ شکی وجود نداره که اوضاع فلسطینی‌ها غیرقابل‌تحمله و شهرک‌سازی‌ها باید متوقف بشه. اسرائیلی‌ها هم داشتن نگاه می‌کردند از تلویزیون شوکه شده بودند. چون قبلش اصلا خبر نداشتند که اوباما قراره به مصر بره. مصر همسایه‌ اسرائیله. گفتیم دیگه توی اپیزود قبل. اینا با همدیگه جنگ داشتن همسایه هستند باهم.

اولین سفر حارجی اوباما به مصر بود. پیام روشن بود، نزدیکی به کشورهای مسلمان
اولین سفر حارجی اوباما به مصر بود. پیام روشن بود، نزدیکی به کشورهای مسلمان


وزیر خارجه‌ وقت اسرائیل هم توی مستند هست و میگه که احساس ما اون موقع این بود که اوباما داره بین اسرائیل و دنیای اسلام، مسلمون‌ها رو انتخاب می‌کنه. دیدشون پربی‌راه هم نبود. تازه بعد از اینکه اوباما از مصر بازدید و سخنرانی کرد، سوار هواپیما شد و رفت به عربستان و ترکیه. بعدش هم برگشت به آمریکا. از قاهره تا تل‌آویو ۴۵دقیقه با هواپیما راهه و معمولا وقتی که رئیس جمهوری آمریکا به خاورمیانه سفر می‌کنن، یه توک پا هم در اسرائیل نگه می‌دارن و یه دیداری اونجا می‌کنن. اما این بار از این خبرا نبود.

در مستند با روزنامه‌نگارها و سیاستمداران طراز اول اسرائیل مصاحبه‌ شده. واقعا حرف زدنشون اینطور بود که به ما برخورده بود و می‌گفتن که این کار دولت اوباما بی‌احترامی بود به ما. می‌گفتن چرا از بغل گوشمون رد شید ولی نیومدی یه سلام بگی؟ خلاصه اون سخنرانی در مصر به اضافه‌ سفر نکردن به اسرائیل، این سیگنال را اسرائیلی‌ها می‌گرفتن که اوباما دوستشون نداره. اوباما این تصمیم را تحت تاثیر دو نفر مشاور ارشد امور خارجی گرفته بود؛ بن راتس و دنیس مکتورو. حرف این دو نفر این بود که اگه مثل همیشه به اسرائیل می‌رفتیم همه می‌فهمیدن که دوباره همه چیز مثل قبله و تغییری نکرده و دیگه به ما اعتماد نمی‌کردن. خوشبین نمی‌شدند به حضور ما.

از بین این دو نفر بن رات هنوز میگه که این تصمیم درستی بوده و ما اگه هر کاریم می‌کردیم الان یه عده می‌گفتن کار اشتباهی بوده اما بیشتر مشاورای اون موقع اوباما، الان میگن که اون تصمیم اشتباهی بود و ما باید یه توقفی در اسرائیل می‌کردیم. چون توافق و اعتماد مفاهیم دوطرفه‌ای هستند. نمیشه فقط به یک طرف روی خوش نشون بدی و به اون طرف بی‌محلی بکنی.

خلاصه بعد از اون بود که در رسانه‌های اسرائیل کاریکاتورهای اوباما با نقدهای تند در موردش چاپ شد و می‌گفتن اوباما دشمن اسرائیله و بهترین کسی که میت‌ونه خطر اون رو از سر ما اسرائیلی‌ها دفع بکنه کسی نیست جز بنیامین نتانیاهو. فقط شش درصد از اسرائیلی‌ها فکر می‌کردن که اوباما طرفدار اسرائیله. بقیه معتقد بودن که اوباما دشمنشونه.


تالتیاهو از حرفهای اوباما جا خورده بود.
تالتیاهو از حرفهای اوباما جا خورده بود.


یادتونه گفتم طرح صلح فلسطین و اسرائیل با فشار کلینتون امضا شد؟ اگه کلینتون فرد پرطرفداری در اسرائیل نبود، اسرائیلی‌ها اون توافق رو شاید نمی‌پذیرفتن. اسرائیل کوچیک، آسیب‌پذیر و شدیدا نیازمند به آمریکا، حالا می‌خواست مقابل آمریکا بایسته. یعنی همون آمریکایی که پدرخوانده‌ اسرائیل و حامی اصلیشه، حالا می‌خواست جلوش وایسه.

الان نتانیاهو می‌دونست که حمایت مردم اسرائیل رو پشت سرش داره. چون مردم اسرائیل نتانیاهو رو سرزنش نمی‌کردند. می‌گفتن که تقصیر از اوباماست. اوباما در اسرائیل طرفدار نداشت. وقتی رهبر یه کشوری بدونه که حمایت مردمش رو پشت سر خودش داره، با اعتماد به نفس بیشتری حرف میزنه.

نتانیاهو متوجه شد که حمایت مردمش رو داره و اینطوری بود که مقابل اوباما ایستاد. البته باید دقت کنیم این که می‌گیم مقابلش ایستاد به این معنی نیست که مثلا سفارت خونه‌ آمریکا زد تعطیل کرد یا توی سخنرانی‌ها بهش بد و بی‌راه گفت. شعار دادن؟ پرچم سوزوندن؟ نه، چه نیازیه واقعا به این کارها؟

در تمام آن مدت روابط دو کشور در عالی‌ترین سطح دنبال می‌شد. اما اسرائیل فقط دم به تله نمی‌داد. در عرض دوسال جرج میشل فرستاده‌ ویژه‌ اوباما نوزده بار به اسرائیل سفر کرد. صدها جلسه با اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها برگزار کرد؛ اما هیچ نتیجه‌ای نداشت و نهایتا بعد از ۲ سال در سال ۲۰۱۱ استعفاش نوشت و داد به اوباما. گفت آقا ما رفتیم. میشل میگه که دلیل استعفا این بود که می‌دیدم سطح بی‌اعتمادی بین فلسطینی‌ها و اسرائیلی‌ها انقدر زیاده که حالا حالاها اینا نمی‌تونن به توافق برسن.

اواخر سال ۲۰۱۰ بود که محمد بوعزیزی دستفروش تونسی در اعتراض به وضعیت سیاسی در تونس خودش رو آتیش زد. آتش پیکر بوعزیزی جرقه‌ای بود برای اینکه آتش بزرگتری در منطقه شکل بگیره. تحولاتی که بعدا معروف شد به بهار عربی، در یمن، بحرین، لیبی و مصر شروع شد.

در مصر مردم علیه حسنی مبارک شعار می‌دادند. یعنی همونی که دو سال پیش میزبان اولین سفر خارجی اوباما بود. اوباما هم در کاخ سفید اعتراضات رو پیگیری می‌کرد. لحظات تاریخ‌سازه دیگه؟ وقتایی که تاریخ در میدان عمل و تو کف خیابون‌ها تعیین میشه. نه در کاخ‌های روسای جمهور یا رهبران کشورها.

مبارک بیشتر از دو دهه متحد سیاسی آمریکا بود. حالا اوباما به زعم خودش می‌خواست که در طرف درست ماجرا باشه و تصمیم گرفته بود که در مسائله دخالت کنه و به مبارک بگه که باید از قدرت کناره‌گیری بکنی. دنیس راتس مشاور وقت امنیت ملی آمریکا میگه که وقتی اوباما به مبارک تماس گرفت و ازش خواست که کنار بره، من توی اتاق بیضی‌شکل کاخ سفید بودم. می‌گفت از اوباما اصرار که باید بری، از مبارک هم انکار که می‌گفت آقا شما متوجه قضیه نیستید. من مردم رو می‌شناسم. بهتره که من در قدرت باقی بمونم.

پیام ناگهانی اوباما به مبارک: باید قدرت را گنار بگذاری.
پیام ناگهانی اوباما به مبارک: باید قدرت را گنار بگذاری.

اما بعد از اون تماس‌ها یک دفعه به طور اضطراری اوباما در مقابل دوربین رسانه‌ها ظاهر شد و تقاضای خودش از مبارک رو به طور علنی تکرار کرد. شبیه به همین کارهایی که قبلش با نتانیاهو هم کرده بود و مقابل عمل انجام شده قرار می‌داد طرف مقابلش رو. اومد و جلوی دوربین خبرنگارها گفت که من از رئیس جمهور مبارک خواستم که یک انتقال قدرت صلح‌آمیز و خوبی رو داشته باشه و این باید الان انجام بشه.

لحن رو می‌بینید؟ لحن از بالا دستوری باید همین الان انجام بشه. همین خیلی سریع حرفش و گفت و رفت. اینجوری به اسم تاحالا به مبارک گفتم باید بره. همین الان باید بره و من الله توفیق. بعد از جلوی دوربین گذاشت رفت.

بنیامین نتانیاهو در اسرائیل شاخ درآورده بود. از رفتار اوباما تعجب کرده بود. بهار عربی از اون موضوعاتی بود که نتانیاهو معتقد بود که اوباما نظرات ساده‌لوحانه‌ای راجع بهش داره. نتانیاهو می‌گفت که فکر نکنید که اگه الان مبارک بره دموکراسی در منطقه جوانه می‌زنه و به بار میشینه و همه جا پر از لبخند شکوفه میشه. می‌گفت نه از این خبرا نیست. این شروع دموکراسی نیست. این شروع هرج‌ومرجه. می‌گفت که فکر کردید مبارک بره یه دفعه از رود نیل توماس جفرسون برمی‌خیزه و دموکراسی به پا می‌کنه؟ اینجوری که نمیشه.

اتفاقا از اسرائیل در اون زمان فقط با چند تا کشور اسلامی در صلح بود. الان می‌دونیم دیگه؟ تعداد کشورهای مسلمانی که با اسرائیل در صلح هستند بیشتر شده؛ اما اون موقع دو سه تا بودن. یکیشون همین مصر بود که همسایه‌ اسرائیله و همین چند دهه قبل اینا با هم چند بار جنگ کرده بودند؛ جنگ شش روزه، جنگ یوم کیپور که نهایتا اما به یک صلح بلندمدت رسیده بودن.

حالا که قرار بود مبارک بره، نتانیاهو نگران بود که نکنه گروه‌های اسلام‌گرای افراطی مثل اخوان المسلمین قدرت را در مصر به دست بگیرن و یه دشمن جدید بغل گوششون سبز بشه؟ نگرانیش قابل درک بود و ده روز بعد از تلفن اوباما مبارک استعفا کرد.

مستند میگه این دخالت آشکار اوباما نه تنها باعث بهت و حیرت طرفداران مبارک شده بود در داخل خود مصر، بلکه سایر هم پیمان‌های آمریکا در منطقه هم تعجب کرده بودند. گرخیده بودن. گفتن پس آمریکا اگه یه روزی پاش بیفته پشت ما رو هم همینجوری خالی می‌کنه؟ مبارک چند دهه شریک آمریکا بود. حالا یه دفعه اوباما تلفن کرده میگه که همین الان استعفا بده. یعنی حداقل نکرده چند روز بی‌طرف بمونه. از موضع بالا اومده میگه تو باید بری.

این رو هم خیلی‌ها معتقدن که یکی از اشتباهات تیم اوباما بوده؛ اما اون موقع اوباما می‌خواست که در خاورمیانه طرحی نو در اندازه. به تیمش گفت که بشینید متن یک سخنرانی برام بنویسید. مکان سخنرانی هم در وزارت خارجه‌ آمریکا و در مقابل سیاستمداران برجسته‌ آمریکایی بود. اومد و استراتژی آمریکا برای آینده‌ منطقه‌ خاورمیانه رو تشریح‌ کرد.

یک ساعت صحبت کرد. اما جمله‌ اصلیش این بود که ما معتقدیم که مرز بین فلسطین و اسرائیل باید به محدوده‌ قبل از جنگ ۱۹۶۷ برگرده. این حرف رو البته سازمان ملل هم قبلا گفته بود. در آمریکا هم خیلی از سیاست‌مدارها قبلا گفته بودن اما این اولین بار بود که یک رئیس جمهور آمریکا این حرف رو می‌زد و حرفی بود که به تبع باعث خوشحالی فلسطینی‌ها و اعراب می‌شد و باعث ناراحتی اسرائیلی‌ها می‌شد.

اوباما تو سخنرانیش راجع به تحولات در منطقه هم زیاد گفت. اما از اون یک ساعت سخنرانی حرفی که مثل بمب صدا کرد، همین یه جمله بود. چیزی که دوباره باعث اعتراض اسرائیل شد. نتانیاهو در اسرائیل سریع یک جلسه‌ فوری با افراد کلیدی کابینه تشکیل داد و بعدم با هیلاری کلینتون وزیر خارجه وقت آمریکا تماس تلفنی گرفت و عصبانیت خودش رو اعلام کرد.

همون فرداش نتانیاهو به طور ضربتی عازم آمریکا شد. سفیر وقت اسرائیل در آمریکا می‌گفت که وقتی که رفته بودیم به استقبال نتانیاهو و دیدم که داره از هواپیما میاد پایین، انگار که از گوشاش داشت دود می‌زد بیرون، شاکی. مشاورهاشم تلاش می‌کردند که آرومش کنن. مشاورهایی که میگم بیشترشون شهروندان آمریکا هستند. یهودی ـ ایرانی هستند. چندین نسل یا چند صد ساله که در آمریکا بودند. ثروتمندند؛ دانشگاه‌های ممتاز درس خوندن؛ آدمای صاحب نفوذی در آمریکا هستن. منتهی چون یهودی هستند امکان این رو هم داشتن که همزمان شهروند اسرائیل هم بشن.

یعنی تیم‌هایی که اینا دارن تیم‌های سیاسی و حقوقی و غیره اینا آدمای فوق‌العاده قوی توشون هست. هم خودشون آدمای مسلطی هستن و هم نفوذ زیادی در دنیا دارن و یکی از دلایلی که این کشور در لابی کردن انقدر قوی هم همینه و اینکه علی‌رغم سابقه‌ غیرقابل دفاع‌شون در اشغالگری و سرکوب فلسطینی‌ها مورد تنبیه جامعه جهانی قرار نمی‌گیرند هم داشتن یه همچین تیم‌هایی هست.

خب برگردیم به واشنگتن دی سی. نتانیاهو در فرودگاه از اون طرف در کاخ سفید هم اوباما و تیم مشاوران منتظر دیدنش هستند. هیلاری کلینتون هم خبر رو به اوباما داده که بی‌بی بی‌اعصابه. اوباما از مشاور امنیت ملی پرسید چرا عصبانیه؟ اونم گفت که خب معلومه دیگه! چون که احساس می‌کنه که آمریکا داره دورش می‌زنه و احساس می‌کنه که توی گوشه‌ رینگ گیر کرده. نتانیاهو قضیه رو این‌طوری می‌دید که آمریکا می‌خواد که اگه یه زمانی مذاکره‌ای بین فلسطین و اسرائیل اتفاق بیفته، اسرائیل با این حرفا دست پایین داشته باشه.

خلاصه نتانیاهو به کاخ سفید رسید. مثل دفعه قبل این بار هم رسانه‌ها فراخوانده شده بودند تا بیان و در اتاق بیضی شکل حرفای رهبران دو کشور بشنون. اوباما به نتانیاهو خوش‌آمد گفت و جلسه رو شروع کردن؛ اما این نتانیاهو بود که جلسه رو گرفته بود تو چنگش.



رفته بود بالای منبر و داشت برای اوباما سخنرانی می‌کرد. به فرآیند صلحی که اوباما داشت پیش می‌برد انتقاد می‌کرد که آره اینطوری انجام نمیشه. همه می‌دونن که اینجوری نتیجه نمی‌گیریم. من فکر می‌کنم که الان دیگه وقتشه که به فلسطینی‌ها بگیم که قرار نیست اتفاق خاصی بیفته. نمیشه از ما اسرائیلی‌ها خواسته بشه که بیایم با یه گروهی مثل القاعده بشینیم دور یه میز. ما به مرزهای قبل از سال ۱۹۶۷ برنمی‌گردیم. اون مرزها قابل دفاع نیستن.

همه‌ این حرف‌ها رو هم داشت جلوی دوربین رسانه‌ها می‌گفت. در واقع نتانیاهو داشت از حربه‌ قبلی اوباما این بار علیه خودش استفاده می‌کرد. دفعه‌ قبل اوباما جلوی خبرنگارها خواسته‌ها و علنی کرد. الان نتانیاهو بود که داشت دعواهاش رو علنی جلوی دوربین می‌گفت. تا قبل از این حرفا اوباما می‌خواست که این رو وادار بکنه که به یک توافق برسند. مناقشه‌ اسرائیل و فلسطین تموم بشه بره پی کارش. حالا نتانیاهو می‌گفت که ما اصلا نمی‌خوایم با فلسطینی‌ها روبه‌رو بشیم. شما میگی صلح کن؟

اینبار اوباما در تله نتانیاهو قرار گرفت.
اینبار اوباما در تله نتانیاهو قرار گرفت.


حالا تصور کنید چه خوشمون بیاد چه نیاد رئیس جمهور آمریکا قدرتمندترین فرد روی زمینه. کاخ سفید دفتر کارشه. خونه‌اشه. هر سیاست مدار خارجی که به دیدنش میره این رو یادشه که جایگاه این بابایی که اینجا نشسته چیه؟ برای همین به اندازه صحبت می‌کنه. از موضع بالا صحبت نمی‌کنه و خلاصه خیلی محتاطه در صحبت کردن. اما الان دیگه نتانیاهو داشت نشون می‌داد که نه برای من اصلا اینا مهم نیست. حرف من باید بشنوی اونم جلوی رسانه‌ها.

مشاورهای اون زمان اوباما میگن که ما تا به حال همچین چیزی رو ندیده بودیم که یک رهبر خارجی بیاد با یه رئیس جمهور آمریکا در خاک آمریکا و تازه اون هم در دفترش اینطوری رفتار کنه. انگار که نتانیاهو می‌خواست که زهرش رو بریزه و اون کم‌محلی‌ای که تا به حال اوباما بهش کرده بود تلافی کنه. از چهره و زبان بدن اوباما هم می‌شد فهمید که اصلا در موقعیت راحتی نیست. تصاویر پشت صحنه‌ اون روز جالبه که توی این مستند هم نمایش دادن.

مشاورهای اوباما توی همون جلسه پشت سر دوربینا ایستاده بودند؛ اما نگاه می‌کردن سر تکون می‌دادن. به می‌گفتن عجب وضعیه! یکی از مشاورهای وقت اوباما میگه که نتانیاهو همه‌ این کارها رو عمدا انجام داده بود. خب معلومه دیگه؟ البته تصادفی که نمیشه؛ اما این میگه که اصلا اومده بود که رابطه‌ بین اسرائیل و آمریکا را عمدا ملتهب بکنه.

میگه که تحلیل نتانیاهو این بود که این دولت آمریکا یعنی دولت اوباما از اولش هم من نمی‌خواست. با من راحت نبود. پس من چرا به سازشون برقصم؟ توی اسرائیل هم که مردم همه از من حمایت می‌کنن. بنابراین من تا می‌تونم جلوی اینا وایمیستم. همین کارم داشت می‌کرد. تو جلسه همین‌طور حرف می‌زد. می‌گفت که آقای رئیس جمهور تاریخ دوباره یه شانس دیگه‌ای به یهودیان نمیده. بعدش تاریخ یهود رو تعریف می‌کرد و ادامه می‌داد.

تیم آمریکایی همدیگه رو هی هاج و واج نگاه می‌کردند که این چرا بس نمی‌کنه؟ اوباما هم دستش گذاشته بود زیر چونش و با یه قیافه‌ اعصاب خورد و با بی‌میلی تمام گوش می‌کرد. نتانیاهو هم ادامه می‌داد آره ما همون ملت یهود هستیم که از دوران باستان موندین. می‌دونید چهار هزار سال ماها بودیم. ماها تجربیاتی رو داشتیم که هیچ ملت دیگه‌ای نداشتن. الان هم این مسئولیت من به عنوان نخست وزیر اسرائیل که نذارم توافقی انجام بشه.

خلاصه جلسه تموم شد و نتانیاهو آب پاکی رو رو دست اوباما ریخت. حالا اوباما دو تا گزینه داشت. یا باید فشار بیشتری رو روی نتانیاهو می‌آورد یا اینکه کلا فرآیند صلح رو بی‌خیال می‌شد. یه مسائله‌ مهم دیگه هم این وسط این بود که اوباما کم‌کم می‌خواست کمپین انتخاباتی خودش برای دور دوم ریاست جمهوریش رو شروع کنه و اگه می‌خواست با نتانیاهو وارد یک جنگ علنی این تیپی بشه، اونوقت به ضررش تمام می‌شد در سیاست داخلی آمریکا.

چون نتانیاهو و کلا اسرائیلی‌ها بین حزب جمهوری‌خواه پایه‌هاه خیلی قوی دارن. اوباما هم که از حزب دموکراته. اگه اوباما فشار بیشتری به نتانیاهو می‌آورد در انتخابات پیش رو جمهوری‌خواها پوستش می‌کند. نمی‌توان رئیس جمهوری که با دوست عزیزمون اسرائیل خوب تا نمی‌کنه. پس کار برای اوباما هم الان دیگه خیلی راحت نبود.

از اون طرف فلسطینی که اولش از انتخاب اوباما خوشحال بودن، حالا داشتن ناامیدانه وقایع رو دنبال می‌کردن. فلسطینی‌ها می‌گفتن اوباما تنها کاری که برای این مناقشه کرده این بوده که یه سری سیگنال فرستاده. چه سیگنالی؟ همون سخنرانیش در مصر، همون بی‌محلی به اسرائیل و اینا نتیجه چی بوده برای فلسطینی‌ها؟ هیچی. می‌گفتن اقدام واقعی انجام نشده.

مثلا اوباما گفته که شهرک‌سازی‌ها باید متوقف بشه اما بعدش اقدام و پیگیری درخوری برای این مسائله در کار نبوده. حرف بی‌راهی هم نیست دیگه. آمریکاست دیگه. به طور مقابل چین وایمیسته تحریمش می‌کنه تهدیدش می‌کنه. یا رقبای دیگه‌اشون مثلا با آلمان پاش بیفته آنگلا مرکل رو هم که رهبر یک کشور دوستشون هست رو هم شنود کردن. یا فرض کنید که جایی که خیلی بهشون ربط هم نداشته دخالت کردن. به حسنی مبارک گفته که از قدرت برو کنار. یا چطور شدیدترین تحریم‌های تاریخ رو علیه ایران به کار برده. ابرقدرته دیگه! میگه توانش دارم. کارایی می‌کنم که رقبا و مخالفانم رو کنترل کنم. دنیا که دنیای زوره به هر حال. میگه زورم می‌رسه این کار رو می‌کنم، اما راجع به اسرائیل از این خبرا نبوده و نیست. حتی در دوره‌ اوباما.

فلسطینی‌ها میگن که خب آره شما سیگنال فرستادی به نتانیاهو که باید برگردی به مرزها و شهرک‌سازی متوقف بشه. خیلی خوبه ولی خب یه حرکتی هم می‌کردی. حالا اصلا تعریفش نمی‌کردی بهشون. می‌گفتی که باید انتخاب کنید یا شهرک‌سازی‌ها در اراضی فلسطینی متوقف کنید. یا اینکه اون سه میلیارد دلاری که ما هر سال برای حمایت بهتون آمریکا به اسرائیل می‌ده رو دیگه نمیدیم.

در تمام این سالها شهرکسازیها ادامه پیدا کرد.
در تمام این سالها شهرکسازیها ادامه پیدا کرد.

یه ابزاری داره دیگه فلسطینی‌ها میگن که شما دستتون خالی هم نیست. شما می‌تونستید بگید ما این سه میلیارد رو دیگه بهتون نمی‌دیم یا حمایت نظامی دیگه ازتون نمی‌کنیم. میگن که با کم‌محلی یا با صدور بیانیه نمیشه اونا رو وادار به کاری کرد. به عمل کار برآید. اینم از حرفای خانم دایانا موتو از مذاکره کننده‌های سابق فلسطینی که توی این مستند هم بوده و صحبت کرده.

نتانیاهو از سفر به آمریکا برگشت و در اون سفر راهی برای رسیدن به توافق برای اوباما باقی نذاشت. وقتی که برگشت، تمام تمرکزش رو گذاشت روی مسائله‌ای که به نظرش از همه چیز مهم‌تر بود؛ یعنی برنامه‌ی هسته‌ای ایران. می‌گفت ایران دنبال ساخت سلاح اتمیه. البته می‌دونید که ایران همیشه این مسائله را تکذیب کرده و تا به حال هم سازمان‌های بین‌المللی نظارتی شواهدی در این رابطه ندیدن. اما خب نتانیاهو هزار بار گفته که ایران دشمن ماست و سلاح هسته‌ای داره و یه روزی علیه ما استفاده می‌کنه.

اون زمان‌ها که البته با حرفایی که محمود احمدی‌نژاد رئیس جمهور وقت ایران می‌زد، بهونه‌ خوبی به نتانیاهو می‌داد. می‌گفت که ببینید اینا که هالوکاست رو هم نفی می‌کنن و زیر سوال می‌برند. بمب هم که دارن یا به دست میارن و همونطور که همیشه گفتند ما رو از صحنه‌ روزگار محو می‌کنن. نتانیاهو جلسات مطبوعاتی می‌گذاشت و پشت هم تکرار می‌کرد که من مچ ایران رو می‌گیرم.

ایهود باراک که یه زمانی نخست وزیر اسرائیل شده بود، الان وزیر دفاع دولت نتانیاهو بود. اون می‌گفت که ایران الان دیگه وارد محدوده‌ اطمینان شده. یعنی داره به اندازه‌ کافی اورانیوم غنی می‌کنه و اینا رو هم در زیر زمین جاسازی می‌کنه. اونجا که بذاره دیگه خیالش راحته و هر وقت بخواد می‌تونه بمب بسازه. این حرفا رو ایهود باراک می‌گفت. اینجوری بود که نتانیاهو از ارتش اسرائیل خواست که برای حمله به تاسیسات هسته‌ای ایران یه برنامه تهیه کنن.

سه ماهه‌ اول سال ۲۰۱۲ برنامه آماده بود. اینکه پایگاه‌های ارتش اسرائیل در منطقه کجا باشه؟ از چه کشورهایی در نزدیکی ایران باید کمک اطلاعاتی بگیرند؟ سلاح‌های پیشرفته چی استفاده کنن که تاسیسات اتمی ایران را بمباران کنند؟ و جزئیات دیگه. این برنامه‌ها در رسانه‌ها مطرح می‌شد؛ اما بین رهبران اسرائیل و آمریکا صحبتی در این مورد گفته نمی‌شد. چون اون موقع دیگه اوباما کم‌کم دنبال توافق هسته‌ای با ایران بود.

ایهود باراک  برنامه حمله به ایران را روی میز داشت.
ایهود باراک برنامه حمله به ایران را روی میز داشت.


آمریکا می‌خواست با ایران توافق کنه ولی اسرائیل برنامه‌ حمله داشت. اینا با همدیگه نمی‌خوندن. اوباما و نتانیاهو هم در یک حالت قهر با هم بودن و از برنامه‌هاشون همدیگه رو خبردار نمی‌کردن. گرچه که دنبال می‌کردند یواشکی ولی به هم چیزی نمی‌گفتن.

دولت‌مردها و روزنامه‌نگارهایی که توی این مستند هستن و همگی آدمای معتبر و رده بالایی هستن، اینا می‌گن که نظامی‌های عالی رتبه آمریکایی شب رو که می‌خوابیدن فکر می‌کردن فردا صبح که بیدار بشن خبر حمله‌ اسرائیل به تاسیسات هسته‌ای ایران رو می‌شنون. یعنی احتمال جنگ انقدر بالا بوده. اسرائیل مدام برای حمله به تاسیسات اتمی ایران تمرین نظامی می‌کرد که مثلا از اسرائیل بخواد به نطنز حمله کنه؛ ولی موشک رو به جای فرستادن به سمت هدفشون در نطنز، می‌فرستادن به یه نقطه‌ای در جهت مخالف نطنز در وسط دریا که دقت شلیک‌شون رو امتحان بکنن.

همین تحرکات بود که باعث می‌شد که آمریکا بیشتر حواسش به اسرائیل باشه که یه وقت دست از پا خطا نکنه. چون که آمریکا این رو برای خودش خیلی خطرناک می‌دید. آمریکا قضیه رو این‌طوری می‌دید. اسرائیل به ایران حمله می‌کنه. ایران جواب اسرائیل میده و به یه سری نقاط اسرائیل حمله می‌کنه. اون وقت که آمریکا هم به خاطر روابطی که با اسرائیل داره و با نفوذی که اسرائیلی‌ها در سیاست آمریکا دارن آمریکا هم بالاخره مجبور میشه که وارد جنگ با ایران بشه.

لب کلام این که نتانیاهو الان دیگه می‌تونست که جنگ ناخواسته رو به اوباما تحمیل بکنه. اوبامایی که دنبال این بود که نتانیاهو ر بیاره سر میز که با فلسطینی‌ها توافق بکنن. حالا باید ۲۴ ساعتِ حواسش بهش می‌بود که یه جنگ ناخواسته رو نندازه به دامنش.

یواش یواش که ارتش اسرائیل بیشتر شرایط ارزیابی کرد، به این نتیجه رسید که ما با توانی که داریم نمی‌تونیم تنهایی به ایران حمله کنیم. می‌گفتن که آره سلاح‌های خوبی داریم. از نظر اطلاعاتی هم قوی هستیم، ولی توانمون محدوده و نمی‌تونیم جلوی پاسخ احتمالی ایران مقاومت بکنیم. یعنی مطمئن بودند که توان دفاعی ایران خیلی بالاست و اینکه تنهایی بخوان حمله کنند می‌گفتند که این یه کار احمقانه‌است. می‌گفتن که باید مطمئن بشیم که آمریکا پشتمون باشه. قبل از حمله قرارامون به آمریکا بذاریم یا حداقل از آمریکا یه چراغ سبز بگیریم، ما جنگ شروع کنیم و اونا هم بعدا بیان.

یعنی اینجا کارشون دوباره به آمریکا گره خورد. ولی اوباما این چراغ سبز رو به اسرائیل نمی‌داد. چون که برنامه‌اش یه چیز دیگه‌ای بود. در همون موقع‌ها کمپین انتخاباتی اوباما داشت جلو می‌رفت. در واقع برای اوباما و تیمش مثل روز روشن بود که نتانیاهو از عمر در این زمان و وسط کارزار انتخاباتی اوباما داره روشون فشار میاره. چون که این فشار به ضرر اوباما می‌تونست باشه در انتخابات.

نتانیاهو غیر از تلاش‌های سیاسی اینجوری از ابزار رسانه هم دوباره داشت استفاده می‌کرد. انگار دوباره برگشته بود به اون سال‌هایی که همش در شبکه‌های تلویزیونی بود. باز هم در اخبار مصاحبه‌ها میومد می‌گفت که اوضاع در خاورمیانه خطرناکه. اگه ایران از خط قرمز عبور کنه، آمریکا باید به ایران حمله کنه. از قول آمریکا هم این حرف می‌زد که آمریکا باید حمله بکنه.

همون موقع‌ها هم بود که برای سخنرانی رفته بود به سازمان ملل و برای این که بخواد شرایط رو اون طور که می‌خواست به مخاطبان آمریکایی توضیح بده، همون حرکت عجیب معروفش رو انجام داد. روی یک ورق کاغذ عکس یک بمب رو کشید و نشون می‌داد که آره ایران الان به این نقطه از ساخت بمب رسیده که خب باعث شد که خیلی‌ها مسخره‌ش بکنن. بگن که این چه حرکتیه آخه؟ ولی اون داشت تمام تلاشش می‌کرد که این توقع رو ایجاد بکنه که آمریکا اصولیه داره به ایران حمله کنه.

سخنرانی نتانیاهو در سازمان ملل
سخنرانی نتانیاهو در سازمان ملل

در این برهه اوباما و نتانیاهو در ظاهر با هم مشکلی نداشتند؛ اما در پشت صحنه بینشون یک کشمکش جدی در جریان بود. در همون روزهای نشست سازمان ملل تیم نتانیاهو دنبال این بودن که یه جلسه‌ای با اوباما ترتیب بدن. بالاخره رئیس جمهور آمریکاست. اینا اومدن آمریکا سخنرانی بکنن. خب خوبه که یک جلسه بذاریم، ولی اوباما نه تنها هیچ جلسه‌ای رو نپذیرفت که با نتانیاهو داشته باشه، بلکه کلا هم در هیچ سالنی که نتانیاهو توش بود آفتابی نشد که نشد که یه وقت همدیگه رو نبینن.

دوئل سیاسی بین نتانیاهو و اوباما همین‌طور ادامه داشت. در قدم بعدی نتانیاهو که دیگه می‌دید بالاتر از سیاهی رنگی نیست، کاری کرد که هیچ نخست‌وزیر دیگه‌ای در اسرائیل انجام نداده بود. اون دست به یک قمار سیاسی زد و در انتخابات آمریکا از کسی غیر از رئیس جمهور مستقر حمایت کرد. در واقع از نامزد رقابتی اوباما حمایت کرد. به طور فعالانه از کارزار انتخاباتی رامی از حزب جمهوری‌خواه حمایت‌ کرد.

حمایت نتانیاهو از رامی دخالت در سیاست  داخله امریکا تلقی شد.
حمایت نتانیاهو از رامی دخالت در سیاست داخله امریکا تلقی شد.


البته قبل‌تر گفتم که چند سال پیش بیل کلینتون هم رفته بود در اسرائیل و در کارزار انتخاباتی رقیب نتانیاهو تبلیغ کرده بود، اما نتانیاهو که اون موقع در قدرت نبود. الان با قضیه فرق می‌کرد و به نظر کاخ سفید نتانیاهو خط قرمز رو رد کرده بود و داشت رسما و علنا در سیاست داخلی آمریکا دخالت می‌کرد. اما نتانیاهو هیچ باکی نداشت و فکر می‌کرد که رامی حتما برنده میشه و منتظر بودند که شب انتخابات جشن پیروزی بگیرن. اما در میان حیرت اسرائیلی‌ها اوباما دوباره انتخاب شد. اونم چی؟ یه رای خوبی از یهودی‌های آمریکایی گرفت. از هفتاد درصد یهودی‌های آمریکایی به اوباما دوباره رای دادن.

با پیروزی که اوباما در دور دوم به دست آورد، حالا دیگه خیالش راحت بود که چهار سال دیگه هم قدرت در دستشه و راحت می‌تونه به اسرائیل بگه نه، من می‌خوام به جای جنگ با ایران توافق هسته‌ای کنم. اوباما می‌خواست ثابت کنه که دیپلماسی موثرتر از جنگه. با این پیروزی انتخاباتی دیگه نتانیاهو براش اهمیتی نداشت؛ ولی باز می‌بینیم که اوباما قضیه رو دست کم گرفته بود و هیچ دشمنی رو نباید دست کم گرفت.

اوباما از تیمش خواست که بدون اینکه نتانیاهو بویی ببره مذاکرات سری با ایران رو شروع بکنن. در حالی که همچین چیزی خیلی سخته. چون اسرائیل و عوامل اطلاعاتیش در تمام کشورهای منطقه خاورمیانه هستند و بالاخره دیر یا زود خبردار می‌شدن، اما به هر حال چند ماه مذاکرات به صورت سری بین ایران و آمریکا در عمان در جریان بود.

بالاخره هم اسرائیلی‌ها بو بردن و متوجه شدن که آره مثل اینکه ویلیام بنز و جیک سالیوان که هر دوشون از نفرات ارشد وزارت خارجه‌ آمریکا بودن، این دو نفر زیاد دارن به عمان سفر می‌کنن و از قضا وقتی که اینا میرن عمان، دیپلمات‌های ایرانی هم در عمان هستن. پس یه خبراییه. به هر حال هر کشوری حق داره در راستای منافع ملی خودش با هر کشور دیگه‌ای ارتباط داشته باشه. مذاکره داشته باشه. خب چه ایرادی داره؟ اما از نظر اسرائیل این مذاکره به این معنی بود که قوی‌ترین دوستش در دنیا یعنی آمریکا با بزرگ‌ترین دشمنش در دنیا یعنی ایران هفت ماه بود که یواشکی داشتن با هم حرف می‌زدن بدون اینکه اونا خبردار بشن.

توافق بین ایران و امریکا چیزی نبود که اسراییل تحمل کند.
توافق بین ایران و امریکا چیزی نبود که اسراییل تحمل کند.


اسرائیلی‌ها احساس می‌کردند که از پشت بهشون خنجر زده شده. می‌دیدن که ظاهرا پیشرفت مذاکرات خیلی خوب بوده و دو طرف راضی هستن و دیگه اینا نمی‌تونن کلیت توافق رو ببرن زیر سوال. دیگه دیر شده. برای همین شروع کردن به کار کردن روی این که این یک توافق بده.

همین که گفتگوها بین ایران و آمریکا علنی شد، جان کری وزیر خارجه وقت آمریکا بعد از اینکه توی یکی از همون نشست‌های مربوط به مذاکرات شرکت کرد، رفت یه سری هم به اسرائیل زد تا حالا بتونه یه خرده از دل اسرائیلی‌ها در بیاره. نتانیاهو هم معطل نکرد. مستقیم رفت به فرودگاه بن‌گوریون تا جان کری همونجا ملاقات کنه.

نتانیاهو قبل از اینکه کری رو ببینه در مقابل خبرنگاران با یه حالت عصبانی می‌گفت که به ایرانی‌ها خوشحال هستن. باید خوشحال باشن. هیچ چیزی ندادن همه چیز گرفتن. ما شدیدا این توافق را رد می‌کنیم. به حالت عصبانی هم رفت به قسمت تشریفات فرودگاه که با کری ملاقات کنه که اونجا هم یک دیدار پرتنش و خیلی سردی رو با هم داشتند.

دیپلمات‌هایی که اونجا بودن میگن که نتانیاهو شدیدا عصبانی بود. به میز می‌کوبید و فریاد می‌زد. بعد از اون داد و بیداد هم باز بی‌خیال نشد. دوباره برگشت به سالن خبرنگار و دوباره همین حرف‌ها رو تکرار کرد که آره این توافق توافق خیلی بدی برای جامعه‌ جهانیه. می‌بینید؟ نمیگه تهدید برای اسرائیله. میگه تهدید برای دنیاست. چرا که طرفدار پشت خودش جمع کنه که با همدیگه مخالف این توافق باشند.

نتانیاهو عصبانی از توافق برجام، فرودگاه بن گوریون
نتانیاهو عصبانی از توافق برجام، فرودگاه بن گوریون


نتانیاهو به دنیس راس مشاور سابق امنیت ملی اوباما زنگ زد و بهش گفت که روز شنبه بیا پیش من. این هم رفت. باز دقت کنید به میزان نفو،ذ یعنی یه کشور کوچیک آسیب‌پذیر همیشه درگیر بحران امنیتی اما تا این حد می‌تونه روی سیاستمدارهای مهم آمریکا تاثیر بذاره. زنگ میزنه بیا اینجا اونم میگه چشم اومدم.

دنیس راس هم توی همین مستند هست و خودش تعریف می‌کنه میگه که رفتم دفترش و یک ساعت منتظر بودم تا بیاد. چرا؟ چون که فهمیدم که اوباما یه تماس اضطراری باهاش گرفته. اوباما توی هواپیمای اختصاصی رئیس جمهور نشسته بود و داشت به یه جایی سفر می‌کرد، از همونجا تو هواپیما تماس گرفته بود به نتانیاهو که بهش بگه که نگران نباش توافق با ایران باعث میشه که اسرائیل امن بشه. به ضررتون نمیشه. اما این حرفا تاثیری روی نتانیاهو نداشت و بعدش که تماس تموم شده بود مستاصل اومده بود بیرون و دنیس رو دیده بود و می‌گفت که اوباما گفته با ایران جنگی در کار نخواهد بود. اینجا دیگه نتانیاهو تیرش به سنگ خورده بود و می‌دید که نمی‌تونه جنگی با ایران را بندازه. مذاکرات داشت همین‌طور پیشرفت می‌کرد و نهایی می‌شد.

در ماه مارس سال ۲۰۱۵ وقتی که ایران و آمریکا و سایر قدرت‌های جهانی نزدیک بود که توافق را امضا کنند، بنیامین نتانیاهو یه دفعه وارد واشینگتن دی سی شد. آیا می‌خواست بره که اوباما رو ببینه؟ یا بره جان کری وزیر خارجه رو ببینه؟ نه، دیدن هیچ کدوم از مقامات دولتی در برنامه نتانیاهو نبود.

نتانیاهو دیگه از اونا ناامید شده بود. تنها جایی که می‌تونست بره کنگره‌ آمریکا بود که در اون موقع در دست جمهوری‌خواهان بود. اونا هم به طور سنتی نزدیکی بیشتری به اسرائیل دارند تا دموکرات‌ها. نتانیاهو به آمریکا رفته بود تا بره و در صحن کنگره‌ آمریکا سخنرانی بکنه. اون روی جمهوری‌خواها و آیپک کمیته امور عمومی آمریکایی اسرائیلی، حساب باز کرده بود. نتانیاهو باز یک قمار سیاسی دیگه کرده بود. اگه این برنامه نتانیاهو شکست می‌خورد، سیاست خارجی اسرائیل می‌تونست از بین بره.

توی کنگره نماینده‌های دموکرات یعنی هم حزبی‌های اوباما برای پشتیبانی از اوباما اون روز رو در جلسه حاضر نشده بودند؛ ولی سالن پر بود از جمهوری‌خواهان. جمهوری‌خواه‌هایی که شبیه به خود نتانیاهو فکر می‌کنن و اون موقع دوست داشتن یکی مثل نتانیاهو رییس جمهور آمریکا می‌بود تا یه کسی مثل اوباما و نتانیاهو که در آمریکا بزرگ شده تفکرش دست راستیه و خیلی نزدیک به همین جمهوری‌خواهاس.

استقبال جمهوریخواهان کنگره از نتانیاهو
استقبال جمهوریخواهان کنگره از نتانیاهو


اونا احساس نزدیکی با همدیگه ندارن. نتانیاهو رفته بود که بجنگه و این مهمترین جنگ زندگیش بود. این تصمیمش می‌تونست تبعات سنگینی هم برای خودش داشته باشه و هم برای کشورش. هیچ کسی نمی‌دونست که اوباما بعد از این جلسه می‌خواد چیکار کنه؟ می‌تونست اصلا روابط آمریکا با اسرائیل قطع کنه. یعنی انقدر قضیه می‌تونست برای اسرائیل خطرناک بشه. اما الان دیگه قضیه برای نتانیاهو حیثیتی بود. والا در حالت عادی شاید هیچ نخست‌وزیر دیگه‌ اسرائیلی همچین کاری رو نمی‌کرد که بخواد رابطه‌ اسرائیل با آمریکا را به خطر بندازه.

توافق با ایران مهم‌ترین میراث سیاسی اوباما بوده. مهمترین توافقی بوده که در هشت سال حضورش در کاخ سفید اون امضا کرده. یعنی چندین سال براش جنگیده و الان دیگه معلومه که خیلی باید عصبانی باشه از اینکه ببینه رهبر یه کشور دیگه‌ای دورش زده و در کنگره‌ کشور خودش داره علیه این توافق حرف می‌زنه. تازه اونم چی؟ حرف می‌زنه و نماینده‌های جمهوری‌خواه بلند میشه براش کف می‌زنن. یه جمله می‌گه اینا بلند میشن کف می‌زنند. جمله‌ بعدی دوباره کف می‌زنند. جمهوری‌خواه‌ها ۲۶ بار بلند شدن برای نتانیاهو کف زدن.

تشویقهای مکرر نمایندگان کنگره
تشویقهای مکرر نمایندگان کنگره


تصور بکنید داستان چقدر عجیب‌غریبه! اما با همه‌ این‌ها این سخنرانی هم هیچ فایده‌ای نداشت. چون کنگره بدون آرای دموکرات‌ها نمی‌تونست توافق رو از بین ببره. نتانیاهو می‌گفت که من اومدم این سخنرانی رو بکنم و فردا روزی اگه ایران با سلاح اتمی ما رو زد در تاریخ بمونه که من اخطار داده بودم. ولی رئیس جمهور آمریکا گوش نکرده بود. نهایتا هممون می‌دونیم که توافق با ایران نهایی شد و نتانیاهو جنگش با اوباما رو باخت.

اما چند ماه بعدش دوباره درگیری‌ها بین اسرائیل و فلسطین شروع شد. باراک اوباما که اول ریاست جمهوری فکر می‌کرد که می‌تونه راحت آدما رو دور یک میز بشونه، بعدش یه جعبه شیرینی دانمارکی بذاره جلوشون و بگه که آقا صلوات بفرستید روی همو ماچ کنید، دیگه فهمیده بود که این کار سخت‌تر از اونیه که فکر می‌کرد و موانع بی‌شماری مقابل چنین توافقی وجود داره. می‌دونیم که شخص نتانیاهو و رای‌دهنده‌ها به تفکرش، یکی از اصلی‌ترین موانع چنین توافقی بودن.

از اون طرف هم آیا اسرائیل به امنیت و آرامش رسیده؟ یعنی چیزی که نتانیاهو به رای‌دهنده‌ها گفته بود عملی شده؟ نه، اونم نشده. اما اگر این دو نفر یعنی باراک اوباما و نتانیاهو با یک روش بهتری با هم کنار میومدن، شاید نتیجه متفاوت می‌شد.

خب باز هم رسیدیم به بخش گفت‌وگو. در این اپیزود من میزبان «منصور براتی» پژوهشگر بنیاد جریان هستم. آقای براتی دانشجوی دکترای اندیشه‌ سیاسی در دانشگاه تهران هستند و به طور تخصصی در زمینه‌ اسرائیل تحقیق و پژوهش می‌کنن. صحبت‌هام با آقای منصور براتی رو بشنوید.

سوال اول در مورد رابطه‌ عجیب بین آمریکا و اسرائیله. نفوذی که اسرائیلی‌ها در سیاست آمریکا دارند تا جایی که سیاستمداران آمریکایی همیشه تلاش می‌کنن که وفاداری خودشون به اسرائیل رو هم توی گفتار و هم در عمل نشون بدن. دلیل این مسائله چیه؟ چطور شده که این کشور کوچیک انقدر جایگاه بالایی برای بزرگترین ابرقدرت دنیا داره؟

ببینید رابطه بین اسرائیل و آمریکا همونطور که شما هم در سال اشاره کردید بسیار رابطه‌ پیچیده‌ای‌ است. یعنی به هیچ عنوان در حقیقت اون صحبت‌هایی که در داخل کشور ما می‌شه در مورد رابطه‌ اسرائیل و آمریکا کامل نیست. مثلا اینکه گفته میشه کلا آمریکایی‌ها هرچه اسرائیلی‌ها بگن انجام می‌دهند و مورد نظرشون هست اینطور نیست. البته این شدت و ضعف داره. در یک دوره‌ای آمریکایی‌ها ارتباط خیلی نزدیک‌تری دارند با اسرائیلی‌ها. مثل دوره‌ ترامپ که اساسا نظیر نداشته در بین دولت‌های دو طرف. چرا این ارتباط به این ترتیب شکل گرفته؟ به دلیل در واقع در درجه‌ اول اون رسالتی که آمریکایی‌ها دولت آمریکا، بر دوش خودشون احساس می‌کنند در خصوص یهودی‌های جهان و به دلیل اون اتفاقاتی که تحت عنوان هولوکاست در جریان جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست. ارتباط بین دو طرف بر این اساس ساخته شده. بر این اساس شکل گرفته و با دلایل اقتصادی توسعه پیدا کرده. ما در حال حاضر می‌بینیم که در واقع یهودی‌ها در آمریکا یا آمریکا سازمان‌های بسیار قدرتمندی رو برای لابی در آمریکا ایجاد کردند. مهمترین اون‌ها لابی آیپک هست. در کنار اون لابی‌های دیگری هم هستند که نسبت به آیپک وجهه لیبرال‌تری دارند. اما اساس این ارتباط، ارتباط اقتصادی است. یعنی فعالیت اقتصادی این‌ها در آمریکا به نحوی است که منافع دو طرف به هم گره خورده. حضور این‌ها در صنایع اسلحه‌سازی، در صنایع تولید دخانیات و در سایر صنایع قابل‌توجه هست و در حقیقت باعث شده که این وفاداری همیشگی رو این دو طرف نسبت به هم داشته باشند. به طوری که ما در حال حاضر در آمریکا یک قانونی داریم تحت عنوان «میلیتریک ادج» یا «قانون حفظ برتری نظامی اسرائیل» که ببینید این حتی اومده قانون شده. این در حقیقت اون روبنای ارتباط هست و نتیجه‌ این ارتباط. اما اینکه در حقیقت چرا این اتفاق افتاده؟ دلیل اول اون رسالت تاریخی و سیاسی هست و دلیل دوم وابستگی متقابل اقتصادی که بین یهودی‌های آمریکا و هیات حاکمه‌ آمریکا وجود داره.
سازمان ملل و جامعه‌ جهانی بارها از اسرائیل خواسته که به مرزهای قبل از جنگ ۱۹۶۷ برگرده؛ اما اسرائیل اون رو قبول نداره و حق خودش می‌دونه که در قلمرویی که به دست آورده حضور داشته باشه. دلایل اسرائیل برای این مسائله چیه؟
دلیلش این هست که اسرائیل و به ویژه راستگراهای اسرائیل کلا چی میگن؟ استدلالشون چی هست؟ میگن که اولا ما برای این‌ زمین‌ها خون دادیم تا بتونیم اون‌ها رو بگیریم. ثانیا ما زمانی که جنگ ۱۹۶۷ داشت رقم می‌خورد، ما طرفدار جنگ نبودیم و اسرائیل وادار به جنگ شد. اسرائیل طرفدار صلح بود. نمی‌خواست بجنگه و می‌خواست مسالمت‌آمیز زندگی بکنه. ولی زمانی که عرب‌ها اومدن و برای ما جنگ‌طلبی کردن و شرایط جنگی ایجاد کردند که تنگه طیران رو مصری‌ها بستن و دسترسی اسرائیل به آب‌های آزاد و مسدود کردن. جنگ اجتناب‌ناپذیر شد و ما مجبور شدیم به مصر حمله کردیم. دقیقا چرا نباید برگردیم به اون مرزها؟ چرا؟ چون اون مرزها بود که ما را در شرایطی قرار داد که کشورهای عربی به خیال از بین بردن اسرائیل افتادند. برای همین هست که ما گردن نمی‌گذاریم به آنچه که سازمان ملل و کشورهایی که طرفدار صلح هستند از اسرائیل دارند درخواست می‌کنن برای بازگشت به مرزهای ۱۹۶۷.
سوال آخرم اینکه در مناقشه اسرائیل و فلسطین ایران دنبال چه چیزیه؟ چرا ایران از گروه‌های مبارز فلسطینی و لبنانی حمایت می‌کنه؟
این مسائله رو می‌شود بیان کرد که خب ما دو دسته نگاه داریم نسبت به مسائله‌ اسرائیل و فلسطین. یکی گروهی هستند که موجودیت اسرائیل به رسمیت می‌شناسند و صرفا میگن که باید صلح اتفاق بیفته. حالا اگر از اسرائیل انتقاد می‌کنند، از این بابت هست که صلح رو رعایت نمی‌کنه. مثل مثلا کشور ترکیه که یک همچین دیدگاهی دارن. ایران اصطلاحا جزو محوریست که تحت عنوان ریجکشنیست یا طرد اسرائیل ازش یاد میشه. یعنی می‌خواد که با طرف اسرائیلی در هیچ سطحی هیچ توافقی اتفاق نیفتاده. به طور کلی در واقع محوری که تحت عنوان محور مقاومت، در واقع ازش یاد میشه که بازوهای منطقه‌ای ایران به حساب میان عمدتا. چه حزب‌الله در لبنان و چه حماس، این که لزوما آنچه ایران دنبال می‌کند آیا به نفع فلسطینی‌ها هست؟ یا فلسطینی‌ها هم اکثریتشون همین را می‌خواهند، یک بحثی ا‌ست که در حقیقت ما جوابی براش نداریم و در واقع بسیاری از خود مثلا فلسطینی‌ها ممکنه که مثلا با این ایده موافق هم نباشن ولی در عین حال طرفداران این ایده مثلا بین فلسطینی‌ها هم داره که ما با اسرائیل نخواهیم توافق بکنیم. طبیعتا این ایده، ایده‌ای که محور مقاومت دنبال می‌کنه در منطقه، ایده‌ای‌ست که در حقیقت جمهوری اسلامی ایران داره ترویجش می‌کنه و در صدد است که اسرائیل رو از بین ببره. اسرائیل از بین برود چندتا برداشت میشه ازش داشت. یکی اینکه کلا یهودی‌ها از این منطقه برن. اون‌هایی که مثلا سال‌هاست اومدند هشتاد ساله ساکن شدن یا مثلا اونایی که از قبل بودن. یک نگاه دیگری که تحت عنوان «رفراندوم» ازش یاد میشه و رهبر ایران هم برای این موضوع تاکید کرده در سال‌های اخیر، راهکاری که گفته میشه که همه‌ اون فلسطینی‌هایی که در واقع خارج اخراج شدن از اسرائیل و همه عرب‌هایی که در فلسطین بودن این‌ها بیان و در یک رفراندوم شرکت کنند و همین‌طور یهودی‌هایی که اینجا بودن و برای آینده‌ خودشون یک وضعیت رو انتخاب بکنن. هر چقدر هر چی که اونا بگن در واقع همون اتفاق بیفته که باین ایده‌ رفراندوم هم می‌شود گفت که تا زمانی که یک چنین قدرتی نباشد که بخواهد تحمیل بکنه واقعیت‌های میدانی رو به اسرائیل، طبیعتا در دستور کار قرار نخواهد گرفت.

ممنونم از دکتر براتی عزیز. این رو بگم که من از ایشون چندین سوال مختلف پرسیدم و ایشون هم سر حوصله و به تفصیل به سوالات جواب دادند؛ ولی متاسفانه به دلیل کمبود وقت فقط بخشی از گفت‌وگومون رو در این اپیزود آوردم. برای دوستانی که علاقه‌مند هستند که گفت‌وگوی کاملمون رو بشنون، من گفت‌وگوی کامل رو در کانال تلگرام پادکست داکس به همون نشانی داکس پادکست منتشر می‌کنم. باز هم ممنونم از آقای براتی عزیز که در این گفت‌وگو شرکت کردند.

خب اینم از قسمت دوم و پایانی پادکست سریالی نتانیاهو در جنگ که بر اساس یک مستند خیلی ارزشمند به همین اسم بود. البته گفتم منم بخش‌های زیادی رو بهش اضافه کردم. مثل بیشتر کارهایی که فرانت‌لاین پی‌بی‌اس انجام میده، این مستند هم فوق‌العاده بود. سازنده‌های مستند دسترسی خیلی عالی داشتن به منابع دست اول. می‌شه گفت بیشتر سیاست‌مداران تاثیرگذار اون دوره خودشون در مستند حضور داشتند. حرف می‌زدند. خاطره می‌گفتن. تحلیل می‌دادن. از این حیث واقعا جالب بود و آدم متوجه خیلی از نکات پشت پرده‌ سیاست آمریکا و همین‌طور اسرائیل می‌شد.

تاکید مستند روی تنش بین اوباما و نتانیاهو بود. خصوصا اون سخنرانی جنجالی نتانیاهو در کنگره. اما در خلال این روایت ما متوجه نفوذ شدید اسرائیل در سیاست آمریکا هم می‌شیم و مسائله‌ دیگه اینکه سیاست در خود آمریکا رو هم بهتر متوجه می‌شیم. مثلا این که نقش کنگره می‌تونه چقدر پررنگ باشه. دیدیم که اوباما چند سال دنبال توافق با ایران بود و بالاخره هم به توافق رسیدن. اما کنگره که در دست جمهوری خواهان بود. دنبال این بود که مسائله رو یه جوری هوا کنه.

بدون اطلاع اوباما و دولتش از نتانیاهو دعوت کردن که پاشو بیا اینجا سخنرانی کن. چون در دموکراسی تمام قدرت دست یک نفر جمع نمیشه و ارکان سیاست از هم مستقلن و حتی اگه رئیس جمهور دموکرات دنبال توافق با ایران باشه، کنگره‌ای که توسط جمهوری‌خواهان اداره میشه و روابط ویژه‌ای با اسرائیل داره، مدام می‌تونه مانع ایجاد کنه.

یعنی ببینید رسیدن به توافق و دراومدن از یک چاله برای کشوری مثل ایران چقدر می‌تونه سخت باشه! دونستن این واقعیات در سیاست خارجی قدرتمندترین کشور دنیا خیلی می‌تونه برای ما ایرانی‌ها مفید باشه و دید واقع‌بینانه‌ای نسبت به این مسائل داشته ‌باشیم.

توی این مستند ما متوجه لابی فوق‌العاده قوی اسرائیل در آمریکا می‌شیم و البته می‌دونیم که الان امارات و ترکیه و عربستان و بعضی دیگر از کشورهای همسایه‌امون هم لابی‌های خودشون رو در آمریکا دارند و روی سیاست‌مدارها ایرانی به سهم خودشون تاثیر می‌ذارن.

رابطه‌اشون البته با روسیه و چین هم خوبه. یعنی هر دو طرف رو دارن و تلاش می‌کنن که روی اون‌ها هم تاثیر بذارن. قطعا هم دوست ندارن که ایران کشوری قوی باشه و دوست ندارن که ایران از انضباط دربیاد و برای همین مدام یه مانعی ایجاد می‌کنن که ایران همینطور در انزوا باقی بمونه.

خیلی خب دیگه ببندیم اپیزود رو. ممنون که تا اینجا رو گوش کردید. مرسی که بازخورد می‌دید و به من انگیزه می‌دید که این کار رو ادامه بدم. کانال یوتیوب پادکست داره دریابید. ویدوهای جالبی توش هست. لینک رو در توضیحات می‌ذارم. کافیه از توضیحات پادکست روی لینکی که گذاشتم کلیک کنید. دمتون گرم با اپیزود بعدی و فیلم مستند بعدی خدانگهدار.

https://virgool.io/p/fqogzrodjd9d/%3Ciframesrc=




رئیس جمهورسیاست آمریکانخست وزیراسرائیلبرجام
من پیمان بشردوست هستم. در مورد کنجکاوی‌هام تحقیق میکنم و یافته هام رو در پادکست داکس براتون تعریف میکنم. فیلم مستند زیاد میبینم و خیلی اوقات مستندهای جذابی که دیدم بهانه ساخت اپیزودهام بوده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید