سلام، من هم پیمان بشردوست هستم و شما دارید اپیزود سی و سوم پادکست داکس رو میخوانید.
تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت. زیاد این شعرو شنیدیم. درسته که لباس زیبا الزاما نشان آدمیت نیست اما این یه واقعیته که ما اینکه چه شخصیتی داریم و کی هستیم رو میتونیم با لباسمون به دیگران منتقل میکنیم. لباس پوست دوم ماست. پوستیه که خودمان انتخابش کردیم، خریدیم. راستش من قبلا چند فیلم مستند در مورد لباس و صنعت پوشاک دیده بودم. صنعت پوشاک و مد و فست فشن و موضوعات اینطوری. چند مستند که به هم خیلی هم ارتباطی نداشتن. اما اینقدر موضوعاتشون جالب بودن که دوست دارم که همه اون موضوعات جالب و بیارم توی این اپیزود و در موردشون صحبت کنم. این اپیزود نتیجه مطالعاتیه که بعد از دیدن چند فیلم مستند در حوزه مد داشتم. حالا لیست مستندها رو در توضیحات میذارم. نصف این اپیزود رو من راجع به پدیده فست فشن یا مد سریع صحبت میکنم و اینکه این مساله چه تاثیرات زیست محیطی و انسانی ای داشته و بقیه رو هم راجع به بادی ایمیج یا تصویر بدنی صحبت میکنم و اینکه از نظر صنعت مد بادی ایمیج عالی چیه؟ صنعت مد چه تصویر بدنی ای رو ترویح میکنه. شاید موضوعاتی که گفتم الان براتون عجیب بیاد اما این بشارت رو میدم که خیلی از مطالب این اپیزود براتون تازگی و جذابیت داشته باشه و شنیدنش باعث بشه که دیدتون راجع به خیلی از مسائل تغییر کنه.
قبل از اینکه موضوع رو شروع کنم دوست دارم یه صحبت کوچکی با شما داشته باشم. از وقتی که بیشتر ما یادمون میاد کشورمون در شرایطی به سر میبره که به قول معروف بهش میگن برهه حساس کنونی. هر بار هم که فکر کردیم دیگه از این وضعیت بغرنج تر نمیشه دیدیم که دوستان ما رو با یک شرایط عجیبتر غافلگیر کردن. ایران ما که شایستگی این رو داره که جز بهترین کشورهای دنیا باشه. حداقل جز بیست کشور برتر اقتصادی دنیا باشه، یا با توجه به زمینه های تاریخی و فرهنگی مون، اعتبار و خوشنامی بالایی داشته باشه و مردمش در آسایش و آرامش زندگی کنند، به جای اینها مردم کشور گرفتار مسائلی هستن که اصلا در شان این مردم نیست. حق این مردم این نیست. من نمیخوام برای شما مرثیه بخونم جون بار اصلی و اون فشار اقتصادی و روانی روی شانه های خود شماست. اما اونایی که بیرون از ایران هستن هم فکر و دلشون اونجا پیش شماست. اگه میبینید در بحبوحه یه شرایط بحرانی اقتصادی یا اجتماعی یا سیاسی یه دفعه یه اپیزود از این پادکست منتشر میشه که ممکنه با دنیای اون روز شما همخونی نداشته باشه. این به این خاطر نیست که مثلا نمیدونم در ایران چه میگذرد. نه سرمون رو در برف نکردیم. به این خاطره که همین کار کوچک یعنی انتشار پادکست تنها کاریه که من نوعی میتونم برای کشورم بکنم. اینکه در مورد موضوعات مفیدی که خوندم و دیدم با شما صحبت کنم و یک دیدگاه و نگرش متفاوتی رو بهتون معرفی کنم. این کاریه که من میتونم بکنم و برای همین این کار رو ادامه میدم . همین. برای ایران عزیزمون و برای مردم صبور و شریقش آرزوی روزهای بهتری میکنم.
صنعت مد سریع یا Fast fashion
از نظر تولید و تامین لباس توی چند دهه گذشته یه اتفاق عجیبی در دنیا افتاده و ما شاهد یه تغییر اساسی بودیم. پدیده جهانی شدن باعث شد که کشورها دیگه مجبور نباشن همه چیز رو خودشون تولید کنن. اون شعارهای خودکفایی در همه چیز که چند دهه قبل رایج بود دیگه رنگ باخته. کشورها خیلی از ملزومات خودشون شامل لباس رو میرن از یه جای دیگه میخرن. یعنی دیگه لازم نیست که هر کشوری لباسهای مورد نیازش رو برای خودش تولید کنه. به جاش بیشتر لباسهای دنیا فقط توی چند تا کشور خاص تولید میشه. بیشترشون در چین و بنگلادش تولید میشن. در حالی که پنجاه سال پیش بیشتر کشورها از نظر تولید لباس خودکفا بودن. الان در امریکا کمتر از سه درصد لباسهایی که در بازار وجود دارد تولید خود آمریکاست، بقیه رو از بیرون وارد میکنن. برونسپاری میکنن میدن چین و بنگلادش و هند، ترکیه و چند کشور دیگر تولید می کند. تغییر دیگه ای که اتفاق افتاده، در مساله قیمته. اگه به فروشگاه برید و قیمتها رو در ده سال گذشته مقایسه کنید میبینید که قیمت لباسها در ده سال گذشته کمتر شده. البته راجع به ایران صحبت نمیکنم ها. ایران داستانش متفاوته، اون بخاطر بی ارزش شدن ریاله. داغ دلمون رو تازه نکنم. در جاهایی که ارزش پولشون ثابت بوده میشه این رو کاملا دید که قیمت لباس در ده سال گذشته کمتر شده. دلیل کمتر شدن قیمت هم باز همون برون سپاریه. لباسها در جاهایی تولید میشن که هزینه تولیدش پایینه.
در چین، در بنگلادش، هند، ویتنام. این مساله باعث شده که فروشگاههای زنجیره ای لباس سال به سال جنسهای ارزون تری رو به بازار بیارن و روندی شکل بگیره به اسم فست فشن یا مد سریع. دیگه باید اینطور بگم که شما یادتون نمیاد قدیما اینطور بود که فروشگاههای لباس دو مدل مجموعه لباس داشتن. زمان ما، صد سال پیش اینطوری بود. یه کالکشن تابستانی بود و یه کالکشن زمستانی. تولیدیها لباسها رو طراحی می کردند، تولید میکردن، مدلها با اون لباسها عکس میگرفتن. عکسها رو توی مجله چاپ میکردن، مردم هم که سرشون به کار خودشون گرم بود و خیلی هم اهل خرید کردن نبودن تازه با دیدن اون تبلیغات متوجه میشوند که اه چه نشسته ای مثل اینکه وقت لباس خریدنه پاشیم بریم خرید. بعد به مرور این دو مجموعه لباس در سال تبدیل شد به چهار مجموعه در سال. لباسهای بهاری، تابستانی، پاییزی و زمستانی. یعنی طراحها در سال چهار بار طراحی میکردن و ۴ مجموعه لباس میدادن بیرون. در طول فصل دیگه تغییری نمی کرد. لباسها همونها بود. اما از وقتیکه جنس هی ارزونتر و ارزونتر شد شرکتها افتادن دنبال اینکه مجموعه هاشون رو زیادتر کنن. هی جنساشون رو متنوعتر کنن. هی بیشتر کنن. که پای مشتری رو به مغازه بکشن. اینطوری نباشه که مشتری سالی دو سه بار بیاد به مغازه، وقتی هم که بیاد متوجه تغییری نشه و خریدی هم نکنه. یه کاری کردن که رفتن به فروشگاههای لباس بخشی از روتین روزمره بشه. کاری کردن که هر هفته که مشتری وارد مغازه شد با یک مجموعه جدید لباس مواجه بشه. از تبلیغات اینفلوئنسرها استفاده میکنن. یا حتی اگه مشتری نمیتونه به مغازه بره، میتونه آنلاین بخره. فقط بخره. الان تمام فرآیند طراحی لباس تا تولید در بنگلادش و حمل و نقل و فروش در اروپا فقط ۱۲ روز طول میکشه. یعنی مثلا امروز طراح لباس رو طراحی کرد دوازده روز بعدش لباس در فروشگاهه. اینجوریه که دیگه الان بعضی از فروشگاههای زنجیره ای لباس هستن که به جای چهار مجموعه لباس دیگه الان هفته ای یک مجموعه لباس میدن بیرون. مشتری میاد جنسها رو میبینه، میگه قشنگه، قیمتش رو هم که چک میکنه میبینه ارزونه میخره. دوباره هفته بعد گذرش میخوره یه تکه لباس دیگه . دو روز بعدش یه لباس دیگه. پس مردم دنیا دارن زیادتر لباس میخرن.
قدیمها آدمها چند تا تکه لباس توی کمدشون داشتن. دیگه همون بود. لباس که استفاده نمیشد، مصرف میشد. لباس تا پاره پوره نمیشد و نخ هاش نمیزد بیرون مردم کوتاه نمیومدن و نمی انداختنش دور. حالا بماند که دور انداخته نمیشد و تبدیل به دستمال آشپزخانه میشد. از اون ریش ریش های پارچه اش هم عنوان نخ دندون استفاده میکردن. اما الان دیگه از اونور بوم افتادیم. کمدهامون پر از لباس هایی که خیلی هاشون رو نمی پوشیم. و این روالی بوده که فروشگاههای بزرگ زنجیره ای پوشاک این چند سالی بین مردم جا انداختن. داریم راجع به فروشگاه هایی مثل اچ اند ام، پریمارک، زارا و ام اند اس و سی ان ای و اینها صحبت میکنیم ها. بازار هدف این شرکتها قشری از مشتریها هستن که دنبال اینن که با پول کمتر بتونن لباس شیک تر بپوشی. تعداد لباسهای زیادتری داشته باشن. با قیمت پایین و با ظاهر زیبا. خب رمز موفقیت در بازار هم همینه. چی ازین بهتر.قیمت پایین، شکل و طرح زیبا. برای همین در ظاهر کل مسئله خیلی خوب دیده میشه، خصوصا از دید خریدار اون هم مثلا تو یه کشور توسعه یافته همه چیز گل و بلبل و خوب میاد. خریدار میگه که خب ایراد فست فشن چیه. اینطوری من مشتری که راضیم چون با یه قیمت کمتر لباس شیک تر و خوشگلتر میپوشم، شرکتها هم که راضی اند سود میکنن، اون تولید کننده های بنگلادشی و چینی هم راضین چون اونها هم پول خوبی در میارن. خیلی خوب شد، همه راضی اند که. پس مشکل چیه؟ مساله ای که دیده نمیشه پیامدهای بیشمار پدیده مد سریعه. خصوصا پیامدهای زیست محیطی و پیامدهای انسانی.
اساسا فلسفه و مزیت برون سپاری همینه که فروشگاه زنجیره ای بزرگ اختیار دارد که به کدام کشور بره و بعد در این کشور کار رو به کدوم تولیدکننده بده. قدرت داره. فشار میاره روی تولیدکننده که من کار رو با این قیمت میخوام. مثلا اچ اند ام میره میگه من این تیشرت رو ۵ دلار میخوام. اون تولید کننده خودش رو تطبیق میده میگه باشه بیا من برات تولید میکنم. دوباره رقیب اچ ان ام مثلا شرکت سی اند ای میره میگه من این تیشرت رو ۴٫۵ دلار میخوام. اگه واسه من این رو۴٫۵ دلاری تولید می کنید بسم الله، اگر نه میریم با یکی دیگه قرارداد میبندم. بعدش دوباره یه رقیب بعدی میاد میگه من این رو ۴ دلار میخوام.میخوای توی این بازارباشی ۴ دلاری تولید کن بهم بده. نمیتونی سوت شدی رفتی. و شما تولیدکننده ای هستی که دویست تا کارگر خیاط داری. دویست تا. سر ماه باید بهشون حقوق بدی.شوخیه مگه؟ نیاز مبرم داری، سررسید بدهی داری.لنگ این هستی که سفارش بگیری. میبینی کار رو نگیری از کفت رفته. میگی باشه، اما مجبوری هی مدااام هزینه هات رو کم کنی. تولید رو هی ارزونتر از قبل تموم کنی. که بتونی با اون ۴ دلاری که قرارداد بستی از عهده هزینه هات بر بیای. اما از طرفی از کیفیت نمیتونی بزنی. چون اون شرکت خریدار یه بازرس چقدر میفرسته مثل شیر جنسها رو چک میکنن. پس با کیفیت جنس نمیشه شوخی کرد. جایی که این قناعتها و از هزینه زدنها کجا تاثیرش رو میذاره ؟ یکیش اینه که اون تولید کننده مجبوره که دستمزد کارگرانش رو کم بکنه. باز میبینه نمیرسونه، ساعت کار رو زیاد میکنه. در واقع فشار کاری روی کارگر رو زیاد میکنن. پس این یه جا. یک تاثیر دیگه اینه که به ایمنی اهمیت نمیدن. اگه سقف ساختمون کارگاه هم داره روی سر کارگرها میریزه باز هم کسی توجهی نداره، کارفرما فقط دنبال اینه که کار انجام بشه و سفارش رو با حداقل هزینه تحویل مشتری پولدارش بده. توجه به ایمنی رو میگن سوسول بازیه. مسئله دیگه هم محیط زیسته. چون قراره با هزینه حداقل کار کنن طوری کار میکنن که نتیجه اش تاثیر ویرانگر روی محیط زیست میذاره. حالا در ادامه بیشتر در مورد این سه حوزه صحبت میکنم. یعنی مساله ایمنی ضعیف، مساله پایمال کردن حقوق کارگران و موضوع تخریب محیط زیست.
ایمنی پایین در صنعت مد سریع
خب بحث رو با ایمنی کار شروع میکنم، فشار برای تولید جنس ارزون باعث شد که ایمنی کار برای تولید کننده ها چندان مهم نباشه. تولید کننده ها پیش خودشون میگفتن خب که چی؟ اصلا چرا باید برای ایمنی هزینه کنم؟ به فرض هم اگر حادثه ای پیش اومد و چند تا کارگر مصدوم شدن، کارگر که ارزونه کاری نداره به جاشون چند تا کارگر دیگه استخدام میکنم. به همین راحتی. این رویه ای بود که خیلی از تولید کننده های بنگلادشی پیش گرفته بودن و اینجوری بود که در صنعت مد سریع بی توجهی به ایمنی تبدیل به یک نرم شد. وضع به همین منوال بود تا اینکه حادثه ای اتفاق افتاد که زنگ خطر رو در صنعت پوشاک به صدا در آورد. رانا پلازا یک ساختمون بزرگ چند طبقه در داکا بود که چندین شرکت تولیدی لباس در آنجا وجود داشتن. چند هزار کارگر در یک ساختمون چند طبقه کار میکردن. توی هر طبقه سالن هایی بود که پر از چرخ خیاطی و دختران خیاط بود. چون بیشتر کارگران این صنعت دختران و زنان هستن. برای کارشناسان ایمنی معلوم و مسجل بود که این ساختمون مشکلات جدی ایمنی داره برای همین به تولید کننده ها گفته بودن که باید ساختمون رو تخلیه کنید. کارگرای بیچاره هم به صاحب کارشون گفته بودن دیوارها ترک برداشته. این ساختمون داره میریزه یه کاری بکنید اما صاحبکارها گفته بودن خیلی خب سیاه نمایی نکنید برگردید سر کارتون. کلا صورت مساله رو پاک کردن. هیچکس براش مهم نبود که چه اتفاقی داره در اونجا میفته، نه صاحبکارها و نه اون برندها و شرکتهای بزرگ که بهشون سفارش داده بودن. تنها چیزی که همه دنبالش بودن فقط پایین آوردن هزینه بود. تا اینکه در صبح روز ۲۴ آوریل سال ۲۰۱۳ اون ساختمون عظیم فرو ریحت و جان هزارو صد نفر رو گرفت. ۱۱۰۰ نفر! کار تخلیه ساختمان از اجساد قربانی ها چند روز ادامه داشت. یک جمعیت بزرگ چند هزار نفری از خانواده های قربانیان تا چند روز دورساختمون جمع شده بودن . عکس عزیزانشون رو توی دست داشتن و منتظر بودن ببینن اون جسدی که از ساختمون میاد بیرون یا اون مجروحی که بدون پا یا با صورت متلاشی شده از آوار درش آوردن آیا مادرشونه آیا خواهرشونه؟ منتظر بودن که ردی از عزیزشون که نان آور خونه شونه پیدا کنن. این بزرگترین فاجعه صنعت پوشاک در تاریخ بوده.
و عجیب اینکه فاجعه رانا پلازا تنها سانحه این صنعت در بنگلادش نبود، ماه قبلش یک تولیدی دیگر آتش گرفته بود و بالای صد نفر مرده بودن. چند هفته بعد از حادثه رانا پلازا هم یک تولیدی دیگه آتش گرفت نزدیک سیصد نفر کشته شدن. دوباره یه حادثه دیگه پیش اومد ۱۱۲ نفر کشته شدن. یعنی کاملا معلوم بود که وضعیت ایمنی کار افتضاحه. و همه اینها در شرایطی بود که سال قبل از این سوانح پرسودترین سال صنعت پوشاک در دنیا بود. یه صنعت با ارزش ۳ تریلیون دلار که بخشهایی از تولیدش در بنگلادش اتفاق می افتد. سر چی؟ بخاطر اصرار بیش از حد به کم کردن هزینه، که اون برند بزرگ و خوشنام تا جایی که میتونه جنس بیشتری رو به مردم بفروشد. به چه قیمتی؟ به قیمت اینکه به جان هزاران نفر بی توجهی بشه. صنعتی که تا این حد پولسازه چطور نمیتونه از جان کارگران خودش حفاظت بکنه. ایمنی حق اولیه هر کارگر و هر کارمندیه. آدمها برای چی کار میکنن؟ برای اینکه با دست پر، با پول به خونه هاشون برگردن. ولی اگه قرار باشه نه پول مناسبی بگیرن و نه به خونه برگردن دیگه کار نیست، برده داریه.
حادثه رانا پلازا Rana Plaza تلنگر بزرگی بود و باعث شد سوالات زیادی مطرح بشه. توی مطبوعات و رسانه های غربی خیلیها فریاد میزدن که این خیلی خودخواهانه است که اینهمه فشار به کارگرهای یه کشور فقیر بیاریم که برامون جنس ارزون تولید کنن. دستمزد این کارگرها ۲ دلار در روزه، اون هم که از وضعیت ایمنی شونه. یه عده معترض بودن. از اون طرف هم افرادی که طرفدار ایده بازار آزاد و سرمایه داری هستن هم حرفاشون رو در مطبوعات میزدن. اینطور میگفتن که بله قبول داریم که باید روی ایمنی کار کرد و شرایط کار رو ارتقا داد. سطح حقوق کارگرها افتضاحه، بعضی از تولیدکننده ها از بچه ها توی کارگاه هاشون استفاده میکنن، هیچ کدوم از اینها جای دفاع نداره. ولی نباید یادمون بره که واقعیات در کشوری مثل بنگلادش چیه. افرادی که در این کارگاه ها کار میکنن گزینه دیگه ای ندارن. اگه ما در این کارگاهها رو تخته کنیم هم مشکل فقر در اون کشور حل نمیشه که بدتر هم میشه. پس ما نباید کلا قید تولید در این کشورها رو بزنیم. میگفتن این رو هم در نظر بگیرین که کار تولید پوشاک به خودی خودش کار خطرناکی نیست. یعنی اگر مقایسه بکنید با کار در معدن یا در صنایع پرخطر دیگه این یک کار کم خطره. پس ما نباید احساس گناه کنیم. ما فرصت کارکردن در یک صنعت کم خطر رو به کارگران بنگلادشی دادیم. این حرفها رو کیها میزدن؟ طرفدارهای بازار آزاد میگفتن. در مقابل باز فعالان حقوق کار میگفتن که دلیلی نمیشه که چون کارگران بنکلادشی گزینه دیگه ای ندارن و چون این کار کار پرخطری نیست، ما نسبت به شرایط کاری آنها بی تفاوت باشیم.
این اعتراضات باعث شد که روی برندها فشار بیاد که نسبت به وضعیت کار در کشورهای دیگه مسئولانه تر رفتار کنن. اینها تاثیر رسانه است ها. رسانه رفته ردیابی کرده وکارشناسهای دو طرف رو اوردن صحبت کردن و نوک تیز انتقادات رو متوجه این برندها کردن و اونها هم مجبور به تغییر رویه شدن. وگرنه اگر فشار رسانه و افکار عمومی نبود شرکتها داشتن سودشون رو میکردن خوشحال هم بودن. براشون مهم نبود که اون کارگرها آیا غذای کافی میخورن، شرایط کارشون خوبه؟ یا نه.
فشار روانی روی کارگران صنعت مد سریع
در کل دنیا ۴۰ میلیون نفر هستن که در کار تولید پوشاک فعالیت می کنن. ۴ میلیون از اینها در بنگلادش هستن. یکی از اونها خانمی هست به اسم شیما اختر. شیما در یک کارگاه خیاطی کار میکنه. یک دختر ۵ ساله داره به اسم نادیا. مسئولیت بچه با شیماست. شیما در داکا زندگی میکنه. اهل یک روستاست اما از ۱۲ سالگی به داکا رفته. بیشتر از ۵۰۰۰ کارخانه اونجاست. شیما کس و کاری در داکا نداره برای همین اگه دحترش رو در داکا نگه داره باید با خودش به کارگاه ببره. جایی که پره از محصولات شیمیایی و اصلا برای یه بچه جای مناسبی نیست. برای همین مجبوره که دخترش رو به روستا و پیش پدر و مادر خودش ببره تا اونها از دخترش نگهداری کنند. این اتفاقیه که برای بیشتر کارگران این کارگاهها می افتد. زن هستن، بچه دارن، اما نه از پس هزینه های بچه برمیان و نه وقت نگهداری از بچه رو دارن. چون بیشتر روز رو دارن کار میکنن. برای همین بیشترشون بچه هاشون رو میفرستن به روستاهاشون و فقط سالی یک یا دو بار بچه شون رو میتونن ببینن. اگه بچه دارید یه لحظه خودتون رو بذارید جای اینها. ببینید میشه آدم بچه کوچکش رو سالی یکی دوبار ببینه؟ خودش بالای سر بچه اش نباشه. چه آسیب هایی متوجه اون بچه میشه. چه اتفاقی هایی ممکنه در نبود پدر و مادرش براش بیفته. شبیه این شرایط در خیلی از کارخانجات چین هم هست. یادتونه در اپیزود ۱۳ کارخونه امریکایی هم عین همین مرثیه رو اونجا هم خوندم. برگردیم به شیما. شیما مجبور شد دخترش رو ببره در روستا. شب آخر رو کنار نادیلی ۵ ساله خوابید، نوازشش کرد، حداحافظی کرد و فردا صبح تنها و با دلی شکسته به شهر برگشت. شیما میگه خوشحالم که نادیا پیش پدر و مادرمه. چون همدیگه رو خیلی دوست دارن. اما بچه رو باید پدر و مادر خود بچه بزرگ کنن. بیصدا اشک میریزه و میگه آرزو میکنم وقتی که نادیا بزرگ شد مجبور نباشه مثل من توی یک تولیدی لباس کار کنه که نتونه مثل من بچه اش رو ببینه که نتونه شاهد بزرگ شدن بچه اش باشه. غمگینم اما فکر کنم در آینده اگه ببینم نادیا خوشبخت و یه کار خوبی داره و با یه پسر خوب ازدواج کرده من هم اون موقع خوشحال میشم.
پیامدهای زیست محیطی مد سریع
خب راجع به ایمنی پایین کار و همینطور شرایط حقوقی بد صحبت کردم.حالا بریم ببینیم تاثیر صنعت پوشاک روی محیط زیست چطوره؟ یکی از مستندهایی که در مورد فست فشن دیدم مستندیه به اسم لباسی که میپوشیم و اون رو شبکه دویچه وله درست کرده. تیم سازنده مستند کار جالبی کردن. رفتن سراغ یک خانواده آلمانی. خانواده زیدر. یه خانواده ۵ نفره لباس بخر تیپیکال هستن. تیم دویچه وله با این خانواده میرن توی حیاطشون، پیشبند و دستکش میدن بهشون، دیگ و اجاق هم آماده میکنن و میگن که بیاید ببینیم لباس رو چطور رنگ میکنن. یعنی یه لباس سفید چطوری آبی میشه، سبز میشه. یه پیراهن ساده و سفید رنگ برای اینکه رنگ به خودش بگیره نیاز به شش لیتر آب و رنگ داره. یعنی یه پیراهن سفید برای این که آبی بشه، نیاز به شش لیتر آب و مواد شیمیایی دارد. تمام فرایند رنگ کردن لباس رو اون خانواده با بچه هاشون انجام دادن و تونستن یک پیراهن سفید رو رنگی کنن. اما بعد از اینکه پیراهن رو رنگ کردن چه اتفاقی برای اون آب و مواد شیمیایی می افتد؟ خب باید بریزمش دور. حالا اینها یه دیگ پر از رنگ روی دستشون مونده بود که نمیدونستن باهاش چیکار بکنن؟ تازه این فقط یک قلم لباسه. برای هر دونه لباس همچین حجمی از رنگ نیازه و آخرش هم حجم زیادی از پسماند درست میشه. برای هر کیلو لباس بیست لیتر رنگ و مواد شیمیایی صرف شده. اینجا خانواده زیدر رفتن سر وقت کمد لباس هاشون و لباسها رو ریختن توی سبد، وزن کردن دیدن سرجمع نزدیک به دویست کیلو لباس دارن، ۵ نفری دویست کیلو لباس. این یعنی چهار هزار لیتر رنگ و مواد شیمیایی برای رنگ کردن لباسهای این خانواده صرف شده. اما این پسماند، یعنی این آب و مواد شیمیایی، که مربوط به کارخانجات پوشاکه در واقعیت کجا تخلیه شده؟ اینجا بود که تیم دویچه وله برای گرفتن پاسخ رفتن سفر. کجا؟ خود بنگلادش.
گفتیم بعد از فاجعه رانا پلازا فشار افکار عمومی روی شرکتهای زنجیره ای لباس زیادتر شد. افکار عمومی از این شرکتها خواستن که شما باید حواستون به وضعیت ایمنی و محیط زیستی پیمانکار هاتون باشه. اینطوری بود که این شرکتها تامین کننده هاشون رو مجبور کردن که از یک استانداردهایی تبعیت کنن. مثلا این شرکتها گفتن ما فقط با کارگاههایی کار میکنیم که اونها استانداردهای دستمزد، ایمنی و محیط زیستی که میگیم رو رعایت کنند. که خب این قدم خوب و بزرگیه. اینکه از شرکتهای بنگلادشی بخوان که حواسشون به این مسائل هم باشه. اما ببینیم در عمل چه اتفاقی می افتد. تیم دویچه وله به داکا رفت. بعد رفت به شرکتی به اسم Mithela که اینها سرمایه گذاری زیادی کردن و وضعیت شرکت رو طوری ارتقا دادن که مورد تایید مشتری هاشون باشه. مثلا یک سیستم تصفیه فاضلاب درست کردن که به جای اینکه رنگ و آب و مواد شیمیایی رو بریزه توی رودخونه، در همون کارخانه تصفیه میکنن و دوباره از اون اب استفاده میکنن. اما یه کارخونه ای مثل Mithela که سرمایه گذاری اینطوری کرده باشه خیلی کمه. مضافا بر اینکه نکته اصلی در اینه که اون شرکتهای بزرگ که خریدار این کالاها هستن، انتظاراتشون رو به تولیدکننده محلی گفتن اما خودشون هیچ مشارکتی ندارن. مثلا میگن که برای اینکه ما بیاییم با شما قرارداد ببندیم شما باید سیستم تصفیه آب داشته باشید، حقوق درست به پرسنل تون بدید، سالن تولید ایمن و مرتب و تمیز باشه و غیره. که خب خیلی خوبه، اما همه اینها پول میخواد و باعث میشه کار برای اون تولید کننده گرون تموم بشه. و وقتی کار برای تولید کننده گرون تموم بشه دیگه نمیتونه کار بگیره. چون چیزی که برای این شرکتهای مد سریع از همه چیز مهمتره ارزون بودنه و آخرش هم میرن سراغ اون شرکتی که از همه ارزانتر کار رو تحویل میده . میرن سراغ اون.
تیم دویچه وله برای اینکه ببینه این استانداردها چقدر روی آب منطقه واقعا تاثیر گذاشته رفتن و از رودخونه های اطراف نساجیها نمونه آب برداشتن. برای همین با قایقهای ماهیگیری رفتن که تست بگیرن. توی راه درهمان قایق، ماهیگیران میگفتن ده سال قبل وضعمون خوب بود ما میتونستیم کلی ماهی بگیریم. اما از وقتی کارخانه های نساجی اومدن ماهی توی رودخونه های این منطقه نمونده، برکت از رودخونه رفته. برای همین چند هزار نفر ماهیگیر بیکار شدن. مسئله فقط محدود به ماهیگیری نیست آب آلوده روی همه آدمها تاثیر گذاشته. با قایق رفتن مقابل کارخانه های نساجی و لوله های بزرگ فاضلاب که مواد شیمیایی رو میریخت به رودخانه رو دیدن. بوی مواد شیمیایی کل منطقه رو برداشته بود، کمی از آب رودخانه ها رو به عنوان نمونه برداشتن و دادن آزمایش کردن. دیدن که آب یه رودخونه کاملا مرده است. میدونیم دیگه آب مرده یعنی چی. توی اپیزود ۲۱ هم راجع به ددزونها گفتم. Dead Zone یعنی اینکه هیچ اکسیژنی در آب وجود نداره. هیچ جانداری اعم از گیاه و ماهی نمیتونه در اون رودخونه زندگی کنه. پس برای همینه که صیادها سفره شون خالی شده. میزان سمی بودن آب صد برابر بیشتر از حد مجاز آلودگی در اروپاست. یعنی در اروپایی که لباس هاشون رو دارن از بنگلادش میخرن، رودخونه ها سالمن ولی در یک منقطه ای دور دست مثل بنگلادش وضعیت آب اینطوریه.
یه روز آب رودخانه رنگش آبیه، یه روز دیگه قرمزه یه روز دیگه بنفش. بسته به اینکه اون روز دارن در کارخانه چه لباسی رو رنگ میکنن آب رودخانه هم رنگش تغییر میکنه. تازه ازاین آب آلوده برای کشاورزی هم استفاده میشه و اون مواد شیمیایی به محصولات غذایی هم منتقل میشه و میره روی سفره غذای مردم بنگلادش و سایر کشورها. چون بنگلادش صادر کننده سیر و زنجبیل و قارچه. و توی این محصولات سرب و کرم و ترکیبات خطرناک بیشتر از حد مجاز وجود دارد. پس دیدیم که وجود شرکتهای تولیدی در بنگلادش باعث اشتغال یه عده ای شده، باعث ورود پول شده اما از طرفی باعث این هم شده که یه عده زیادی هم کارشون رو از دست بدن و منابع آبی کشور آسیب ببینه.
اما سوال اینه که با وجود قوانین سختگیرانه شرکتهای مد سریع، چرا وضعیت در بنگلادش هنوز تغییر نکرده؟ جواب اینه که چون بیشتر شرکتها همون رویه قبل رو استفاده میکنن. حتی اون چندتایی هم که تاسیسات تصفیه آب مدرن نصب کردن هم همیشه ازش استفاده نمیکنن. چون استفاده از اون تجهیزات هزینه دارد. و این شرکتها بخاطر رقابت شدیدی که با هم دارن مدام زیر فشارن که قیمت رو بیارن پایین. برای همین خیلی اوقات جای اینکه از برق استفاده کنن بی سروصدا و زیر سبیلی پسماند رو میریزن توی رودخونه. میگن بقیه رقبا مون هم دارن این کار رو میکنن. یا کلکهای دیگه ای سوار میکنن. مثلا برای اینکه یه شرکتی مثل اچ ان ام بیاد با یه تولید کننده بنگلادشی قرارداد ببنده باید اون شرکت مورد تایید انجمن تولیدکنندگان پوشاک بنگلادش باشه. یعنی یه تعداد محدودی از تولید کننده ها که اون شرایط ایمنی و زیست محیطی و دستمزد رو رعایت میکن. اما بیشتر تولیدکننده ها مورد تایید انجمن نیستن با اینحال اما کار میگیرن. حالا داستان چیه؟ بطور رسمی قرارداد بین اچ اند ام با یک شرکت مورد تایید بسته میشه اما اون شرکت مورد تایید بعدش کار رو میده به همون تولیدکننده هایی که رنگها رو میریزن توی رودخونه. باز یه کار جالبی که توی این مستند دویچه وله کردن این بود که خودشون رو به عنوان نماینده های یک شرکت آلمانی جا زدند و رفتن با اون شرکتهای داغون محلی صحبت کردن گفتن ما ۵۰۰۰ تا شلوار می خواهیم . اونها هم گفتن مشکلی نیست. شما برید با فلان شرکت قرارداد ببند ولی ما براتون تولید میکنیم. کاریتون نباشه. یعنی خیلی راحت میشه این سیستم رو دور زد.
دور ریز لباسهای مازاد
خب حالا تصور کنید لباس با همه خطراتی که برای کارگران صنعت پوشاک داشته و با همه آلودگی که ایجاد کرده تولید میشه و سر از فروشگاهها و یا کمدهای لباس در میاره. با همه اینها در آلمان نزدیک به شصت درصد از لباسها بعد از یکسال راهی سطل آشغال میشه. البته این شصت درصد شامل لباسهای فروش نرفته مغازه ها و لباسهای مشکل دار مغازه ها هم میشه. مثلا اچ اند ام صدها فروشگاه داره خیلی از جنسها فروش نمیره، حراج میکنن باز هم فروش نمیره. اونوقت این جنسهای به فروش نرفته یا لباسی که مثلا دکمه اش افتاده یا زیپش کار نمیکنه اینها رو هم باید بریزن دور. نمیصرفه که اون همه جنس رو تعمیر کنن. برای همین شرکتهایی درست شدن که کارشون جمع آوری لباسهای نوی دورریختنی هست. مثلا یکی از همین شرکتها روزی هفتاد تن لباس نو فروش نرفته که باید دور ریخته بشه رو جمع میکنن. لباس نو برندهای معروف ها. آدیداس، زارا و غیره. البته خیلی از این لباسها رو میفرستن به کشورهای فقیر. اما بخش زیادی هم بسته بندی میشه و تبدیل میشه به زباله. محموله های لباس حاصل از مد سریع به کشورهایی مثل بلغارستان سرازیر میشه. در طبیعت رها میشن. گودال میکنن و زیر خاک چالشون میکنن. یا اینکه افراد خیلی فقیر از اون لباسها به عنوان سوخت بخاری استفاده میکنن. فکر کنید توی بخاریهای هیزمی لباس بریزی. خب لین لباسها پلاستیکیه ترکیبات مضر داره. هم برای سلامت اون افراد هم برای محیط زیست.
هفتاد درصد اقلام فست فشن از الیاف مصنوعی ساخته میشن که اصلا قابل بازیافت نیستن. اصلا امکان بازیافت از بین اون محموله های مختلفی که در نتیجه فست فشن درست میشه وجود نداره. لباسهای مختلف با رنگهای مختلف، با جنسهای مختلف. مثل آهن یا شیشه ضایعاتی نیست که همشون بریزی توی کوره ، مذاب شون کنی و بعد دوباره ازشون یه چیز دیگه درست کنی. جنس لباسها متفاوته. یکی پارچه است، یکی پلی استره، یکی کتانه. روی یکی دکمه فلزیه روی اون یکی دکمه پلاستیکیه. بعدش هم میلیاردها قلم جنسه و آدم به اندازه کافی وجود نداره که بشینن اینها رو دونه دونه بشکافن و تفکیک کنن و دوباره ازشون استفاده کنن. بهترین راه حلی که رسیدن این بوده که همینطوری جنس رو بریزن دور. در نتیجه ادعای سازگاری با محیط زیست یک ادعای الکیه و بیشتر برای بازاریابیه. چون شرکتهای مد سریع مثل اچ اند ام، زارا یا سایرین بعضی اوقات میگن ما محصولی تولید می کنیم که سازگار با محیط زیسته، در اصطلاح جنسمون سبزه، روی بعضی از محصولات شون از این تگهای سبز میزنن که خیالتون راحت باشه برای تولید این جنس محیط زیست آلوده نشده. اما اینها همه اش ژست تبلیغاته. چون میبینن وقتی اینطور میگن فروششون بهتر میشه.بازیافت لباس امکان نداره. به جای بازیافت، چیزی که نیاز به تولیدش نیست رو تولید نکنید. کارشناسها میگن اگه همین الان تمام تولیدیهای لباس از کار بایستند تا ۱۵ سال دیگه هم برای تمام جمعیت جهان لباس به اندازه کافی وجود داره.بحث بر سر اینه که یک تعادلی باید بین مصرف و منابع مون روی زمین وجود داشته باشه. نگاه کنید مثلا به بلک فرایدی چه غوغایی میشه برای فروش بیشتر. مردم از صبح زود میرن مغازه ها رو نشون میکنن چند ساعت منتظر میمونن، بعد در فروشگاه که باز میشه انگار سوت شروع مسابقه رو زدن، از سر و کول هم رد میشن که وارد مغازه بشن. خیلیاشون پولی که ندارن رو خرج وسایلی میکنن که اصلا بهش احتیاج ندارن. یا پولشون رو صرف جنسی میکنن تا به کسانی هدیه بدن که دوستشون ندارن. فقط انگار مسابقه خریدنه. برای همینه که میزان فروش صنعت لباس از سال ۲۰۰۰ تا سال ۲۰۲۰ دوبرابر شده. جمعیت جهان توی این مدت دو برابر نشده اما خرید لباس دوبرابر شده.
تصویر بدن Body Image
تا اینجا صحبتم راجع به مد سریع و پیامدهاش بود. از اینجای بحث موضوع یه مسئله کاملا متفاوته ولی چون اون هم فوق العاده موضوع مهمیه و از طرفی مرتبط با موضوع صنعت مد بود الان اینجا راجع بهش صحبت میکنم. به نظر شما زیبایی چهره و زیبایی اندام یه مفهوم ثابته؟ ایا میشه یک نسخه پیچید و گفت که زیبایی اینه و جز این نیست و بعد هم یه شابلون گذاشت و گفت اگه با این مشخصات تطابق دارید زیبایید اگر نه زیبا نیستید. ایا میشه این کار رو کرد؟ میشه در مورد چهره دیگران یا اندام دیگران اظهار نظر کرد؟ از اون بدتر اظهارنظرهای تند و سیاه و سفید کرد؟ مثلا گفت فلانی چاقه، اون یکی نی قلیونه، بهمانی کوتوله است، این یکی درازه ولی شکم داره، اون یکی اما خوبه لاغره و این لاغری رو طوری بگیم که نوعی تمجید به حساب میاد. خب بالطبع پاسخ همه این سوالات اینه که نه نمیشه و نباید این کار رو کرد. چه کاریه خب؟ اما واقعیت اینه که صنعت مد بطور خواسته یا ناخواسته داره یک تصویر خاصی رو از زیبایی ارائه میکنه. طوری که زیبایی همینه که من میگم و غیر از این نیست. خوش هیکلی و خوش اندامی همینه که من میگم. تبعات این مسئله این میشه که کسانی که شباهتی بین خودشون و اون استاندارد تعریف شده نمیبینن احساس میکنن زشت هستن. و این احساسیه که به صدها میلیون نفر در سراسر دنیا القا میشه.
مثلا نوجوونی که رفته لباسش رو در اتاق پرو امتحان میکنه و یه نگاهی به عکس بزرگ مدلی میندازه که روی دیوار فروشگاهه با همون لباس هم عکس گرفته. و بعد با خودش میگه که واقعا من الان شبیه این شدم؟ نه. پس مشکل از منه. من هستم که زشتم. من هستم که تیپ و هیکلم خوب نیست. چون پر واضحه که اون خوش تیپه. بالاخره مدله، در آمریکا بیشتر از نصف دخترها خودشون رو با مدلهای فشن مقایسه میکنن. من از عمد عدد نمیدمها. چون عددها در طول زمان تغییر میکنه. اما این رو بدونید که عدد خیلی بالاست و میشه گفت بیشتر جامعه اینطورن. صنعت مد تصویری رو به جامعه میده که بیشتر دختران امریکایی از بدن خودشون راضی نیستن و میگن که بدن من یه مشکلی داره. چرا؟ چونکه سالنهای مد یک اقلیت خیلی کوچکی از دختران لاغر رو به عنوان مدل و مبنا به جامعه معرفی کرده. و میگه این زیباییه. بقیه زیبا نیستن. این مساله اعتماد به نفس بقیه رو میکشه و از بین میبره. حالا جالب اینجاست که صنعت مد وقتی داره لباس و محصولات مربوط به زیبایی تولید میکنه اتفاقا تنوع خیلی بالایی از محصولات رو تولید میکنن. اما وقتی قراره که همون لباسها به جامعه معرفی بشه. در این معرفی کردنه تنوع اصلا رعایت نمیشه. بحثمون الان بر سر اینه که تنوع مدلها خیلی پایینه و این مساله باعث شده که یک تصویر غالب از بدن خوب در جامعه شکل بگیره و بعد همه تلاش بکنن که خودشون رو شبیه به اون کنن.
نکته مستند A straight curve redefining body image, همینه. توی این مستند از ۱۲ مدل مطرح دنیای مد دعوت میکنن که بیان و در یک پروژه ای شرکت کنن. این مدلها رو هم طوری انتخاب کردن که در تیم ۱۲ نفره یک تنوع بالایی دیده بشه. تنوع از نظر وزن، نژاد، سن و حتی گرایش جنسی. هدفشون اینه که تصویری رو ایجاد کنن که آدمهای بیشتری رو نمایندگی کنه. مدلها نباید همگی لاغر باشن. وزن بالا هم باید توشون باشه. نباید همگی جوان باشن. مسن هم باید توشون باشن. نباید همگی سفید یعنی با ریشه اروپایی باشند بلکه باید توشون آفریقایی و آسیایی تبار و سایرین هم باشن. اینطوری تصویر جامعتری از چهره و بدن مبنا به جامعه داده میشه. و آدم های بیشتری خودشون رو با شبیه به مدلها میبینن. پروژه این مستند اینطوریه که این دوازده تا مدل خیلی متنوع جمع بشن کنار هم. بعد لباسهای مختلف بپوشن، مقابل دوربین ظاهر بشن و عکس بگیرن. بعدش عکسهای اینها رو در هفته مد نیویورک در یک نمایشگاه عکس به نمایش بزارن. یعنی در اون هفته ای که نیویورک پره از افراد مهم و تاثیرگذار صنعت مد، اینها نمایشگاهی بذارن و آدمها برن تماشا کنن و ایده بگیرن و ببینن که چقدر خوب میشه اگه به جای اینکه فقط از یک طیف از مدلها استفاده کنند از تنوع بیشتری استفاده بشه.
مثلا تنوع در سایز. در دنیای مد به خانمهایی که سایز لباسشون بین ۳۲ تا ۳۶ باشه میگن استریت سایز. اما Curve size کسیه که سایز ۴۲ به بالا میپوشه. پس چی شد؟ کسانی که لاغر تر هستن استریت سایزن و کسانی که وزن بالاتری دارن کرو سایزن. یه عده زیادی از خانمها هم بین این دو هستن. مساله اینه که در دنیای واقعی بیشتر افراد جامعه کرو سایز و یا نزدیک به کرو سایز هستن. مثلا در امریکا و بریتانیا بیشتر خانمها کروسایز هستن یعنی سایز بالا میپوشن. اما صنعت مد اصرار داره که لباسها رو فقط و فقط با مدلهای لاغر نمایش بده و معرفی کنه و توی کمپینهای مد از هر پنجاه مدل فقط یکیشون هست که وزن بالاست.
این ۱۲ نفر مدلی که انتخاب شدن خودشون آدمهای فعالی هستن راجع به اینکه تصویر بدن یا بادی ایمیج در جامعه تغییر کنه. دیدگاههای جالبی دارن. مثلا یکی از اونها یه خانم آفریقایی تباره به اسم Philomena Kwao که لباس سایز بالا میپوشه. خودش میگه ببینید من چقدر جنگیدم تا با پوست تیره، با تبار افریقایی، با موی مجعد با بدن تو پر و اضافه وزن توی این صنعت مدل هستم. جنگیدم چون معتقدم این وضعیت باید تغییر کنه. میگه من نگران خواهر کوچکم هستم و دخترهای دیگه مثل اون. مدام توی اینستاگرام افرادی رو دنبال میکنن که وزن نرمالی ندارن. بچه ها فکر میکنن که باید غذا نخورن تا شبیه به اون آدمها بشه. میگه البته ما باید رو راست باشیم. قرار نیست من بیام به دخترهای جوونتر بگم که نه منی که خودم مدل هستم اصلا هیچوقت مشکلی با بدنم نداشتم و همیشه بدنم رو پذیرفتم، دیگران قضاوتم نکردن و غیره. نه اینطور نبوده. نباید دروغ بگیم. باید با بدنمون دوست باشیم. ما از هر چیزی اگه فرار کنیم از بدنمون که نمیتونیم فرار کنیم. مثلا اگه از پاهات خوشت نمیاد هی نگاه کنی و حرص بخوری بگی پای من باید اینجوری میبود. اما الان رو نگاه کن. مساله حل میشه؟ نه. باید بپذیریم و بدنمون رو دوست داشته باشیم.
یه مدل دیگه دختریه به اسم Iskra Lawrence میگه از وقتی ۱۳ ساله بود وارد صنعت مد شدم. اون موقع به عنوان یک مدل استریت سایز یا سایز پایین کار می کرده. و میگه که در پشت صحنه سالن مد میدیده که بیست تا دختر دیگه هم کنارش هستن. همه عین هم هستن، چون وقتی استاندارد زیبایی رو اینقدر بسته در نظر بگیری دیگه همه شبیه هم میشن و تفاوت اساسی ای در ظاهرشون نیست. راجع به فشاری که روی این دختربچه ها بوده میگه. چقدر راجع به غذا خوردن خودشون سخت گیر بودن. غذا نمیخوردن. کم میخوردن. مدام دور کمر خودشون رو اندازه میگرفتن که اضافه وزن نگرفته باشن. میدونیم که یکی از مشکلات شایع بین مدلها وسواس یا اختلال در خوردن غذا هست. یا غذا نمیخورن یا اینکه غذا میخورن و بعدش بالا میارن که وزنشون زیاد نشه. اگه یکی از مدلها لباس به تنش نمی رفت طراح لباس جلوی بقیه داد میزد که چرا اینقدر تو چاقی. داد و بیداد جلوی بقیه دخترها. میگه من خیلی جنگیدم که بدنم رو اونطوری که صنعت مد ازم انتظار داره شکل بدم و لاغر نگه دارم. اما دیدم فایده ای نداره. بدن من کامل نیست و البته اساسا چیزی به اسم بدن پرفکت و بدن کامل وجود خارجی نداره. آخرش تصمیم گرفتم که من باید کار خودم رو بکنم. و با همین سایزی که هستم این کار رو انجام بدم. من احساس سلامت و شادابی میکنم. بدن سالمی دارم. چرا باید از بدنم خجالت بکشم؟ به جایی رسیدم که با بدنم راحت هستم. و قطعا اینجوری، یعنی وقتی که خودم فکر میکنم زیبا هستم، در بهترین و زیباترین حالت خودم هستم.
بیشتر آدمها فکر میکنن که سلامت بدنشون رو میتونن با شاخص بی ام آی چک کنن. در حالیکه اینطور نیست. بی ام آی Body mass index یا شاخص توده بدنی یه شاخص نسبی هست از اینکه با توجه به نسبت قد و وزنت در کجای جامعه قرار میگیری؟ میدونید دیگه به عنوان مبنایی برای تعیین چاقی یا لاغری آدمها رایج شده. این شاخص چیزی نیست که بهت راجع به وضعیت سلامتت با وضعیت ماهیچه ای بگه. ازش نمیشه فهمید که چقدر چربی در بدنت داری. یا چقدر بدنت سالمه. جالبه بدونید که با شاخص بی ام آی خیلی از ورزشکاران حرفه ای یا حتی سلبریتی های معروفی که به عنوان خوش تیپ و خوش هیکل معروف هستن جز افراد چاق به حساب میان. مثلا کیم کارداشیان با شاخص بی ام آی پاق به حساب میاد.
شرمساری از بدن Body Shaming
کلا در جامعه توجه بیش از حد به وزن آدمها و به بزرگی بدن میشه. غافل از اینکه با نگاه کردن به بدن یک آدم نمیشه پی به وضعیت سلامتش برد.بدون اینکه بدانیم وضعیت ارگانهای داخلی اش چطوره. واکنشهای متابولیک بدنش چطوره. نه فقط با بی ام آی. مهمترین کاربرد چربی در بدن برای ذخیره انرژیه و کمک میکنه که بدن متابولیسمش رو تنظیم کنه. مستند باز تعریف تصویر بدن با چند متخصص پزشکی و سلامت صحبت کرده. اونها میگن که داشتن یه مقدار چربی نرمال در اطراف باسن و کمر اتفاقا برای سلامت خوبه. یعنی اینطور نیست که بدن اصلا نباید اصلا هیچ جربی ای داشته باشه. میگن که بعد از اینکه آدما مریض میشن ضعیف میشن اون چربی کمک میکنه انرژی آزاد بشه و بدن دوباره قوی بشه. پس وجود یه مقدار چربی در بدن کاملا طبیعیه. اما وضعیت اینقدر تاکید روی حذف چربی و کم کردن وزن هست که طوری شده که آدمها احساس ننگ و احساس شرم میکنن. بزرگی و گنده گی مساله شرم آوری میشه و فکر میکنن که بقیه دارن نگاهشون میکنن، بهشون برچسب میزنن و مورد قضاوت قرار میگیرن. البته فقط فکر کردن نیست ها. اتفاق هم میفته. شبیه به نژادپرستی هست. خیلی از آدمها فکر میکنن که نژاد پرست نیستن ولی وقتی پاش بیفته و به رفتارها و به ارزشها شون فکر میکنن متوجه میشن که نه خوب هم نژاد پرستن. در مورد سایز هم همینه. الان همه مون سر تکون میدیم که چه آدم هایی هستند، یک انسان رو بخاطر وزنش قضاوت میکنن. اما خبر نداریم که بجاش خودمون روی آدمها برچسب میزنیم.
اصلا بعضی فکر میکنن که افراد چاق مخصوصا خانمهای چاق جایی در دنیا ندارن . شایسته چیزی نیستن. یکی از همین مدلهایی که در این مستنه و خودش هم اپلاس سایزه و وزن بالاست از مشکلاتش در نوجوانی صحبت می کرد. از اینکه در مقابل افراد دیگه نمیتونست غذا بخوره . جون بقیه نگاهش میکردن که چی میخوره که چاق شده. میگفت دائم همه حواسشون به غذاته. لقمه هات رو میشمرن و قضاوتت میکنن که حتما اینطوری میخوره که اینقدر چاق شده دیگه. میگه از ترس این قضاوتها خیلی اوقات توی توالت مدرسه رفتم غذا خوردم. یا حواسم بوده که یه کوچولو ته بشقاب از غذام رو نگاه دارم و نخورم که از این حرفها نزنن و متهم به پرخوری نشم. یا همه اش انتظار دارن که چرا تلاش نکرده کمتر غذا بخوره یا چرا ورزش نمیکنه. کسی از زندگی آدم خبر نداره و قرار هم نیست من بشینم برای همه آدمها دونه دونه توضیح بدم مشکلاتم رو بگم . میگه خود من وقتی که ۱۰ سالم بود ناپدری ام به مادرم دوباربا اسلحه شلیک کرد و قصد داشت مادرم رو بکشه. البته مادرم نجات پیدا کرد. اما من بعد از اون ضربه بزرگ به پرخوری رو آوردم. این واکنش بدنم بوده به اون ماجرا. اختلال در غذا خوردن. ولی ملت میگن چرا اینقدر میخوره. چرا اراده اش ضعیفه. جالبه بدونید که فقط در امریکا یه چیزی حدود سی میلیون نفر دارای اختلال غذا خوردن هستن. این اختلال هم در پرخوری و هم کم خوردن هست. این یک مساله خیلی جدیه.
مساله دیگه که باز هم شکه کننده است موضوع آموزش طراحان مده. سیستم آموزشی در دانشگاههای طراحی لباس روی سایزهای کوچک شکل گرفته. با اینکه بیشتر زنان و دختران سایز ۴۴ به بالا هستن. حداقل در امریکا و بریتانیا اینطوریه. اما توی خیلی از دانشگاهها به طرحها آموزش لازم برای لباسهای سایز بالا ارائه نمیشه. مساله این نیست که دوحت لباس سایز بالا سخته یا راحته، نه. مساله فهمیدن ارگونومی بدنه. ابعاد و نسبت ابعاد در بدن یه فرد لاغر با یه چاق متفاوته. راکت ساینس هم نیست. چیز پیچیده ای نیست اما این رو باید آموزش داد ولی آموزش داده نمیشه. توی مستند به بهترین مدرسه های فشن در آمریکا رفتن و نشون میدادن که سیستم آموزشی برای طراحی روی سایز ۳۶ شکل گرفته؟ خود متولیهای مدارس مد هم نمیدونستن چرا. میگفتن از قبل اینطوری بوده. حتی مانکنها و اون آدمک هایی که روشون لباس رو میذارن و برش میدن هم سایز پایین هستن. البته طراحانی هم هستند که این روند رو دارن تغییرمیدن و دارن روی این کار میکنن که برای همه اندازه ها طراحی کنن. این رو یادمون باشه که یک استاندارد خاص برای زیبایی برای خوش اندامی وجود نداره. زیبایی در همه ابعاد اندازه ها و وزنها میاد. حرف هامون بیشتر متوجه خانمها بود، عین این مسائل برای آقایون هم مطرحه. مساله بادی ایمیج و بادی شیمینگ برای آقایون هم هستن. بذارید حیفه اینو هم بگم. غیر از این موارد یه مساله دیگه هم در عکاسی و ویرایش عکسهای مد هست. یکی از مدلها تعریف میکرد که در یه عکسی داشت به پشت سر نگاه میکرد و توی اون شرایط طبیعیه که پوست بدن چروک بر میداره. مثلا پوست کمر و پوست گردن. طبیعت بدن همنیه. اگه چروک برنداره عجیبه. این مدل میگفت بعد از انتشار اون عکس اینقدر کامنتهای بد گرفته که تو چرا بدنت اینقدر چروک داره و چرا پوستت خوب نیست و از این حرفها. که نشون میده بخاطر استفاده بیش از حد از فتوشاپ و ویرایش عکسها تصور جامعه کلا راجع به بدن یه چیز عجیب و یه چیز فراانسانی شده برای همین هم در امریکا یه تعداد حقوقدان روی یک لایحه ای کار کردن به اسم صداقت در تبلیغ. میگن اگه میخوای با فتوشاپ و ابزارهای دیگه کارت رو زیباتر کنی. رنگ رو بهتر کنی. چروک رو از لباس برداری، انجام بده. اما اجازه نداری جنبه های انسانی رو تغییر بدی و یه ظاهری فریبنده و فرا انسانی درست بکنی. مشکل فتوشاپ نیست. مشکل اینه که باهاش چهره انسان رو طوری فریبنده کنی که دیگه شبیه به آدمیزاد طبیعی نباشه. چون آدمها خودشون رو با اون تبلیغ مقایسه میکنن و مشکلات سلامت روان ایجاد میشه. خلاصه دیگه اپیزود رو جمعبندی. پروژه عکاسی از مدلهای متنوع خوب پیش رفت. مدلها عکسهای زیادی گرفتن و چند ماه بعدش نمایشگاه عکس رو برگزار کردن که توش واقعا میشد تنوع رو دید. هم تنوع نژادی هم تنوع در اندازه وهم تنوع در سن. حالا دیگه هر کسی که وارد نمایشگاه میشد میتونست یکی رو شبیه به خودش، شبیه به سنش، شبیه به هیکلش یا تبارش پیدا بکنه. و بگه پس من هم زیبا هستم. من هم نرمال هستم. و این دستاورد کمی نیست. Inclusive بودن و شامل کردن و در نظر گرفتن همه چیز کمی نیست.
خب این هم اپیزود ۳۳ پادکست داکس بود که شما نمیدونید من این اپیزود رو چطور جلو بردم. مشغله ام این چند وقتی زیادتر از قبل بود ولی سعی کردم که توی انتشار پادکست وقفه بیشتری نندازم. امیدوارم که موضوع این اپیزود کنجکاویتون رو قلقلک داده باشه که برید خودتون هم در موردش مطلب بخونید. مرسی که پادکست داکس رو دنبال میکنید. این حرف تکراریم رو دوباره بگم که یادتون نره که مهمترین راه حمایت از این پادکست معرفی کردنش به دیگرانه. اگر پادکست رو پسندیدید، به آدمهای دور و برتون هم معرفیش کنید. دم همه تون گرم. تا اپیزود بعدی و فیلم مستند بعدی خدانگهدار.