پادکست داکس
پادکست داکس
خواندن ۳۵ دقیقه·۱ سال پیش

اپیزود سی و یکم: روسیه پوتین 1

سلام، شما دارید اپیزود سی و یکم پادکست داکس رو میخونید.


https://castbox.fm/episode/%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF-%D8%B3%DB%8C-%D9%88-%DB%8C%DA%A9%D9%85%3A-%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%87-%D9%BE%D9%88%D8%AA%DB%8C%D9%86--%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D8%A7%D9%88%D9%84-id3396284-id478216011?utm_source=website&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=%D8%A7%D9%BE%DB%8C%D8%B2%D9%88%D8%AF%20%D8%B3%DB%8C%20%D9%88%20%DB%8C%DA%A9%D9%85%3A%20%D8%B1%D9%88%D8%B3%DB%8C%D9%87%20%D9%BE%D9%88%D8%AA%DB%8C%D9%86-%20%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA%20%D8%A7%D9%88%D9%84-CastBox_FM


در سال 1991 اتحاد جماهیر شوروی در حال فروپاشی بود. کشوری بزرگ و تاثیرگذار که سالها پنجه در پنجه آمریکا بود و ابن دو ابرقدرت مشغول زور آزمایی با هم بودن. دنیا رو دوقطبی کرده بودن. یک تعداد کشور در اردوگاه آمریکا بودن و تعدادی هم در اردوگاه شوروی. هیچکدومشون هم انگار نمیخواستن کم بیارن. در حالیکه این زورآزمایی ها هزینه های زیادی هم داشت. خصوصا شوروی زیر بار فشار اقتصادی زیادی بود. اتحاد جماهیر شوروی اینقدر به این نمایش قدرتش ادامه داد و همه چیز رو فدای این قدرت نمایی کرد تا اینکه دیگه رمقی براش باقی نموند و دیگه در سال 1991 این بیمار محتضر نفسهای آخرش رو میکشید. همه میدونستن که این نظام رفتنیه اما چیزی که قرار بود جایگزین این سیستم بشه هنوز برای کسی مشخص نبود و این بلاتکلیفی همه مردم رو عاصی و کلافه کرده بود. در بین این مردم عاصی یک افسر جوان سازمان اطلاعات شوروی یا کا گ ب هم بود به اسم ولادیمیر پوتین. این آدم تازه از ماموریتش در شهر درسدن dresden در آلمان شرقی برگشته بود. استعفا داده بود و گفته بود حاضر نیستم در این سیتم یه لحظه هم بمونم. بیکار بود و دنبال کار میگشت و نهایتاً تونست که کارش رو در شهرداری سن‌پترزبورگ پیدا بکنه. سال 1991 که کارش رو در شهرداری سن پترزبورگ شروع کرد، کمتر از 9 سال بعدش همین بابا داشت در کاخ کرملین برای ریاست جمهوری روسیه سوگند میخورد. فقط نه سال. چه اتفاقی افتاد. این آدم کی بود؟ چطور تونست پله های ترقی سازمانی رو شش تا یکی طی کنه و از اون مامور مستعفی کا گ ب تبدیل بشه به نفر اول روسیه. و بعد هم تا همین الان سکان هدایت روسیه رو در دست خودش نگه داره.

ولادیمیر پوتین در کنار مادرش
ولادیمیر پوتین در کنار مادرش


ولادیمیر پوتین تک بچه یک خانواده کارگر بود. مثل خیلی دیگه از مردم اون زمان شوروی، پدر کارگر، مادر کارگر. البته پدر و مادرش دو پسر دیگه هم قبلش داشتن اما اونها فوت شده بودن و بعد پوتین در سال 1952 به دنیا اومد. یعنی الان که در اسفند 1400 هستیم 70 ساله ست. خانواده پوتین در یک آپارتمان کوچک در بخش فقیرنشین سن پترزبورگ یا لنینگراد اون روزها زندگی میکردن. ولادیمیر یک بچه غیرمعمول بود. کارهاش مثل بقیه نبود. وقتیکه ۱۶ سالش بود به اداره امنیت یا همون کا گ ب رفت و خواست که استخدام بشه. ولی بهش گفتن که الان خیلی جوونی.برو و بعدا بیا. سالهای اتحاد جماهیر شورویه و کا گ ب همه جا حضور داره. خبرچین داره، از مردم شنود میکنه. یکی از مهمترین و قدرتمندترین سازمانها در کشوره. ولادیمیر جوان و تشنه قدرت هم میدونست که مسیرش رو باید از کجا شروع کنه. برای همین وقتی که از رشته حقوق در دانشگاه سن پترزبورگ فارغ‌التحصیل شد معطلش نکرد، دوباره رفت یه کا گ ب، تقاضا داد و اینبار استخدام شد. یک دوره آموزشی رو طی کرد و خیلی زود به آلمان شرقی اعزام شد. کارکردن در کا گ ب تاثیر زیادی روی پوتین گذاشت. اونجا بود که یاد گرفت چطور در سایه کار بکنه، به این باور رسید که آمریکا دشمن اتحاد جماهیر شورویه و باید با دشمن مقابله کرد. یاد گرفت که اول نظام مهمه و بعد مردم و خیلی از چیزهای دیگه ای که الان جزیی از شخصیت پوتینه، یادگاره همان دوره است.

سالهای جوانی
سالهای جوانی

خب پوتین به شهر درسدن اعزام شد. پست پوتین در اونجا جاسوس مخفی نبود اون فعالیتش در زمینه ضد جاسوسی بود. کارش تئوری های توطئه بود و اینکه بررسی بکنه که هر گروهی، یا کشوری چطور و در چه شرایطی میتونه علیه امنیت شوروی فعالیت کنه. باید نیات پشت پرده فعالیتهای آمریکا و کشورهای غربی رو میخوند و پیدا میکرد. پوتین به دو دلیل کارش رو خیلی دوست نداشت چون أولا دوست داشت که مامور مخفی باشه و بعد هم دوست داشت که نقش‌ مهمتری داشته باشه مثلا حداقل در برلینی جایی کار کنه نه اینکه در شهر درسدن. یک شهر در حاشیه که مثل برلین مهم نبود. البته اونجا در درسدن بیکار هم نبودن. خبرچین داشتن. با وزارت امنیت آلمان شرقی، که بهش میگفتن اشتازی فعالیتهای مشترک داشتن. روی ساخت تسلیحات و شناسایی دشمن های مشترک و اینها با هم کار میکردن.

از این نوع فعالیتها. پوتین از سال 1975 تا 1990 یعنی 15 سال در آلمان بود. آلمانی رو خیلی خوب یاد گرفت. تا حدودی انگلیسی رو یاد گرفت. بیشتر سالهای جنگ سرد رو اونجا بود و از اونجا بود که اختلافات و تمام اون کری خونیهای بین اردوگاه غرب و شرق رو نظاره میکرد. نظره میکرد که یه جورایی در خط مقدم بود. حتی وقتی که در سال 1989 مردم خشمگین به سمت دیوار برلین رفتن و از بین بردنش هم اون در آلمان بود و در بطن ماجرا حضور داشت. بعد، موج خروشان اعتراض ها به درسدن هم رسید و مردم عصبانی به اداره پلیس مخفی آلمان شرقی همون اشتازی حمله کردن. بعدش هم حمله کردن به دفتر کا گ ب یعنی همونجایی که پوتین در اون کار می کرد. پوتین گفته که در اثنای همون حملات تونسته بوده که بیشتر مدارک کا گ ب و اشتازی رو نجات بده و نذاره که دست معترضین بیفته. بیشترشون رو سوزونده و یه سری رو هم فرستاده به مسکو. اما شرایط اضطراری بود و قضایا به این راحتی که الان گفتم انجام نشد.

پرونده پوتین در وزارت امنیت آلمان شرقی، درسدن
پرونده پوتین در وزارت امنیت آلمان شرقی، درسدن


مردم اینقدر عصبانی بود که پوتین دستپاچه شده بود و نمیدونست باید چیکار کنه. بارها به مسکو تماس گرفت تا ببینه دستور چیه ولی هیچ پاسخی از مسکو دریافت نکرد. پاسخ مسکو سکوت بود. اتحاد جماهیر شوروی داشت هر روز ضعیف تر میشد. اون از وضع متحد اصلیشون آلمان شرقی که داشت با آلمان غربی تلفیق میشد. پرده آهنین معروف زنگ زده بود و در حال افتادن بود از اون طرف هم پوتین از مسکو فقط بلاتکلیفی و بی عملی میدید. این چیزی نبود که این افسر اطلاعاتی انتظارش داشت. دوست داشت شوروی مقتدر ادامه میداد. تمام اینها برای پوتین زخم هایی شدند که تا سالها التیام پیدا نکردن .وقتی که پوتین به روسیه برگشت اتحاد جماهیر شوروی دیگه در حال سقوط بود. دومینوی ریختن دیوار و مجسمه از آلمان شرقی دیگه به مسکو هم رسیده بود. حالا دیگه حتی مجسمه های استالین و لنین از مقابل ساختمان های کا گ ب هم در حال انداخته شدن بودن. جورج بوش پدر رئیس جمهور وقت آمریکا این لحظه هارو یک پیروزی تاریخی برای دموکراسی قلمداد می‌کرد اما برای خیلی ها از جمله پوتین اینها لحظه های پر از تحقیر بودند. روند خوادت تند بود و نهایتا پوتین رو به نقطه ای رسوند که از کا گ ب با درجه سرهنگ دومی استعفا داد.

ولادیمیر پوتین حالا بعد از 15 سال برگشته به شوروی. تمام این سالها رو در آلمان بوده، زبان آلمانی بلده، در غرب بوده و میدونه با غربیها چطور میشه صحبت کرد، رفتار کرد. رفت سراغ یکی از اساتید سابقش به اسم آناتولی سوبچاک و رابطه اش رو باهاش قویتر کرد. سوبچاگ که قبلا استاد دانشکده حقوق بود الان دیگه یک سیاستمدار شناخته شده بود. پوتین هم تا میتونست خودش رو به سوبچاک نزدیک کرد. خیلی زود سوبچاک بعنوان شهردار لنینگراد یا همون سن پترزبورگ فعلی انتخاب شد.

پوتین و سوبچاک
پوتین و سوبچاک


پوتین از همون اولش تاکید داشت روی این مساله که من در کا گ ب کار کردم و در آلمان شرقی افسر اطلاعاتی بودم . سوبچاک اولش از رک گویی پوتین تعجب کرده بود. چون معمولا کسی که کار اطلاعاتی کرده باشه دیگه صداش رو در نمیاره. اما این قشنگ حار میزد، آقا من افسر اطلاعاتی بودم. اتفاقا هم سوبچاک دنبال یه آدمی می گشت که به یک زبان اروپایی مسلط باشه، تجربه زندگی در اروپا هم داشته باشه و بالطبع هم مورد اعتمادش باشه. چون دنبال یک مشاور اقتصادی بود که از اون فرد برای روابط اقتصادی خارجی استفاده کنه. و پوتین همه این شرایط را داشت . آلمانی بلد بود، سیستم دولتی رو میشناخت و مورد اعتماد سوبچاک بود. اون رو به عنوان مشاور اقتصادی در امور بین المللی استخدام کرد هیچ وقت هم سوبچاک از این مسئله پشیمان نشد. خیلی زود پوتین تونست اعتماد سوبچاک رو بیشتر جلب کنه و بشه جانشین شهردار سن پترزبورگ و رئیس کمیته روابط اقتصادی خارجی.

هنوز دوره ایه که اتحاد جماهیر شوروی بر سر کاره. یعنی یک کشور سوسیالیستی که اختیار مالکیت ثروت و املاک کشور در دست دولت و شهرداریها یکی از بازوهای اجرایی دولت هستن. پوتین حالا به عنوان جانشین شهردار و مسئول امور اقتصادی بین المللی یک مهره اصلی بود. اون بود که تعیین می کرد که چه شرکتهای خارجی میتونن در سن پترزبورگ دفتر داشته باشند و دفترشون رو کجا داشته باشن. پوتین از همون موقع آدم بلند پروازی بود و در همان موقع از یک فیلمساز خواسته بود در موردش یک فیلم مستند بسازه. یه مستند به اسم قدرت. در همان فیلم هم پوتین جوان تاکید می کرد که من بعد از فارغ التحصیلی از کا گ ب پیشنهاد کار گرفتم. به نظرش اینکه خودش رو به عنوان مامور سابق اداره بدنام امنیت معرفی می کرد انگار راه موثر و خوبی بود.


فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی باعث نایاب شدن مواد غذایی شده بود. توی اون بلاتکلیفی ها شرکتهای تولیدی نمیتونستن تولید کنن. ارزش پول از بین رفته بود نمیشد از خارج کالا وارد کرد. جمهوری هایی که تا چند روز قبلش نیازهای هم رو تامین میکنند به هم گندم و شیر میدادن پارچه میگرفتن، حالا دیگه تبدیل به کشورهای بیگانه شده بودن و خرید غذا و اقلام از همدیگه سخت شده بود. نتیجه هرج و مرج عمومی بود. مردم هجوم برده بودن به فروشگاهها و هرچی بود رو خریده بودن. توی قفسه های سوپرمارکت ها جنسی باقی نمونده بود. پوتین به عنوان مسئول امور اقتصادی بین المللی برای حل این مسئله با آلمان ها و فنلاندیها در ارتباط بود.برنامه این بود که شهرداری یه سری از مواد خام مثل مواد معدنی و نفت رو به یه شرکتهایی در داخل روسیه می داد و ازشون میخواستن که این نفت و مواد معدنی رو برای ما در خارج از شوروی بفروشید و پولش رو به ما بدید تا ما بتوانیم غذا بخریم. حالا دیگه نقش پوتین به عنوان توزیع کننده رانت خیلی مهم بود. به چه شرکتهایی نفت بدیم برامون بفروشن. این اهمیتش بهش معروفیت هم داده بود. توی برنامه های خبری باهاش مصاحبه می کردن اون هم وعده می داد که همه چیز حل میشه. نگاه کنید یک برنامه مرتبی داریم و اینقدر غذا سفارش دادیم، داره وارد میشه. جای نگرانی نیست. وعده میداد. اما آخرش هم بیشتر غذایی که وعده داده شده بود نیامد. مردم از این وضعیت عصبانی شدند و ریختن به خیابان‌ها که بابا نون نیست غذا نیست چی بخوریم؟

مارینا سالی در میان مردم معترض 1990
مارینا سالی در میان مردم معترض 1990


اون موقع یکی از اعضای شورای شهر خانمی بود به اسم مارینا سالیه Marina Salye که از طرف شورای شهر مامور تحقیق بود. جمعبندی این خانم این بود که پوتین در این فقره تخلف کرده. تحلیف پوتین براش محرز شده بود. میگفت این طرف ما یک لیست بلند بالایی از اقلامی داریم که قرار بوده بیاد اون طرف هم معادل صد میلیون دلار پول بوده . پول ها رفته، کجا رفته معلوم نیست اما یک گرم هم از این اقلام هم نیومده. تازه خیلی ها این اتهام رو متوجه پوتین میکنن که شما اختیار فروش نفت و مواد معدنی رو به شرکتهایی دادید که یک شبه تاسیس شده بودن. میگن به چه حسابی بهشون نفت و مواد معدنی داده شد که در خارج بفروشند. به چه حسابی این شرکتها و این آدمها رو انتخاب کردید؟ آدمهایی که بعدا معلوم شد از دوستان نزدیکش بودند و هنوز هم ارتباطات ویژه ای باهاش دارند. در نهایت هم شورای شهر سن پترزبورگ به توصیه مارینا سالیه پرونده رو به دادستانی ارجاع دادند تا قانون در این مورد رای بده. خواسته شورای شهر این بود که پوتین باید اخراج بشه. اما شهردار یعنی همون سوبچاک زیر بار نمیرفت. می‌گفت اینها همه اش فشارهای سیاسیه و از پوتین حمایت میکرد. اون پرونده هیچ وقت جلو نرفت البته پوتین هم تقصیر رو انداخت گردن شرکت ها و بوروکرات های دیگر و گفت آره، سواستفاده شده اما من کلا هیچ نقشی نداشتم، تقصیر بقیه بوده.

غیر از این، در همون دوره اتهامات دیگه ای هم بوده که متوجه پوتین باشه. سرهنگ آندره زیکوف Colonel Andrey Zykov در اون زمان کارآگاه ارشد پلیس سن پترزبورگ بود و داشت روی یک پرونده مرتبط با یک شرکت ساختمانی کار میکرد. اسم شرکت بود اعتماد بیستم .Twentieth trust که این شرکت زیر مجموعه کمیته روابط اقتصادی شهرداری بود. یعنی این شرکت زیر مجموعه پوتین بود. زیکوف در تحقیقاتش به این نتیجه رسید که این شرکت تخلفات زیادی داشته. دو و نیم میلیارد روبل پول به حساب این شرکت‌ واریز شده بود. قرار بود که با این پول توی سن پترزبورگ ساختمون بسازن اما رفتن در اسپانیا ویلا ساختن. یا میگن برای پوتین یک ساختمانی در حد قصر ساختن.زیکوف میگه همه مدارک دال بر این بود که مسئولیت اصلی این تخلف با پوتین بوده. بنابراین پوتین و شهردار می‌بایستی اخراج و زندانی می‌شدند. اما به زندان نرفت که کم کم سر از کرملین درآورد.

سرهنگ آندره زیکوف
سرهنگ آندره زیکوف


از سالهای 1994 دیگه پوتین فعالیتهای حزبی رو هم شروع کرد. یه حزبی بود به اسم روسیه خانه ما که نخست وزیر وقت روسیه اون رو تاسیس کرده بود. پوتین شعبه اون حزب در سن پترزبورگ رو دایر کرد و خودش هم اداره اش میکرد. این ارتباطات هم باعث شد که بیشتر و بیشتر شناخته بشه هم در سن پترزبورگ و هم در مسکو. اما کماکان تا سال 1996 جانشین شهردار بود. گرچه کم کم داشت راهش رو به سمت مسکو باز می کرد. اما دیگه در سال 1996 سوبچاک انتخابات شهرداری رو باخت و دیکه شهردار نشد که هیچ تازه قرار بود که در مورد دارایی هاش تحقیقات بعمل بیاد. وقتی که یک فرد قدرتمندی جایگاه سیاسیش رو ازدست میده رفتار بیشتر آدمها تغییر میکنه. اما رویه پوتین اینطور نبود. با اینکه الان در ابتدای مسیر پیشرفت سیاسی خودش بود و سوبچاک هم وضعیت جالبی نداشت، بهش پشت نکرد و به حمایت از سوبچاک ادامه می داد. الان دیگه دادستانی دست گذاشته بود روی پرونده سابچاک. اما یه دفعه اعلام شد که آقای سوبچاک حمله قلبی بهش دست داده و راهی بیمارستان شد. همسر سابچاک میگه که کار در بیمارستان برامون مشکل بود. میگه مردمی که مخالف سوبچاک بودن رفته بودند به دکترها می گفتند که بذار این آدم بمیره. مداواش نکنید. البته این چیزیه که همسر سوبچاک میگه ها. میگه اینجا بود که ما مجبور شدیم تصمیم بگیریم که به خارج از روسیه بریم. اما در واقع چیزی که خیلیا میگن اینه که همه اینها برنامه‌ریزی شده بود. سوبچاک وسط یک تعطیلات ملی روسیه وقتی که همه در تعطیلات بودن بی سروصدا سوار هواپیمای شخصی ای شد که ظاهراً توسط پوتین هماهنگ شده بود. و با هواپیمای شخصی از روسیه خارج شد. چند هفته بعد هم سرحال و قبراق در پاریس دیده شد که داشت راست راست راه میرفت و این راه رفتنش با اون ادعای خال بدی و حمله قلبی منافات داشت. اصلا بهش نمی خورد که این آدم اورژانسی و برای مداوا به پاریس رفته باشه.

پوتین در مراسم ترحیم سوبچاک، در کنار همسر سوبچاک
پوتین در مراسم ترحیم سوبچاک، در کنار همسر سوبچاک


خب گفتم سال 1996 هست. یعنی تا اینجا پوتین شش سال رو در شهرداری سن پترزبورگ بوده. معروف شده. بخاطر فعالیت حزبی اش شهرتش به مسکو هم رسیده. و حالا که دیکه آینده ای در سن پترزبورگ هم نداره راهش رو به سمت مسکو کج کرده. در مسکو یک سمت دیگه ای به دست آورد. شد جانشین رئیس سازمان املاک ریاست جمهوری سه سال دیگه این آدم رییس جمهور روسیه است ها. جانشین رییس سازمان املاک ریاست جمهوری. البته این سازمان هم سازمان مهمی بود. ضمنا مسئولیت املاک خارجی فدراسیون روسیه هم در دستش بود. پوتین تونست املاکی که در خارج ازکشور متعلق به اتحاد جماهیر شوروی بود رو بیاره به مالکیت کشور فدراسیون روسیه که کار پیچیده ای بود. اما پوتین به خاطر تحصیلاتش در حقوق، کار کردن در اروپا و اون سابقه اش در مدیریت املاک در شهرداری موفقیت خوبی داشت. این موفقیتها توسط بوریس یلتسین رئیس جمهور وقت روسیه دیده شد و این طور بود که در سال 1997 پوتین رو به سمت جانشین اداره کارکنان ریاست جمهوری گماشت. حالا دیگه جز مدیران ارشد کشور بود فقط یک سال بعدش در سال 1998 پوتین بعنوان رییس سازمان امنیت روسیه FSB منصوب شد. که حالا این سازمان جایگزین همون کا گ ب است. پوتین هم 15 سال در کا گ ب بود و الان شده بود رئیس سازمان امنیت روسیه. دیگه پوتین جر حلقه نزدیکان رئیس جمهور بوریس یلتسین بود. دیگه با همدیگه فالوده میخوردن و قلیون میکشیدن اینقدر نزدیک بودن :) اونقدری یلتسین از پوتین مطمئن بود که فقط یک سال بعدش در آگوست 1999 اون رو به عنوان نخست وزیر روسیه، یعنی فرد دوم روسیه بعد از خودش معرفی کرد. واحیرتا از این رشد عجیب و غریب.

پوتین در کنار یلتسین
پوتین در کنار یلتسین

یکی از دلایل پیشرفت سریع پوتین این بود که اون خیلی بوروکرات بود. کارهای اداری رو میشناخت. به دیوانسالاری اداری با گوشت و پوست خودش اعتقاد داشت و توی این کارها وارد بود. توی اون سیستم هم هر کسی که بوروکرات تر بود موفق تر بود. این یکی از دلایلی که پوتین تونست پله های ترقی رو چه در شهرداری و چه بعد از اون در مسکو چند تا چند تا طی کنه. اما غیر از این مساله یک نکته دیگه هم این بود که اون وفاداری ای که پوتین به رییس سابقش سوبچاک نشون داده بود براش یک نقطه قوت طلایی و یک برگ برنده درست کرده بود. سال ۱۹۹۹بود و اواخر دوران ریاست جمهوری یلتسین. یلتسین دیگه پیرمردی بود که وضعیت سلامتش روبراه نبود، چند بار توی دیدارهای رسمی یه دفعه تعادلش را از دست داده بود و نگرانی ایجاد کرده بود. از اون طرف هم به خاطر فساد مالی داشت زیر ذره بین قرار میگرفت. بعد از فروپاشی شوروی یه گروهی از الیگارش ها توانسته بودند ثروت کشور رو مال خودشون بکنند. الیگارش ها به کسایی میگن که در زمان خصوصی سازی های بعد از فروپاشی شوروی تونستن بخش زیادی از ثروت کشور رو مال خودشون کنن. گفتم دیگه دوره اتحاد جماهیر شوروی نظام اقتصادی سوسیالیستی بود و همه چیز در مالکیت دولت بوده. حالا دولت میخواسته همه چیز رو بخش حخصوصی واگذار کنه. بخش خصوصی ای به اون صورت وجود نداشت که صاحب اینهمه کارخانه و شرکت بشه. کشور هم مقررات و تجربه قوی ای برای خصوصی سازی نداشت. اینکه چطور یک شرکت رو بفروشی؟ در سکوت و خفا بفروشی یا به صورت شفاف و با حضور رسانه ها. سهامی عام بفروشی یا سهامی خاص. به چه کسانی بفروشی؟ به چه قیمتی میفروشی؟ چطور قیمت گذاری میشه؟ بعد خود شما که کارمند دولت هستی و اطلاعات همه این شرکتها دست شماست و سیر تا پیاز شون رو میدونی نقش شما چیه؟ ایا خودت هم میری یه شرکتی رو میخری؟ همه اینها اما و اگرهای خصوصی سازی که خیلی ها میتونن از ماجرا سو استفاده کنن و یک شبه صاحب ثروت بشن. این اتفاق در دوره بعد از فروپاشی شوروی افتاد و یه جماعت خاصی تونستن مالکیت مهمترین شرکتها رو به دست بگیرن.

روش حکمرانی یلتسین طوری بود که به آنها این اجازه را داده بود که جلو برند و خودشان و خانواده هاشون بارشون رو ببندند، به ثروتهای افسانه ای برسن. حالا که عمر سیاسی و عمر زیستی یلتسین رو به پایان بود دارودسته اش نگران بودند که نکنه نفر بعدی ای که بیاد بیفتد دنبال تسویه حساب سیاسی و مالی با این طبقه نوظهور. تا پیش از پوتین یلتسین چهار نخست وزیر دیگر رو هم امتحان کرده بود ولی با هیچ کدومشون نتونسته بود جلو بره. و الان وقتی که می دید پوتین به رئیس قبلی خودش یعنی سوبچاک هنوز اینقدر وفاداره دلش قرص میشد که پوتین بهترین گزینه برای جانشینی خودش است. حتما پوتین صلاحیت های دیگه ای هم داشته اما سازنده های مستند راه پوتین نظرشون اینه که از دیده یلتسین این ویژگی مهم تر از بقیه بوده. ولی درسته که یلتسین یک جنس جور پیدا کرده بود، اما هنوز یک مانع دیگه در مقابلش داشت و اون این بود که پوتین یک چهره بی نام و نشان در بین مردم روسیه بود. درسته که حالا چند سال بود که رشد سیاسی خوبی پیدا کرده بود اما سمتش تا یکسال قبل طوری نبودن که مردم روسیه بشناسنش. مضافا بر اینکه قصد یلتسین فقط این نبود که پوتین رو فقط نخست وزیر خودش بکنه. بلکه هدف این بود که این آدم نهایتا جانشین خودش بشه. یعنی رئیس جمهور روسیه بشه. که بعد بتونه از خود یلتسین و خانواده اش حمایت بکنه. مانع از این بشه که بخاطر فساد مالی خودش و خانواده اش زندانی بشن. خب چطور میتونست یک آدم بی نام و نشان رو به مردم روسیه معرفی کنه و انتظار داشته باشه که انتحابات رو ببره. یکی از کارهایی که در جهت مشهور کردن پوتین انجام دادن این بود که در سن پترزبورگ از یک تیمی خواسته شد تا برای پوتین کتاب بیوگرافی بنویسند و مردم باهاش آشنا بشن.

خب تا اینجا جلو رفتیم که پوتین به نخست وزیری رسید. یک ماه بعد از اینکه یلتسین پوتین رو به نخست وزیری انتخاب کرد یک اتفاق بزرگی در روسیه افتاد. پاییز سال ۱۹۹۹ بود که ساختمانهای چهار مجتمع مسکونی بزرگ یکی بعد از دیگری بمبگذاری شدن و بعد از انفجار چند ثانیه ویران شدن. این ساحتمونهای مسکونی که مردم عادی توشون زندگی میکردن هم در مسکو بودن و هم در شهرهای دیگر. البته گفته شده که خانواده سربازهای روسیه در بعضی از این ساحتمونها زندگی میکردن. همه این انفجارها در نیمه شب و وقتی که مردم در خواب بودند رخ میداد. بیشتر از سیصد نفر توی این انفجارها مردند.

انفجارهای سال 1999 روسیه
انفجارهای سال 1999 روسیه


این یازده سپتامبر روسیه بود. مردم همه روسیه مستاصل و عصبی بودند. هر چند روز یک بار یک ساختمان داشت فرو می ریخت. ناگهان نخست وزیری که تعداد کمی از روسها می شناختنش یه دفعه همه جا بود و داشت خط و نشون میکشید و قسم میخورد که انتقام میگیره. پوتین توی یه مصاحبه اش گفت تروریستها هر جایی که باشن گیرشون میاریم، میخوان توی فرودگاه باشد یا توی توالت باشند، گیرشون میاریم، تمام. پوتین انگشت اتهامش رو به سمت شورشی های چچن گرفته بود. چچن یک منطقه کوچکی از روسیه است که در منطقه قفقاز واقع شده و مردمش مسلمان هستن و دنبال استقلال از روسه بودن. پوتین و سازمان امنیت روسیه می گفتن ردپایی از دخالت چچنی ها در این ماجرا دیده شده اما مشخص نبود که اون شواهد چیه. هرچه که بود خیلیها معتقدند که از این مساله به عنوان بهانه برای توجیه حمله به چچن استفاده شد. انتقام پوتین سخت بود و حمله نظامی سنگینی به چچن انجام شد و تعداد زیادی از مردم این منطقه جونشون رو از دست دادن. اما در روسیه برای اولین بار بعد از دهه ها مردم میدیدن که یک سیاستمدار جوان و پرانرژی دارن که پای کاره و داره از امنیتشون حفاظت میکنه. مردم روسیه قضیه رو اینطور میدیدن دیگه. پوتین هم در خط مقدم یود، سوار جنگنده ارتش میشد. میرفت بین سربازها و حرفهای میهن پرستانه میزد.این مساله اون رو تبدیل کرد به یک قهرمان ملی برای روسها. پوتین گمنام یه دفعه تبدیل شد به پرطرفدار ترین سیاستمدار روسی.


یلتسین رئیس جمهور و پوتین نخست وزیر یک زوج سیاسی عجیب غریب بودند. یکیشون میگفت که دنبال آوردن دموکراسیه و اون یکی هم یک مامور سابق کاگ به بود با اولویتهایی متفاوت از یلتسین. سوابق این دو نفر کاملا متفاوت بود. این نکته رو اینجا بگم که مستندهای راه پوتین و انتقام پوتین دیدگاه شون در یه جاهایی متضاد هم هست. مثلا یکیشون یلتسین و پوتین رو افرادی معرفی میکنه که همدست هم بودن. اما یه مستند دیگه میگه که یلتسین یک فرد ترقی خواه و دلسوز ملت بود اما پوتین با دروغگویی خودش رو در نقش یک خیرخواه کشور به یلتسین نشون داده. یلتسین رو گول زد. حالا کدوم درسته من یکی حداقل نمیدونم. من فقط دارم چیزهایی که در مراجع معتبر خوندم و دیدم رو تعریف میکنم. راجع به همین فاجعه بمب گذاری در آپارتمان ها هم همینطور. مستند راه پوتین انگشت اتهام رو سمت پوتین و اداره امنیت میگیره اما مستند انتقام پوتین به این اتهام نمیپردازه و فقط میگه که پوتین از موقعیت به دست آمده استفاده کرد تا حضور خودش رو به عنوان یک رهبر فعال در کشور تثبیت بکند. پس در مورد یلستین ودر مورد همه اتهامهایی که به پوتین وارد میشه حرف و حدیثهای متفاوت و متناقضی وجود داره.

مستند راه پوتین میگه که افکار عمومی همیشه این سوال رو داشت که بالاخره این بمبگذاری ها کار کی بوده. یکی از افرادی که این سوال داشت میخائیل Mikahil Trepashkin. که یک افسر سابق کا گ ب بود که الان دیگه کار وکالت انجام میداد. این آقا به عنوان وکیل یکی از خانواده های قربانیان بمب گذاری دو سال روی این پرونده کار کرد. در تمام این مدت نسبت به قرائت رسمی و حکومتی که از این ماجرا میشد شک تردید داشت. یعنی می گفت به نظرم نمیخونه که این حادثه کار چچنیها باشه. شک میخاییل Trepashkin وقتی بیشتر شد که میدید همکارهای سابق امنیتی اش نسبت به تحقیقاتش واکنش نشون میدن و غیرمستقیم و مستقیم بهش هشدار میدن که تحقیق نکن وگرنه برات گرون تموم میشه. میگه من هم میگفتم من خودم مامور امنیتی بودم، بلدم چیکار کنم. اونطرف یه مساله دیگه هم وجود داشت و اون این بود که در بحبوحه روزهای انفجارها توی زیرزمین یک ساختمان در خارج مسکو، بمب پنجم پیدا شد. نه که اون چهار تا انفجار همه رو رو ترسونده بود. دیگه آدم هایی که توی آپارتمان زندگی می کردن چهار چشمی ساختمونشون رو می پاییدن که کسی نیاد و بمبگذاری نکنه. ساکنان این آپارتمان هم به رفت و آمدها حساس بودن و متوجه شدن که در زیرزمین ساختمونشون چند نفر دارن بمب کار میذارن. دست به کار شدن و اونها رو شناسایی کردن و معلوم شد که این آدمها ارتباطی با چچن ندارن که هیچ، بلکه مامورهای اف اس بی هستن. کیسه های مواد منفجره ای که پیدا شد هم حاوی مواد منفجره نظامی روسیه بودن. که این فرضیه رو تقویت می کرد که پس بمب گذاری ها کار عوامل امنیتیه.

میخائیل ترپاشکین هم کارش به زندان کشیده شد.
میخائیل ترپاشکین هم کارش به زندان کشیده شد.


البته بعد از سروصدایی که این قضیه درست کرد، اداره امنیت روسیه اف اس بی اعلام کرد که این عملیات یک تمرین آموزشی بوده. اما دولت دیگه پیگیری نکرد که اون 4 تا بمب گذاری قبلی هم ممکنه کار اف اس بی بوده باشه. پوتین بعدا در بیوگرافی اش این مساله رو رد کرده و میگه این حرفها بی پایه است. مستند راه پوتین میگه که دولت نذاشت حرف شورشیهای چچنی شنیده بشه و مردم قانع نشدن که آیا واقعا این بمب گذاری ها کار اینها بوده یا کس دیگه ای؟ میگه یه گروهی از شورشیان چچنی دادگاهی شدند و سریع هم محکوم شدن. تازه زیرفشار مجبور به اعتراف علیه خودشون شدن. واقعیت شاید چیز دیگه ای بوده. ضمن اینکه از اون طرف هم افرادی بودن که شدیدا پیگیر این مسئله بودن که چرا در مورد بمب گذاریها تحقیقات درست و حسابی نمیشه و چرا فی الفور حمله کردید به چچن؟ چرا مردم رو قانع نکردید. این افراد که قرائت رسمی از بمب گذاری ها رو زیر سوال میبرد به مرور همه شون به قتل رسیدن. در مستند از چهار نفر اسم میبره Sergei Yushenkov , Yuri Shchekochikhin, Alexander Litvinenko, Anna Politkovskayaاین افراد روزنامه نگار و سیاستمدار و حتی افسر اطلاعاتی بودن که در مورد این مساله تحقیق میکردن فعالیت میکنند و به نظرشون مساله اینطور میومد که ظهور پوتین در قدرت روسیه نتیجه کودتای اف اس بی یا همون سازمان اطلاعات روسیه بوده. و از این بمب گذاری ها به عنوان بهانه شروع جنگ دوم چچن استفاده کردن. ولی دست بر قضا همه این فراد در سالهای بعد از به قدرت رسیدن پوتین توسط عوامل ناشناس به قتل رسیدن. که خب احتمالا شانسی نمیتونه باشه دیگه.

مستند راه پوتین با یکی از طرفداران پوتین به اسم Sergei Markov میکنه و ازش میپرسه اونهایی که در مورد این مساله تحقیق کردن میگن بمبگذاری از طرف اداره امنیت و با اطلاع پوتین بوده . شما چی میگی؟ اون میگه که نه آقا حاشا و کلا اینطور نیست. ضمنا هم این تحقیقاتی که شما بهش استناد میکنی اصلا معتبر نیست ها. اینها پروپاگاندا علیه پوتین هستن. چطور ممکنه اف اس بی همچین کاری کنه و کسی دادگاهی نشه و مجرمها راست راست بگردند. شما هم حواستون باشه، قربانی پروپاگاندا نشید. اینها رو سرگی ماروکف طرفدار پوتین میگه. البته در دومای روسیه یعنی مجلس قانونگذاری شدن سه بار تلاش شد که در مورد این مساله تحقیق بشه اما با فشار احزاب طرفدار پوتین، هرگونه تحقیقات در این مورد رو لغو کردن. خب وقتی که یک سیستم حکومتی به افکار عمومی بی تفاوت باشه و هر کی هم که خواست حرفی بزنه و سوالی بپرسه بگن حرف اضافی نباشه، خب مردم که متقاعد نمیشن، طبیعیه که برعکس مردم فکر میکنن که حتما کاسه ای زیر نیم کاسه هست. اون آقای Mikahil Trepashkin که گفتم وکیل یکی از خانواده ها بود و تحقیق میکرد. مجلس دومای روسیه هم از همین آدم خواسته بود که براشون تحقیق کنه. این هم داشت کارش رو جلو میبره و به نظرش اینطور میومد که بمب گذاری ها کار شورشیهای چچنی نبود. یک هفته مونده بود که گزارش رو تحویل دومای روسیه بده که توی خیابون پلیس ماشینش رو متوقف کرد. اول مدارکش رو چک کردن و بعد ماشین رو بازرسی کردن. اما خب چیزی پیدا نکردن. همین که این خواست سوار بشه که به راهش ادامه بده. یکی از پلیسها یک کیسه رو داخل ماشین این انداخت. میخائیل داد زد این مال من نیست. اما اون مامور به همکارش گفت بیایید که توی ماشینش اسلحه پیدا کردم. همونجا میخاییل Trepashkinرو بازداشت کردن و بعد به جرم همراه داشتن اسلحه به دو سال حبس محکوم شد. این هم دو سال حبسش رو گذروند و وقتیکه برگشت درمورد تحقیقاتی که کرده بود شروع به صحبت کرد. اما دوباره دستگیرش کردن و دو سال دیگه زندانی شد.

خب برگردیم به زمستان 1999، وقتی که هنوز جنگ چچن در جریانه و پوتین هم به عنوان نخست وزیر در همه جا فعاله. از کرملین تا حط مقدم جنگ. در مقابل اما یلتسین محبوبیت خودش رو بیشتر از قبل داشت از دست می داد. در روزهای انتهایی سال 1999 نهایتا تصمیم خودش مبنی بر استعفا رو گرفت و در آخرین روز سال 1999 وقتی که قرار بود پیام تبریک سال نو رو بگه، همونجا اعلام کرد که از ریاست جمهوری استعفا کرده. خیلی از مردم روسیه با چشم اشکبار شاهد این استعفا بودند.، چون به هر حال طرفداران زیادی هم داشت.

استعفای غافلگیرکننده یلتسین در حین پیام سال نو
استعفای غافلگیرکننده یلتسین در حین پیام سال نو


یلتسین در پیامش گفت من خیلی به این مسئله فکر کردم و الان در آخرین روز از هزاره دوم استعفا می کنم به خاطر هر آنچه که کردم. من رو ببخشید. خیلی از رویاهامون رو محقق نکردم. چیزهایی بود که خیلی راحت به نظر می‌رسیدند اما از قضا بسیار مشکل بودند. به یلتسین هم لقب پدر دموکراسی در روسیه داده شده و هم اینکه او رو به فساد متهم میکنن و اون رو عامل به وجود آمدن طبقه الیگارشی در روسیه میدونن. اما به هر حال مثل هر زمامدار دیکه ای که دوره اش تموم میشه، دوره یلتسین هم به اتمام رسید. یلتسین موقع ترک کاخ کرملین به پوتین گفت مراقب روسیه باش. اینو گفت و سوار ماشین شد و کاخ کرملین رو ترک کرد. پوتین و چند مقام بلندپایه دیگه هم روی ایوان ایستاده بودن و براش دست تکون دادن و بدرقه اش کردند.

خداحافظی یلتسین از کاخ کرملین
خداحافظی یلتسین از کاخ کرملین

با استعفای یلتسین، پوتین تا زمان برگزاری انتخابات بعنوان رییس جمهور موقت فعالیت کرد. اینها به خاطر جنگ چچن زمان انتخابات رو هم کمی به تاخیر انداختن. که این هم مورد انتقاد خیلی از مخالفانش هست و میگن که به عمد این کار رو کردن تا در قدرت جا بیفته و انتخابات رو راحتتر برنده بشه. میگن که تیم یلتسین و پوتین نیاز داشتند که انتخابات را به هر بهونه شده به تاخیر بیندازند و توجه عمومی رو از چیز های غیر ضروری و غیر مهمی مثل فساد خانواده یلتسین دور بکنند. این استراتژی کار کرد و سه ماه بعد از شروع سال ۲۰۰۰پوتین به عنوان رئیس جمهور روسیه انتخاب شد. همچین ناپلئونی هم انتخابات را برنده شد، با 53% آرا.

در روز 7 می سال 2000 ولادیمیر ولادیمیرویچ پوتین با اسکورت و همراهی سنگین نیروهای امنیتی وارد کاخ کرملین شد تا بعنوان رییس جمهور روسیه سوگند بخوره. کمتر از نه سال قبلش بود که کارش رو در شهرداری سن پترزبورگ شروع کرده بود و حالا نفر اول کشور پهناور و مهم روسیه شده بود. وقتی که وارد کاخ شد نگهبانها با ترتیب خاصی بهش ادای احترام می کردند. پوتین آروم آروم از پله های قصر بالا آمد. نگهبان ها در های طلایی و عظیم سالن رو باز کردند و پوتین 48 ساله وارد سالنی شد که پر از مدعوین بلندپایه روس بود. اونها در دو طرف ایستاده بودند و منتظر بودند تا رییس جمهور منتخب از فرش قرمزی که در وسط سالن و بین این جمعیت بود خودش رو به بالای سالن برسونه و به عنوان دومین رئیس جمهور فدراسیون روسیه سوگند بخوره. پوتین در سخنرانی بعد از قسم خوردنش گفت که قول می دم که کشور برای حتی یک لحظه دچار خلاء قدرت نشه و من به خوبی و با قدرت کشور رو رهبری خواهم کرد. اینارو گفت. حالا در مورد کیفیت حکمرانی تاریخ قضاوت خواهد کرد اما در مورد قدرت، بله میشه گفت که با قدرت رهبری کرده.

مراسم سوگند ریاست جمهوری پوتین
مراسم سوگند ریاست جمهوری پوتین


اولین اقدام پوتین به عنوان رییس جمهور این بود که به بوریس یلتسین مصونیت قضایی اعطا کرد.یعنی دیگه هیچ داستانی نمی تونست در مورد فساد بوریس یلستین و خانواده اش تحقیق کنه. پوتین همونطوری که به رییس اسبق خودش، سوبچاک شهردار سن پترزبورگ وفادار بود و کمک کرد که تحت تعقیب قضایی قرار بگیرد، به رییس بعدی اش هم یعنی یلتسین وفادار موند و مانع تحقیقات قضایی شد. بهش مصونیت داد. توی کار صیانت بود وقتی هنوز صیانت مد نبود. غیر از اون اما از اونجایی که به فکر مصونیت خودش هم بود ترتیبی داد تا پرونده شماره 144128 که در مورد فساد خودش در سن پترزبورگ بود بی سروصدا از دور خارج بشه. اگه همین عدد 144128 رو گوگل کنید جزییاتش رو پیدا میکنید. همون تخلف مربوط خرید غذا برای شهر هست که گفتم و همینطور موضوع تخلفات شرکت ساختمانی، داستان ساحت ویلا در اسپانیا و همون تحقیقاتی که سرهنگ زیکوف در مورد سواستفاده های زمان شهرداری پوتین کرده بود. دادستان کل روسیه گفت که شواهد کافی نیست و پرونده رو مختومه اعلام کرد. یکسال بعد هم سرهنگ زیکوف رو از کارش اخراج کردند.

اما یکی از اهداف اولیه پوتین کنترل کردن تلویزیون بود. چون می دید که تاثیر تلویزیون در جامعه خیلی زیاده. اون روزها یک برنامه کمدی از یک شبکه خصوصی به اسم ان تی وی پخش میشد اسم برنامه بود عروسکهای خیمه شب بازی و در اون با چهره عروسکی سیاستمداران بازی می کردن.، شوخی میکردن. یک عروسک هم با چهره پوتین بود و پوتین أصلا همچین چیزی رو تحمل نمیکرد. خیلی زود نیروهای مسلح پلیس رو فرستاد به بیشتر تلویزیون های مستقل. گوسینسکی مالک تلویزیون ان تی وی زندانی شد. و تحت فشار تلویزیون رو از چنگش در آوردند و و دادن به یکی از الیگارش های مورد اعتماد کرملین. خودش هم از همون روز اول حضورش در تلویزیون رو جدی گرفت. یه تیم رسانه‌ای قوی داشت که مدام ازش فیلم میگرفتن. که داره کارهای مختلف انجام میده.، ورزش میکنه، با سیاستمدارها جلسه داره، با مردم حرف میزنه، ماشین میرونه. از همه چیز فیلم و عکس میگیرن. خودش هم به طور وسواس گونه ای به تصویر خودش در رسانه ها اهمیت میده و میگن که ویدئوی حضور خودش در تلویزیون رو بارها و بارها تماشا می کنه که ببینه چطور به نظر رسیده چیکار کرده و البته هم این کاریه که احتمالاً خیلی دیگه از رهبران دنیا می کنند. چون به هر حال نحوه حضورشان در رسانه خیلی در سرنوشت سیاسی شون میتونه تعیین‌کننده باشه و عجبا که هنوز سیاستمدارانی هستند که به همچین چیز بدیهی ای توجه ندارن. اما پوتین مشاوران روابط عمومی کارکشته ای داشت و تلاششون رو کردن که چهره یک رهبر کاریزماتیک و فعال رو در جامعه به نمایش بزارن . پتین برخلاف رهبر های قبلی روسیه جوان بود، سالم بود، بین مردم حاضر می شد، پاش می افتد در جمعشون میرقصید و چهره یه رهبر جوان و فعال رو به نمایش میذاشت.

در سال های اول ریاست جمهوری پوتین این تصویر وجود داشت که پوتین میخواد این کشور رو به غرب نزدیکتر بکند و نظام حکمرانی رو دموکراتیک، لیبرال و سرمایه داری بکنه. در سال ۲۰۰۳ پوتین الیگارش های بزرگ روسیه، یعنی افرادی که اقتصاد روسیه در دستان آنهاست رو به یک جلسه‌ای در سالن سنت کاترین کاخ کرملین فراخواند.آنها کسانی بودند که در دوره یلتسین میلیاردر شده بودند و امیدوار بودند که در دوره پوتین هم به کسب و کارشان رونق بدهند. این آدمها درسته که به بدنه قدرت سیاسی روسیه ارتباط داشتند اما از طرفی با دنیای بیرون از روسیه هم ارتباط تجاری داشتند و دوست داشتند که روسیه به غرب نزدیک تر باشه تا بتونن بیشتر با غرب تجارت کنن. ثروتمندترین الیگارش اون زمان فردی بود به اسم Mikhail Khodorkovsky. که مالک شرکت نفتی Yokus oil بود. میخائیل از قانون ضد فساد آمریکا نگران بود میگفت این قانون میتونه مانع از تجارت شرکت های روسی در آمریکا بشه. حرفش این بود که فساد اداری در روسیه انقدر عیانه که ما مجبوریم همه جا باج سبیل بدیم، رشوه ای که سیستم اداری می‌خواد رو باید پرداخت کنیم. میگفت این روش کار کردن در روسیه است که با شرکت داری به روش شفاف و به روش غربی در تضاده. ما اگر بخواهیم با روشی که الان کار می کنیم ادامه دهیم امریکا بهمون اجازه نمیده که با شرکت هامون کار کنیم. خب این آرزو و خواست هر شرکت بزرگ بین المللی هست که با غولهای تجاری آمریکا کار کنن. سود به دست بیارن. حالا خود همین الیگارش هایی که با رانت به ثروت رسیده بودن هم دوست داشتن با شرکتهای غربی تجارت داشته باشن، اما میدیدن که با این روش احتمالا نمیتونن با امریکا کار کنن.

خودورکوفسکی از الیگارش تا زندانی
خودورکوفسکی از الیگارش تا زندانی


برای همین بین خودشان تصمیم گرفتند که راجع به این مسئله در جلسه با پوتین صحبت کنند. کی صحبت کنه؟ گنده مون. کسی که از همه ثروتمندتر. یعنی میکائیل Khodorkovsky. در جلسه با پوتین این آقا شروع کرد به صحبت کردن و گفت که تخمین ها راجع به فساد اداری در روسیه یه چیزی نزدیک به ۳۰ میلیارد دلار در ساله. کل GDP ما ۳۰۰ میلیارد دلار است، اونوقت مبلغ فساد سالانه سی میلیارد دلار. این عدد فساد اداری خیلی بالاست و باید تغییر کنیم. حالا دوربین‌های تلویزیونی هم در محل هستند و همه چیز داره ضبط میشه. خود پوتین هم که هست که خیلی برافروخته شده و با عصبانیت داره گوش میده. چون عملاً چیزی که داره میشنوه اینه که دارن بهش میگن که شما رئیس یک کشور فاسد هستی. میکائیل Khodorkovsky میگه من قصدم این نبود که خود پوتین رو متهم کنم اما انگار پوتین حرفهام رو به خودش گرفت. سریعاً در همون جلسه به Khodorkovskyحمله کرد که خود تو هم در همین سیستم رشد کردی و شرکت خودت هم مشکلات مالیاتی داره. همه شوکه شده بودند چون فکر می‌کردند که پوتین به جای برخورده شخصی چیزی که به نفع کشور هست رو انتخاب میکنه. Khodorkovsky به بعضی از احزاب دموکراتیک کمک مالی میکرد. این انتقاد های نرم در جلسه علنی با پوتین و اون کمک ها به احزاب مخالف کافی بود تا از نظر تیم پوتین اون یک فرد مخالف و یک تهدید سیاسی تلقی بشه. خیلی زود Khodorkovsky دستگیر و زندانی شد. شرکتش تعطیل شد و بعد بین افراد وفادار به پوتین تقسیم شد. و اینطوری بود که پوتین نوک ثروتمندترین فرد روسیه رو چید، ثروتش را ازش گرفت و آن را روانه یک زندان در سیبری کرد.

الان این فرد از روسیه خارج شده و در سوئیس زندگی میکنه. در مستند راه پوتین هم هست Khodorkovsky، بود سرهنگ زیکوف بود، چند ایگارش دیگه بودن. چند نفر از مخالفان و یک نفر هم از طرفداران پوتین بودن. اما Khodorkovskyمیگه که

من فکر می کنم پوتین اولش قصد داشت که یک روسیه دموکراتیک درست کنه اما بعدش به نظرش رسید که انگار یک سیستم تمامیت خواه ملایم به درد کشور میخوره. ولی هر چقدر که جلو رفت انگار به این نتیجه رسید که سطح تمامیت‌خواهی رو باید بیشتر کرد و الان یک تمامیت خواهی کامل رو در کشور ایجاد کرده که هیچ روزنه ای برای فرد دیگه ای غیر از خودش و تیم خودش باقی نداشته. میگه هر سیستم اقتدارگرا نهایتا تبدیل به یک سیستم دزد سالار میشه، دزدسالار نه شایسته سالار.

خب، من تا اینجا در مورد پیش از به قدرت رسیدن پوتین گفتم، در مورد کارهایی که کرده، اتهاماتی که بهش وارده و مسیرش برای رسیدن به قدرت رو گفتم و نهایتا چند اقدام داخلی که در اوایل حکومتش انجام داده. در اپیزود بعدی بیشتر بحث میره سمت سیاست خارجی پوتین و چالش هایی که با کشورهای غربی و خصوصا امریکا داشته و نهایتا لشکرکشی های که به کشورهای همسایه اش انجام داده. بخث خیلی جالب و شنیدنی خواهد شد. این رو یادآوری کنم که من نه متخصص تاریخ هستم و نه سیاست. مطالب اپیزود رو با استفاده از چندین مرجع معتبر جمع آوری کردم، اما این قطعا تمام واقعیت نیست. و شاید یه زمانی اسنادی منتشر بشه که با بخشی از حرفهایی که گفتم در تضاد باشه. به هر حال من از یه تعداد مراجع خاصی استفاده کردم. گرچه مجموعه فرانتلاین رو یک مجموعه خوشنام و منصف میدونم. حتما هم تلاششون اینه که بیطرف باشن اما به نظرم چیزی به اسم بی طرفی در رسانه وجود نداره، مضافا بر اینکه طرف مقابل هم یعنی روسیه، نه علاقه ای به توضیح دادن کاراش داره و نه به اندازه امریکا مهارت داره توی این کار. یعنی توضیح دادن و توجیه کردن افکار عمومی. برای همین ناگزیر روایت جنین موضوعاتی حالت یکطرفه پیدا میکنه.

خب بگذریم این اپیزود سی و یکم پادکست داکس بود. اگر این اپیزود رو پسندید و براتون جالب بود، اون رو با دوستانتون هم به اشتراک بگذارید، معرفی کنید بذارید که اونقدری که حقش هست این اپیزودها شنیده بشه. دم همه تون گرم. تا اپیزود بعدی خدانگهدار.

ریاست جمهوریرئیس جمهورولادیمیر پوتینروسیهاتحاد جماهیر شوروی
من پیمان بشردوست هستم. در مورد کنجکاوی‌هام تحقیق میکنم و یافته هام رو در پادکست داکس براتون تعریف میکنم. فیلم مستند زیاد میبینم و خیلی اوقات مستندهای جذابی که دیدم بهانه ساخت اپیزودهام بوده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید