نویسنده: پیمان بشردوست
ویراستار: سپیده حکمت
درست در وسط شهر نیویورک و در منطقه بروکلین این شهر جماعتی زندگی میکنند که با بقیه مردم نیویورک کاملاً متفاوتاند.آنها هم در ظاهر و هم در عقیده با بقیه مردم فرق دارند. نیویورک شهری است پر از آسمانخراش، بانک، مؤسسات مالی و مراکز خرید و فروش سهام و هر آن چیزی که مربوط به پول و مادیات است. در وسط چنین جایی گروهی از یهودیان ارتودکس زندگی میکنند که به گفته خودشان به دنبال معنویات هستند. کسانی که حسیدی خوانده میشوند و به عقاید و مناسک افراطی معروفاند.
حسیدیها خود را نه امریکایی میدانند، نه لهستانی و نه اسراییلی و نه متعلق به هیچ جای دیگر. آنها خود را حسیدی میدانند و هویتشان بر مبنای حسیدی بودن شکل گرفته.حسیدیها بسیاری از چیزهایی را که هر خانواده امریکایی و مدرنی دارد، رد میکنند و حرام میدانند. تلویزیون، سینما، موسیقی پاپ و دانشگاه حراماند.زنان و مردان در بسیاری از جنبههای زندگی کاملاً از یکدیگر جدا هستند. بچهها را به مدرسه و دانشگاههای عمومی نمیفرستند،بلکه در مدارس مذهبی خودشان به آنها یاد میدهند که طبق تورات و تعالیم حضرت موسی زندگی کنند. چیزی که در نگاه اول در محلههای حسیدینشین به چشم میآید تفاوت بارز این محلهها با بقیه نیویورک است، گویی درکشوری دیگر یا حتی در سیارهای دیگر باشد. ظاهر و سر و وضع و نیز رفتار آدمها متفاوت است. ولی درهرحال امریکا کشوری آزاد است که در آن مادامی که افراد قانون را رعایت میکنند و به دیگران صدمه نمیزنند، میتوانند دین و عقیده خود را داشته باشند، چه گرایش خاصی از یهودیت باشد یا گرایشی از اسلام یا مذهب و فرقهای دیگر. به همین دلیل در طی قریب به نود سال حضور در امریکا حسیدیها در ارامش زندگی کرده و سر در لاک خود داشتهاند. البته به خاطر سبک زندگی متفاوتشان نوعی شک و تردید و بدبینی به آنها وجود دارد.
خصوصاً اینکه در چند سال گذشته چند فیلم داستانی و مستند راجع به حسیدیها، سخت گیریهای مذهبی آنها، خشونت و سخت گیری به زنان و شستشوی مغزی بچهها در این گروه ساخته شده که معروفترین آنها شاید سریال غیر ارتودکس یا سنتگریز (Unorthodox)باشد که چند سال پیش در نتفلیکس پخش شد. داستان یک دختر حسیدی که در نیویورک و در یک خانواده سنتی حسیدی زندگی میکند.یکخواستگار سر میرسد و بعد از یک مراسم خواستگاریکاملاً سنتی تحت اجبار ازدواج میکند. از آن دست ازدواجها که دختر و پسر چند دقیقه همدیگر را میبینند و هفته بعد عروسی میکنند. شوهری با سختگیریهای مذهبی خاص که انگار در یک دنیای دیگر سیر میکند. زندگی برای دختر تبدیل به کابوس میشود. کار به جایی میرسد که دختر دزدکی و با یک برنامه دقیق از جامعه حسیدی فرار میکند و به آلمان میرود و با هویت جدید زندگی نویی را شروع میکند. سریال که سبکزندگی مخوفی ازحسیدیها رانمایش میداد،سروصدای زیادی به پا کرد و سبب شد که بسیاری متوجه شوند که چنین اقلیتی هم در شهرنیویورک زندگی میکنند.
البته فقط این یک مورد نبوده که فیلم یا سریالی احتمالاً با چاشنی تخیل ساخته شده باشد. موارد دیگری هم بوده از دخترها یا پسرهایی که از مناسک و آداب و کنترلهای زیاد و کلاً سبک زندگی حسیدی خسته شدهاندوطاقتشان طاق شده و فرار کردهاند.بعضیها کلاً به اروپا فرارکردهاند تا دست حسیدیهای دیگر به آنهانرسد که بیشتر هم به آلمان میروند. مثلاً خانمهایی که میگویند به زور شوهر داده شده و با شوهرشان مشکل داشتهاند. یا پسرهایی که میگویند آسیب روانی وحتی آزار جنسی دیدهاند، در جامعه ای که معروفه به یک مذهبیها .بههرحال آدم روانپریش و آزارگر همه جا ممکن است باشد.یا پسرهایی علاقهمند به موسیقی پاپ که خانواده و جامعه بهشان اجازه نمیداده و مجبور به فرار شدهاند و داستانهایی از این دست. از جمله خانمی به اسم دبورافلدمن(Deborah Feldman) که داستان فرارش به برلین را کتاب کرده و مصاحبه و فیلم درموردش در اینترنت زیاد است.
کلاً حسیدیها راجع به مظاهر تکنولوژی خیلی محافظهکار و دست به عصا هستند. برای همین این قوم به خبرنگار-جماعت روی خوش نشان نمیدهند. چون از آنها میترسند. پیش خود میگویند هر بار پای خبرنگاری به اینجا بازشده و از ما فیلم یا مصاحبهای گرفته، فتنهای از آندر آمده.برای همین اعتماد نمیکنند و خود همین مسئله باعث میشود که اینها قبیلهای مشکوک و مرموز باقی بمانند. پس اگرجستجویی درمورد حسیدیها بکنید،کلی اطلاعات به دستتان میآید که عمدتاً اطلاعات منفی است.تا الان هم هرچه گفتم بیشتر ترسناک و مخوف بوده. اما در این پادکست روال بر این است که حرف هر دو طرف رابشنویم. حرفهاییرابشنویم که در جریان اصلی رسانهای کمتر شنیده میشود.الان هم میخواهیم با این آدمها آشنا بشویم و حرف آنهارابدانیم تایکطرفه به قاضی نرویم. من درمورد حسیدیها زیاد جستجو کردم. مثل همیشه،هم مستندهای معتبر و هم مراجعی مثل کتاب و مقاله رابررسی کردم. اما منبعی که برایم خیلی جذاب و سودمند بود یک مجموعه ویدئو از یک یوتیوبر معروف به اسم پیترسانتنلو(Peter Santenello)بود.پیتر یک امریکایی اهل نیویورک است و به جاهای مختلف دنیا سفر میکند و چیزهایی رانشان میدهد که شبیهش رادر رسانههای عادی نمیبینید.
اتفاقاً پیتر چند سال پیش به ایران هم سفر کرده بود.بهچند شهر ایران هم رفت و با مردم صحبت کرد. چقدر آن ویدئوها جالب بود و چه تصاویر بکری از مردم ایرانرابه دنیا نشان داد. به عربستان و چندین کشور دیگر دنیا هم رفته. بدون قضاوت کردن مردم، بدون اینکه ایدههای سیاسی و مذهبی آنهارابه چالش بکشد،با آدمهای محلی همکلام میشود و درآن میان مخاطب هم میبیندکه اینها هم انسان هستند شبیه به بقیه.اصلاً چقدر شبیه من هستند.اینها هم خانواده دارند. سر کار میروند.حرفشان هم منطقیداردو پر بیراه نیست.
خلاصه دنیا رادو قطبی نشان نمیدهد. با همین رویه چند ویدئو هم درمورد حسیدیها ساخته.معمولاً دوربینش رابرمیداردوبه کشورهای دیگرمیرودو از آنهافیلم میگیرد. این دفعه در کشور خودش و در شهر خودش،نیویورک،رفته و با جاهایی مواجه شده که خودش هم تابهحال ندیده بوده و برایش جای شگفتی داشته.مثلاًبه مغازه حسیدیهارفته ودیده توی مغازههاشان چی میفروشند.به جشنشان رفته،به خانههاشان رفته و این فرصت را داده که آنهابیواسطه با مخاطب حرف بزنند. و من و شما هم متوجه بشویم که حرف اینها چی هست. من کلی اطلاعات جالب درمورد حسیدیهاجمعآوری کردم اما قبلش میخواهم دو تا از تجربیات پیتر را برایتان تعریف کنم. فقط وقتی اینها را میشنوید مواظب باشید از تعجب شاخ در نیاورید.
شبات از مهمترین مراسم یهودیها و خصوصاً حسیدیهاست. شبات یعنی شنبه. همان روزی که یهودیها معتقدند که باید تعطیل باشد.معتقدند که خدا جهان رادر شش روز آفرید و روز هفتم که شنبه بود، استراحت کرد. ولی این خصوصاً براییهودیهایارتودکس یک تعطیلی عادی نیست. بلکه بایدمراسم خاصی را انجام بدهند. شبات از غروب جمعه شروع میشودو تا غروب شنبه ادامه دارد.در این مدت یهودیها نباید بعضیکارها راانجام بدهند. نباید پول مبادله کنند، نباید آتش روشن کنند، نباید نقاشیبکشندیا غذا بپزند.برای همین از قبل غذا میپزند و آنروز میخورند. حالا یهودیهای ارتودکس از جمله حسیدیها محدودیتهای جدیتری هم دارندمثلاً به وسایل الکترونیکی دست نمیزنند.یعنی یک روز به کلید و پریز برق دست نمیزنند.استفاده از دوربین مجاز نیست. و اینها خط قرمزهای جدی برایشانهست.حالا اتفاق نادری که پیتر سانتنلو خلق کرده اینبودهکهبه یک خانهحسیدیرفتهومراسم شبات راباآنهاانجامدادهو تا جاییکه میشده فیلم گرفته. برای اینکه مطمئن شوندکه این کار مانع شرعی ندارد،میزبان پیتر ازقبل با پنج خاخام مختلف چک کرده که آیامیتوانند با این روش فیلم بگیرندوآنهاگفتهاندکهبا این روش مجازاست.یکدلیل اصلی هم ایناستکه پیتر که فیلمبرداری میکند مسیحی است. خلاصه با این روش اجازه دادند که فیلم بگیرند. حالا میخواهم برایتان تعریف کنم که تجربه پیتر چی بوده. میزبان پیتر یک زن و شوهر ثروتمند و پیشروی حسیدی هستند. زوجی که ضمن داشتنموفقیت مالی،آدمهایی خیلی مذهبیهمهستند و دوست دارند تصویر حسیدیهارادر جامعه ترمیم کنند و به بقیه بگویند کهما لولو خورخوره نیستیم. برعکسِ بیشتر حسیدیها که تویآپارتمانهای کوچک زندگی میکنند اینهاصاحب یک خانه بزرگ ویلایی هستند و امکانات خوبی دارند.
پیتر وارد میشود. آقای الی و خانم شرنی جلوی در خوشامد میگویند.الی لباس معمول حسیدیها را به تن دارد، کتوشلوار و کلاه خز. خانم هم یک پیراهن مشکی بلند پوشیده درواقع پیراهنی که دامنش بلند است با جوراب مشکی و کلاهگیس مشکی. زنان حسیدی نباید موهایشان را به نامحرم نشان بدهند.خیلی از زنان حسیدی دستمالی روی سر میبندند که موها دیده نشود.بعضی دیگر از زنان حسیدی هم به جای بستن دستمال کلاهگیس روی سر میگذارند. حالا شاید ما بگوییم این که کلاه شرعی هست و اگر اینجوری باشد ما هم همین کار را بکنیم. ولی بههرحال اجازه دارند که این کار را بکنند. حالا خاخامهای سخت گیر حسیدی به این رضایت دادهاند ولی ما کوتاه نمیآییم! به خانمهای حسیدی که نگاه میکنید میبینید که موهای آزاد و بلند و مرتبی هم دارند. ولی موی خودشان نیست. کلاهگیس است.بگذریم. شرلی هم کلاهگیس مشکی روی سر دارد. پیتر وارد خانه میشود و با آقا دست میدهد.ولی همینکه میخواهد با خانم هم دست بدهد، خانم شرلی سریع میگوید که الی جای او هم دست داده. که یعنی او معذور است.
استفاده از وسایل الکترونیکی در شبات ممنوع است.استفاده از موبایل و شبکههای اجتماعی ودوربین ممنوع است.پس راهی که فیلمبرداری را ممکن میکند این است که وقتی کمی بعد مراسم شروع میشود دیگر پیتر اجازه ندارد دوربین رابه سمت افرادببردواز ایشان مقابل دوربین سؤال بپرسد.میتواند خودش از دور فیلم بگیرد و توضیحاتی بدهد اما آدمهای توی خانه و چند مهمان حسیدی دیگر باید وانمود کنندکه دوربینی نیست. دقیقا همین عبارت رابه کار میبرندکه ما وانمود میکنیم که دوربینی نیست.
صرفنظر از این قوانین مهمانی شبیه به یک مهمانی شب جمعهای سنتی ایرانی است.البته این راهم بگویم که جماعت با پیژامه و زیرپوش نیستند.با همان هیبت همیشگی یعنی کتوشلوار و کلاه بزرگشان حضوردارند. اما میز راچیدهاند مرتب و باسلیقه.غذا آماده است.آقایان روی صندلی نشستهاند و حرف میزنند.خانمها هم با چیدن غذا و بچهها مشغول هستند.شبات در شب شنبه برگزار میشود و هدف این استکه مؤمنین از تمام تعلقات دنیایی بیرون بیایند،آرامش داشته باشند،راجع به سفر و خرید و مشکلات کاری و اینها حرف نزنند و فقط استراحت کنندو لذت ببرند. شبات مراسمی است که هر هفته بلااستثنا باید برگزار بشود.با اجبار و اکراه هم برگزار نمیشود،بلکه با شوق و ذوق منتظرند که شبات بشود.میگویند که ما ماندیم که بقیه مردم که شبات ندارند،چه کارمیکنند. چطور میتوانند ادامه بدهند؟!چون ما هر هفته همه چیز رامتوقف میکنیم. بدنمان و روانمان پاکسازی میشود،سمزدایی میشودو بعد دوباره یک هفته با انرژی زندگی میکنیم ودوباره هفته بعد شبات داریم.
پیتر این مجموعه فیلم رابا همراه یک یوتیوبر حسیدی به اسم شلومی ساخته. شلومییک جوان حسیدی معتقد استکه سعی میکند چهره خوبی از جامعهاش نشان بدهد. سفرهای زیادی به کشورهای دیگرمیکند. با افراد مختلف صحبت میکند و اینفلوئنسر است. شلومی هم از دوستان میزبان است وهمراه با همسر و بچه کوچکش در این مهمانی هستند. شلومی میگوید که نمیتواند زندگی بدون شبات راتصورکند.بااینکه زیاد به کشورهای دیگر سفر میکند اما سعی میکندشنبههادر امریکا باشد. دو سه بار نتوانسته که برگردد و در همان جایی که بوده آداب شبات را به جا آورده.مثلاًیک بار درعربستان بوده و در تمام شبات چراغ و کولر را روشن نگه داشته بودهتا مجبورنشود به آنها دست بزند. شب اتاقش یخ شده بوده اما چون اجازه نداشته که به کولر دست بزند،خاموشش نکرده و دو پتو روی خودش انداخته.میگوید که حسیدیهایی را میشناسدکه در کسبوکارشان موفق هستند. قراردادهای چند میلیون دلاری را به خاطر شبات از دست دادهاند.مثلاً باید به سفر میرفتند که قرارداد را امضا کنند ولی نرفتند.تازه اوایل مهاجرتشان وضع بدتر بود. در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ که حسیدیهاتازه به امریکا مهاجرت کرده بودند،بیشترشان کارگر بودند. باید هر روز سر کار میرفتند.آنوقت روز شنبه به صاحبکار میگفتند خب اگرکاری ندارد،میرودخانه چونروز شبات است. و صاحبکار میگفت برودودیگرهم نیاید. برای همین خیلی از حسیدیهاآنسالهای اول مجبور بودند کارشان راهرهفتهعوض کنند.تا اینکه کمکم شرایط کاریشان تغییر کرد. چند سال پیش هم یک ورزشکار اسراییلی،کهالبته حریدی بود، به المپیک نرفت چونکه نمیتوانست شبات رادر خانه باشد. خلاصه برایشان خیلی مهم است و میگویند شبات منبع تمام برکات است.این راهم بگویم ممکن است موافق باشیم یا مخالف،بگوییم این کار احمقانه است یا بهبه چه ایمان راسخی دارند و تحسینشان کنیم، اما یاداوری میکنم که درنهایت این عقیده آنآدم هست و خودشهمراضی هست. تا زمانیکه لباس پوشیدنش، مسابقه نرفتنش، قرارداد امضا نکردنش زورکی و از روی اجبار نباشد،به خودش مربوط است. دیگر خودش میداند و خودش. چنانکه میدانیم معضل وقتی پیش میآید که آدمها مجبور به این کار بشوند. مسئله وقتی است که انتظار چنین رفتارهایی از همه آدمهاییک جامعه وجود داشته باشد،چه دیندار و چه غیردیندار.
برگردیم به شبات. قبل از اینکه مراسم شبات شروع بشود صاحبخانه چک میکند که تمام چراغها روشن باشد.یعنی غیر از چراغ اتاق خواب بقیه چراغهای خانه را روشن میگذارند تا فردا مجبور نباشند چراغی را روشن کنند. مراسم شبات با روشن کردن شمعها شروع میشود.هر خانهای شمعدانهایی دارد که به تعداد اعضای خانواده شمع دارد.مثلاً خانوادهایکهده بچه دارد،یک شمعدان دوازدهشاخه دارد. دم غروب که میشود شمعها را روشن میکنند.دخترها دستشان را جلوی چشمشان میگیرندو توی دلشان دعا میخوانند و بعد دستشان را از جلوی چشم برمیدارند و به سمت شمع میبرندو بعد سمت خودشان میآورند. انگار که میخواهند با دستشان نور را به سمت خودشان بکشند. چنین حالتی. از آن لحظه شبات شروع میشود.رفتن به کنیسه بین مردها خیلی رایجتراست تا زنها. زنها اگر نخواهند به کنیسه بروند،عذرشان پذیرفته است. اما مردها مقیدند. شبات که شروع شد میزنند بیرون و به سمت کنیسه میروند که نیایش کنند. پیتر همراه الی و شلومی و دو سه نفر دیگر از مردها و پسرهابه کنیسه میروند. پیتر یواشکیآنجا هم فیلم میگیرد.کنیسه کوچک است.آدمها میتوانند روی میز و صندلی بنشینند و دعا بخوانندیا شبیه به نماز جماعت بهصورتردیفی پشت سر خاخام نیایش کنند. نیایش هم با صدای بلند است و آوای خاصی دارد.نیایش میکنند و سر و بدنشان راجلو وعقب میبرند.همینطور که پیتر یواشکی دارد فیلمبرداری میکند، پسر نوجوانیمچشرامیگیردوبه یکی از بزرگترهاخبرمیدهد.چند لحظه بعد پیتر را از کنیسه بیرونمیاندازند.ولی خب همان قدر هم جالب بود. بعد از آن، مردها به خانه برمیگردندو باصدایبلندشروع به خواندن آوازهای مختلف میکنند.یعنی دو سه نفریچنانسروصدایی راهمیاندازندکه بیا و ببین. شعرهای مذهبی میخوانندکه مضمون یکیازآنهاخوشامدگویی به فرشتگان استویکی دیگرهم تشکر از همسرانشانو اینکه زندگی ما برای همسرماناست.بعد همانطور که کنار میز غذا ایستادهاند،نان و بعد شراب را تبرک میدهند.یعنی دعاییمیخوانندکه بعدش بتوانندآنها را بخورند.حسیدیهاهر چیزیکه میخورندیا مینوشند، بایدابتدامتبرک شود.باید دعایی به زبان یدیش بخوانند، متبرک بشود و بعد بخورندش. این فقط مربوطبه شبات یاشنبههانیست. بعد از ظهر گرسنهایویک نکه نان میخواهی بخوری،باید چند بخوانی متبرک بشود و بعد بخوری. دعاها متفاوتاند.مثلاً اگر نان باشد،دعایتبرک غذاهایی که با گندم درست شدند را میخوانند.مثلاً دعایی که قبل از خوردن نان یا پیتزا میخوانند این است: “متبرک هستی ای خداوند. ای پروردگار هستی که گندم راآفریدی.”
حالا برگردیم به شبات.
تمام شدن دعای تبرک نان یعنی آماده خوردن هستند. مرحله بعدی شستن دستهاست و تا زمانیکه نان را نخوردهاند، نباید حرف بزنند. میتوانندسوت بزنندیا صدای نامفهوم در بیاورند اما حرف نمیتوانند بزنند تا زمانیکه همه دستشان را بشویند،نان را توزیع بکنند و بخورند. نانها رامعمولاً خودشان توی خانه درست میکنند. در آن شب غذا نان و ماهی است.البته مزه و غذاهای دیگرهم هست مثل هوموس و بابا گنوش که غذاهای همان منطقه فلسطین و اسراییل و بین یهودیها رایج هستند. شراب هم روی میز هست. میخورند ولی کم.میگویند که هر چیزی که آفریده شده را میشود استفاده کرد ولی باید درست و به اندازه باشد.بعد از خوردن غذا هم مینشینند به صحبت. زن و مرد دور میز نشستهاندو صحبت میکنند.مثلاً الی از اهمیت شبات میگوید. تعریف میکند که برای بیزینس به چین رفته بود ولی وسط مسافرت برگشت و شبات را در خانه بود و بعد بلافاصله سوارهواپیما شد و برگشت به چین.یا درمورد سفرش به اومان که یک زیارتگاه حسیدی در اوکراینهست، میگوید که هر سال باید بهآنجا برود.راجع به نقشهای زن و شوهر حرف میزنند که مرد مسئول تامین مالی خانه است گرچه زن هم میتواند بیرون کار کند.و زن گرداننده اصلی خانه است گرچه مرد هم باید کمک کند. بچههارا بیرون ببردوبگرداند. پوشک بچه را عوض کند و تا جایی که میتواند کمک کند.
بعد یک دور دیگر غذا میآورند ومیخورند و دوباره راند بعدی دعا و نیایش. همانطور که دور میز شام نشستهاند و بعضیها میخورند و مینوشند، بعضیهای دیگر با صدای بلند با همدیگر نیایش میخوانند.بعضی از روی کتاب دعا و بعضی از حفظ. دیگر کمکم سرشان هم گرم میشود و آوازها را با شادی بیشتری میخوانند.البته آقایان، خانمها نمیخوانند. روی میز میزنند و همصدایی میکنند.باز دوباره کتاب در میآورند و دعا میخوانند.بعد یک آهنگ دیگر میخوانند و یکی پا میشود و قری هم میدهد.توی عالم خودشان سرخوش هستند و لذت میبرند.قرشان البته ریز نیست. پا میشوند مثلاً سهتایی چهارتایی دست به دست هم میدهند.حلقه میزنند و میچرخند.درست است که کلیت قضیه یک آیین مذهبی است ولی برنامه خشک و کسلکنندهای نیست.
یکی دیگر از تجربیاتی که پیتر با جامعه حسیدیها داشت، هم برای من خیلی جالب بود که کمی دربارهاش میگویم. گفتم که این خانوادهای که پیتر شبات را پیش آنها بود، یعنی الی و شرنی، پولدار هستند و پولشان را در خدمت جامعه حسیدی خرج میکنند. یکی از کارهایی که کردهاند این بوده که کتاب مقدس یهودیها، تورات، را دادهاند برایشان نوشتهاند.تورات را بر روی پوست یک حیوان کوشر یا به قول خودمان یک حیوان حلالگوشت مثل گاو و آهو و بز مینویسند. معمولاً روی پوست گاو با دست مینویسند، نه اینکه چاپ کنند.کاتبی که این را مینویسد خودش باید خاخام باشد و قواعد کار را بداند.نوشتن تورات بین ۱ تا ۱٫۵ سال طول میکشد. تمام متن را مینویسند و بعد گروهی از خاخامها چک میکنند و اگر یک کلمهاش اشتباه نوشته شده باشد از آن آن ن تورات استفاده نمیکنند تا مشکلش برطرف بشود. و اگر توراتی به هر دلیلی قابلاستفاده نباشد، آن را دفن میکنند، شبیه به یک انسان زنده. چون میگویند این یک کتاب زنده است و هرچندکه مربوط به ۳۳۰۰ سال پیش است، ولی هنوز هم قوانینش موبهمو باید اجرا بشود و از این نظر زنده است.
من خودم فکر میکردم که لابد ظاهر تورات هم شبیه به بقیه کتب آسمانیهست.یعنی کتابیاست شبیه انجیل و قران. اما تورات حالت طومار دارد.عین نامههایی که قدیم مینوشتند و لوله میکردند.یعنی بالا و پایین کاغذ میله بوده بعد لوله میکردندش. تورات هم همانطوریهست و وقتیکه میخوانید صفحه را عوض نمیکنید. لوله را میچرخانید و آرامآراممیروید بهسطرهای بعدی. میگویندتورات مقدس است و نباید به آیات تورات دست زد. فقط میتوانید طومار را باز کنید و بخوانید. حالا الی،همان حسیدی سرمایهدار، پول نوشتن یک تورات را داده بود.یک نفر در اسراییل برایشانیک تورات نو نوشته بود و حالا فرستاده بود به نیویورک و قبل از اینکه به کنیسه ببرند و قابلاستفاده بشود،یک جشن باشکوه و مفصل گرفتهاند.پیتر را هم دعوت کردهاند.خانه پر از مهمان است.توی سالن خانمهایک طرف هستندوآقایان یک طرف. سالن پر از خاخام است. با همان هیبت معمول خودشان. کتوشلوار و ریش بلند وعینک و موی فرفری شده و کلاه خز و الی آخر. همه به وضوح خوشحال هستند انگار که عروسی بچهشان باشد. همان حس و حال. الی و شرنی دقیقا همین را میگویندکه انگار بچهشان ازدواج کرده. تورات طومارگونه را گذاشتهاند روی میز. تورات،تقریباکامل نوشته شده و فقط چند خط آخر را گذاشتهاند بماند.و حالا الی بهعنوان کسیکه پول نوشتنش را داده،بایدخودش چند خط آخر تورات رابنویسد و تمام کند.کارراکه کرد؟ آنکه تمام کرد.میرود و مینویسد.و بعد طومار را لوله میکنند و توییک جعبه استوانهایمیگذارند و بعد توییه غلاف چرمی.حالا دیگر تورات آماده رفتن به کنیسه است.الی تورات را در بغل میگیرد و در میانه هلهله و شادی جمعیت از سالن بیرونمیزنندکه به سمت کنیسه بروند. حالا واقعاً انگار که دارند عروس میبرند.جماعتجلوی الی که تورات را در بغل دارد،میرقصند.از خاخامهای ریشسفید تا جوانترها. فازشان این استکه دیدید همه فکر میکردند قوم یهود از بین میرود، ما از بین نرفتیم و این هم از رشد و توسعه ما. الان هم یک تورات جدید داریم. با این دید خوشحالی میکنند.
از خانه تا کنیسه عین یک کارناوال است.توی خیابان گروه ارکستر آوردهاندکه موسیقی زنده اجرا میکند. مردم میرقصند. بعد که به کنیسه میرسند چند تورات دیگر که داخل کنیسه هست را هم با همان شکل طومارماننداز داخل جعبه بیرون میآورند. به این معنا که توراتهای قدیمی دارند به این تورات جدید خوشامد میگویند.خلاصه کنم. بعد از اینکه جماعت،کمی در بیرون از کنیسه جشن میگیرند و پایکوبیمیکنند،به داخل کنیسه میروند و دعا میخوانند.توراتها را داخل مخزن کنیسه میگذارند.بعد از این مراسم همه آن جماعت کهشاید دویست نفریباشند،به یک سالن مجلل میروند که هم شام بخورندو هم ادامه مجلس شادی در آنجا برگزار بشود.آنجا دیگر عین تالارهای عروسی خودمان است.خیلی مجلل و باشکوه و غذا هم عالی است.زنانه و مردانه هم جداست.خانمها میتوانند رقصیدن آقایان را ببینند ولیآقایان نمیتوانند. شام رامیخورند.تالار بار هم دارد.کمیهم مشروب مینوشند و دیگرنوبتمیرسدبه رقص و بزن و بکوب، خبرهای خوب.آنهمچهرقصی! انگار هر چی از جنبههای دیگر زندگی محدود هستند و حسیدی بودن دست و بالشان را بسته، در رقص محدودیتی ندارندوآنجا جبران میکنند. وقتی شما بهعنوان بیننده تماشا میکنید هم عجیب است.جماعتیکاملاً شبیه به هم با لباسهای متحدالشکل در سنین مختلف،از پسربچه نوجوان تا ریشسفید. دست در دست همدیگر قطار قطار جلو میروند،میپرند و میرقصند و شادی میکنند.لباسهایی برتن و کلاههایی برسر دارندکه برای زمستان اوکراین و لهستان ساخته شده. اما با همان لباسها توی سالن دارند میرقصند. طبیعتا خیس عرق هستند. هرچه که هست بهشان خیلی خوش میگذرد. و به خاطر همین هم میگویند فکر نکنید ما ارتودکسیم و آدمهای غمگینی هستیم. نه خیر ما خیلی هم شاد و سرحالیم.
حسیدیها که هستند؟ چطور چنین جماعت متفاوتی وسط نیویورک و در بروکلین زندگی میکنند؟آنجا چهکار میکنند؟ حسیدیها در دهه ۵۰ میلادی وارد امریکا شدند. در دهه ۵۰ بهخاطر جنگ جهانی دوم و بلایی که نازیها سر یهودیها میآوردند خیلی از یهودیها به امریکای لاتین و به ایالات متحده مهاجرت کردند. منتها گروه گروه که میآمدند،در جامعه حل میشدند و هویت خودشان را از دست میدادند. حداقل در ظاهر شبیه به بقیه مردم امریکا میشدند. اما حسیدیها این کار را نکردند. در جامعه حل نشدند و هویت اروپای شرقی خودشان را حفظ کردند.کارکمینیست.شما یکجماعتی باشید که هنوز بعد از دههها مهاجرت به نیویورک شبیه به اجدادتان لباس بپوشید و رفتار بکنید. خیلی باید سفت و ولنکن باشید.سؤال اینه که چطور؟ چه جوری چنین کاری کردند؟ چون این سختترین کار ممکن است که مخالف جریان آب شنا کنی. کل جامعه امریکا داردبه سمت تکنولوژیمیرود، به سمت آزادیهای فردی بیشتر،به سمت سکولاریسم، بعد شما یک اقلیت مهاجر هستید و اصرارداریدکهما اینطوری نمیشویم. امریکایی که ارزشهای خودش را به کشورهای دیگر فروخته. کلی کشور در دنیا هست که مردم مثل امریکاییها لباس میپوشند،مثل آنها آهنگ گوش میکنند. اما اینها توی نیویورک هستند و راه خودشان را میروند. چطور این کار را کردند؟یک دلیل اصلی شخصیت کاریزماتیک و پرنفوذرهبران حسیدی در آن دوره بوده.قوم خودشان را مثل خمیر تویدستگرفته بودندوهر طوری که میخواستند شکل میدادند.
اما درمورد اینکه چرا حسیدیها بهصورت قبیلهای زندگی میکنند خودشان میگویندکه این واکنش تاریخیآنهابوده. میگویند در طول تاریخ آدمهای محتاطی شدهاندو یاد گرفتهاند در لاک دفاعی بمانند. در تاریخ بارها پیش آمده که به کسی مثل چشمشان اعتماد داشتهاند ولی آنهارا فروخته.مثلاً به نازیها فروخته و با این پیشینه اصلاً واکنش طبیعی انسانی همین است که اینجا دور هم جمع شوندوجامعه خودشان را درست کنند.جامعهای درست کنند که مال خودشانباشد. همه یک خانواده میشوندو از همدیگر حمایت و مراقبت میکنند.
مذهب حسیدی یک جنبش معنوی بود که میخواست اصول مذهب یهود را احیا کند.تمرکز و تاکید این مذهب روی سه مورداست: نماز و نیایش، لذت و شادی،و کارهای خیر.مؤسس مکتب حسیدی فردی بود به اسم بال شم توو (Baal Shem Tov).
بال شم توو بین سالهای ۱۷۰۰ تا ۱۷۶۰ در لهستان زندگی میکرد. احساس میکرد که یهودیت دارد از بین میرود و یهودیها باید به دین و اجرای احکام دینشان برگردند. آدم مردمداری هم بود و تلاشش این بود که امور معنوی را به همه تعلیم بدهد. امور معنوی و مذهبی فقط دغدغه روحانیون و خاخامها نباشد،بلکه عامه مردم هم آدمهایی معنوی باشند. تا آن موقع فضل و کمال تنها جاده برای رسیدن به خدا معرفی میشد.یعنی فقط کسانی افراد متدین به حساب میآمدند که تحصیلات مذهبی داشتند. پس کسانیکه در روستاها زندگی میکردند و امکانات آموزشی نداشتند،خودبهخود از قافله معنویت بیبهره میماندند. حالا آدمیآمده بود که میخواست نسخهای از مذهب راعرضه کندکه همه میتوانستند معنوی باشند. این تحولیدر یهودیت بود. تحول از این نظر که آدمهای بیشتری را میشد مذهبی و معنوی کرد. حالا بهجای اینکه مدرسه مذهبی جایگاه بالایی داشته باشد، اصل بر رابطه بین خدا و مؤمن شد. گفت سواد مذهبیآنقدر مهم نیست. ایمان و تقوی مهم است.بال شم توو میگفت زندگی هر روز میتواند مقدس باشد.با هر کاری میشود به خدا خدمت کرد. کار کردن،غذا خوردن،عمل جنسی، بچه بزرگ کردن و خوابیدن میتواندعمل معنوی باشد. میتواند عبادت باشد.
{فکر کنم پدربزرگ من (راوی) هم حسیدی بود. هروقت میخواست بخوابد میگفت خواب هم عبادت است!}
بال شم توو میگفت غم و اندوه مانعی برای رسیدن به خداست. درحالیکه شادی و لذت کلید بهشت است. بعد از مرگ بال شم توو پیروانش به نقاط دیگر اروپای شرقی رفتند تا چیزی که فکر میکردند دانایی و فضل استادشان بوده را بین بقیه یهودیان هم تبلیغ کنند. به اوکراین و روسیه و جاهای دیگر رفتند و ازهمان اول انگ ارتداد خوردند. روحانیون رسمی یهودی حسیدیها را تکفیر کردند و حکم دادند که ریشه آنها را خشک کنند.اما علیرغم محدودیتها این جنبش رشد کرد.
در اتحاد جماهیر شوروی یهودیان با سختیهای زیادی زندگی میکردند. خیلی از تزارها و همینطور مردم یهودیها را قاتلان مسیح میدانستند. آزارشان میدادند. برای همین خیلیازیهودیان شوروی به امریکا مهاجرت کردند. در ۱۹۲۰ همه مذاهب در شوروی ممنوع شدند. مذهب بی مذهب. کلیسا و مسجد وکنیسه همه جمع شد. گفتم کهمعمولاً تورات را توییک محفظه چرمی میگذارند.آنزمان که کنیسهها را بستند چرم دور تورات رابرایدرستکردنکفش دادند. بااینکه یهودیهای سایر کشورها به اینها میگفتند مهاجرت کنند وبهامریکا بروندکه بتوانند در آزادی مذهبشان را رعایت کنند، اما بزرگانشان هنوز مخالفبودندومیگفتند امریکا هنوز آماده مکتب حسیدی نیست. ما چطوری برویم در چنین کشوری زندگی کنیم. ریش بلند کنیم،اینطوری لباس بپوشیم. اما بعد که جنگ جهانی دوم پیش آمد و هالوکاست یهودیها اتفاق افتاد، دیگر قضیه فرق میکرد. دیگریهودیها چشمشان ترسیده بود و احساس میکردند که جانشان در خطر است.برای همین وقتیکه این فرصت برایشان پیش آمد که به امریکا بروند دیگر فرصت را از دست ندادند. امریکایی که میدانستند در آنجا زندگی راحتی نخواهند داشت. اما حداقل امنیت داشتند. چرا میدانستند که زندگی راحتی نخواهند داشت؟ چون پول که در چنته نداشتند، به خاطر حرام بودن دانشگاه تخصصی هم نداشتند. و ایضا باز به خاطر حرام بودن دانشگاه میدانستند که قرار نیست بچههایشان هم دکتر،مهندس، وکیل و کارافرین بشوند. بنابراین خودشان و بچههایشان باید بروندبرای بقیه کار کنند. مگر اینکه بعدها مغازهای باز بکنند و توی کارشان خیلی موفق بشوند.سالهای اول در امریکا هم واقعاًهمینطوری بود. سختی زیادی کشیدند. اما با همه سختیها حسیدیها در امریکا کمکم سبکیاززندگی را درست کردند که با عقایدشان، با لباسهایشان و با مناسک سختشان سازگار باشد. بعدها به مرور بیشترشان مغازهدار شدند و زندگیشان تکانی خورد. کارهایی مثل نانوایی، سلمانی و فروشندگی که بیشتر مشتریهایشان هم خود حسیدیها هستند.
در بین حسیدیها تقریبا میشود گفت که معتاد وجود ندارد. بیخانمان وجود ندارد. وقتی برای کسی مشکلی پیش میآید، گروههای دوستان و خیریههای مختلف به کمکش میآیند.مثلاً وقتی کسی مریض یا زنی بچهدار میشود،سایر خانمها به نوبت میروند برای خانواده آن خانم غذا درست میکنند. این طوری حواسشان به خودشان هست. به کسی غیر از خودشان اعتماد نمیکنند. حتی بااینکه پلیس و مددکارهای اجتماعی دولتی در آن منطقه هم هستند، آنها پلیس و نیروهای خودشان را درست کردهاند. حسیدیها اکوسیستمی درست کردهاند مبتنی بر اتحاد بین خودشان.بدون هم نمیتوانند زندگی کنند. برای همین هم شاید اگر کسی بخواهد از محله و این سبک زندگی بیرون بزند، بلد نباشد که در نبود حمایت بقیه حسیدیها چطور زندگی کند و بنابراین بیخیال فرار از جامعه حسیدی میشود و به زندگی خودش ادامه میدهد.
کل جمعیت یهودیان دنیا پانزدهمیلیون نفر است.دومیلیون نفراز این تعداد یهودیان ارتودکس هستند که باورهایی محافظهکارانه دارند و در مناسکشان خیلی سخت گیرند. یهودیان ارتودکس سه شاخه اصلی دارند. حریدیها، حسیدیها و ارتودکسهای مدرن. درباره حسیدیها که دارم میگویم. مختصری درمورد حریدیها هم بگویم. بیشترحریدیها در اسراییل زندگی میکنند. بهشان التراارتودکس (ultra-Orthodox) یا ارتودکسهای دوآتشه میگویند.سیزده درصد از جمعیت اسراییل را حریدیها تشکیل میدهند. آنها خیلی شبیه به حسیدیها هستند. با همان سخت گیریهایی که گفتم،بلکه هم بیشتر.بیشترشان کار نمیکنند. شغل ندارند. مردها کار نمیکنند، فقط مطالعات مذهبی میکنند. طلاب دینی هستند. زندگیشان را با کمکهای دولتی میگذرانند. خانمها غیر از امر خطیر بچهداری، چون کلی بچه هم دارند، سر کار میروند تا خانواده را بچرخانند.خیلی از اسراییلیها با این طایفه مشکل دارند چون میگویند ما کار میکنیم اما آنها سربار هستند و از پول مالیات ما میخورند. به خاطر نرخ رشد بالای جمعیتی که دارند هم تا چند سال دیگر احتمالاً بخش بزرگتری از جمعیت اسراییل را تشکیل خواهند داد.الان تازه در اقلیت هستند. باید دید وقتی که سنبهشان پرزور شود، چه میشود.یادتان هست که در دو اپیزود نتانیاهو گفتم که تندروهای مذهبی اسراییل مخالف صلح بودند و درآخر صلح را به هم زدند؟ میگفتند این زمین وعده دادهشده خداست و همه آن مال ماست. اعتقادات این مدلی دارند و واقعاً باید دید ده بیست سال دیگر زیاد شدن اینها چه تاثیری در سیاستهای اسراییل و در منطقه خاورمیانه میگذارد. بگذریم، پس اینهایی که گفتم حریدی بودند. ارتودکسهایی هستند که در اسراییل زندگی میکنند.شاخه دیگر ارتودکس حسیدیها هستند که بیشترشان در نیویورک زندگی میکنند و موضوع این اپیزود هستند. کل جمعیتشان صدوهفتهزار نفر است.یعنی کلاً یک درصد از جمعیت کل یهودیان عالم هستند. حالا همین صدوهفتهزار نفر حسیدی هم باز دهها فرقه بین خودشان دارند با گرایشهایی مثل لوباویچ (Lubavitch)، ساتمار (Satmar))، Gerer و غیره. بعضیها سخت گیرترند، بعضیها آسانگیرتر.
این صدوهفتهزار نفر درچند محله حسیدی در منطقه بروکلین نیویورک زندگی میکنند. به اینمحلهها اورشلیم امریکا میگویند. مردان حسیدی ریشهای خیلی بلند دارند و موهای جلوی سرشان را پیچ میدهند و آویزان میکنند. خیلیهاشان کلاه شاپو به سر دارند و خیلیها کلاههای استوانهای خیلی بزرگی روی سرشانهست.بلااستثنا با کتوشلوارهستند. بیشترشان پالتو یا کتهای بلند میپوشند. کتهایی که شبیه به مانتوهای بلند دهه شصت ایرانهستو میاد تا زیر زانو. همه همینطوری لباس میپوشند.
حالا بریم گشتی در یکی از محلههای حسیدی بزنیم. ببینیم چه جوریه.یکی از مناسکی که یهودیان و بهطور خاص حسیدیها دارندسوکوتیاسوکا(Sukkot) هست. زمانیکه یهودیان اولیه یا همان قوم بنیاسراییل از بند اسارت و بردگی در مصر خلاص شدند، در صحرای سینا سرگردان شدند.یهودیها معتقدند که خداوند ابرهایی را برای محافظت از ایشان فرستاد. این اعتقاد یهودیهاست. این کلبهها همان ابرها و کلبههای بنیاسراییل رادر صحرای سینا تداعی میکند.آلونکها خیلی ساده و شکننده هستند. برای همین،شکننده بودن زندگیرا هم به یاد میآورند.براییادبود آنواقعه هر سال نه روز رادراینکلبهها میگذرانند.
اعتکاف میکنند. به این آلونکها سوکا میگویند.اگر در محله حسیدیها چشم بچرخانی، روی پشتبام یا روی بالکن خانهها از این کلبهها به وفور میبینی. هر خانوادهای یک آلونک دارد که در زمان عید سوکوت آنجا معتکف میشود. حتی گروههای خیریهای در محلات حسیدی هستند که برای آنهایی که ندارند، از این آلونکها درست میکنند و تحویل میدهند. این تازه غیر از محلهای اعتکافی هست که هر کنیسهای برای خودش دارد. میدانیم کنیسه جایی هست که یهودیها در آن عبادت میکنند. شبیه به مسجد برای مسلمانها و کلیسا برای مسیحیها. کنیسه یا سیناگوگ (Synagogue) محل عبادت یهودی هاست. هر کنیسهای در بیرون از ساختمانش یک سالن بزرگ دارد که محل اعتکاف عمومی است. خلاصه امت خداجو که میگویند اینها هستند! داخل این محلهای اعتکاف کلی میز و صندلی هست. آقایان با همان هیبتی که گفتم، کتوشلوار و ریش و کلاه، نشستهاند به تورات خواندن. با هم صحبت میکنند یا غذا میخورند. درآن نه روز همین جا هستند. عبادت میکنند، غذا میخورند. همین جا میخوابند، همه کارها همان جا انجام میشود.توی خیابانهای نیویورک. البته خیلی از ساکنین نیویورک خبر ندارند که در بخشی از این شهر بزرگ چنین عالم متفاوتی در جریان است.
یهودیها درمورد غذا هم آداب خودشان را دارند.مثلاً گوشت باید با روش خاصی ذبح بشود. بین مسلمانها هم همینطورهست.مسلمانها میگویند غذا باید حلال باشد. هم حیوانش باید حلال باشد و هم روش ذبحش ترتیب خاصی داشته باشد.یهودیها میگویند غذا باید کوشر باشد.غذایی که کوشر نباشداصلاً غذا نیست.مثلاً کالباس و گوشت خوک و صدف نمیخورند. حالا حسیدیهاسختگیریهای بیشتری دارند.مثلاً شیری که در محلات حسیدی فروخته میشود با روشی خاص و زیر نظر خاخامهای ارتودکس دوشیده شده. به روحانیون میگویند ربای که به فارسی میگوییم خاخام.یکی از وظایفی که ربایها دارند این استکه مطمئن بشوند همه چیز کوشرهست. این اصطلاح کوشر را فقط برای غذا ندارند. حتی تفریحات،مجلات و رسانهها همه باید کوشر باشند. حتی موبایل هم باید کوشر باشد. حلال و مورد تایید ربای باشد. حالا من امیدوارم اینها بدآموزی نداشته باشد و دوستان از حسیدیها ایده نگیرند!
حسیدیها مجلات وفیلمهایخودشان را دارند. مجلات و فیلمهایحسیدی زنانه و مردانه است. مردها فقط میتوانند فیلمهای مردانه را ببینند،اما زنها میتوانند فیلمهای زنها و مردها را ببینند.یعنییکجمعیت صدهزارنفری فیلم زنانه و مردانه برایخودشان درست میکنند.از شباهتهای حسیدی با اسلام،خصوصاً ورژن خاص اسلام که برای ما آشناست،گفتم.(ولی انصافا این مرحله هنوز برای ما شاید چند ماه دیگر دوستان این راهم تفکیک کردند!)
این تولیدات فرهنگی به زبان یدیش است. یدیش در شرق اروپا رایج بوده. حسیدیها در امریکا هنوز به زبان یدیش صحبت میکنند. بااینکه دههها و چندین نسل است که در امریکا ساکن هستند، اما برای خیلیهاشان انگلیسی زبان دوم است.
از چیزهای جالب دیگرپدیدهای به اسم مزوزاه(Mezuzah)است.یهودیها روی در خانههاشان، دفاتر کاریشان یا مغازههاشان لولهای آویزان میکنند به اسم مزوزاه. مزوزاه یک طومار است که توش چند آیه ازتورات هست و برای تبرک و حفاظت آنمکان و آنآدمهاآویزان میکنند. شبیه به ان یکاد ولی در یک طومار و چه اعتقاد راسخیهمبهش دارند! مخصوصا حسیدیها که دیگر واقعا معتقدند.مثلاً اگر اتفاقی در یک خانه بیفتد،میروند مزوزاه را چک میکنند که سرجاش هست،درست هستیا نه و بعد روایتهایی بین خودشان رد و بدل میشود که “بله مورد داشتیم که حادثه ای پیش آمده،اهل منزل رفتند چک کردندو دیدند که بله یک جایی از مزوزاه خراب شده بوده و در واقع دلیل بروز آنحادثه خراب شدن مزوزاه بوده ولاغیر.”
خب حالا برویم سراغ ظاهر آدمها. میخواهیم ببینیم دقیقا چه شکلی هستند. بیشتر یهودیها،نه فقط حسیدیها، از کلاهی استفاده میکنند به اسم کیپاه(Kippah) که بالای سرشان میگذارندو شبیه عرقچین است.کیپاه البته خیلی کوچک است و فقط بالای سر را میپوشاند.دلیلش چیست؟یکی از عباراتی که در تلمود آمده این است:”سرت را بپوشان که ترس آسمان بر تو باشد.” ورود مردها بدون کلاه به کنیسه ممنوع است.کلاه سمبلیاست از اینکه خدا بالای سر همه ماست.به همین دلیلاستکه یهودیها زیاد از کلاه استفاده میکنند. کیپا و کلاه فدورا خیلی رایج هستند.بهفدورا در فرانسه شاپو میگویند.در ایران هم به همان شاپو معروف شد. پس یهودیهاکلاً از این دو مدل کلاه زیاد استفاده میکنند: کیپا و شاپو. اما حسیدیهایک کلاه دیگر هم دارندکه به آن اشتریمل(Shtreimel) میگویند. همان کلاه بزرگ استوانهای که گفتم. خیلی بزرگ است و دورش خزدارد.این کلاهیاست که حسیدیها در مراسم خاص مذهبی میپوشندمثلاً شنبههایا همان شبات یا عیدهای بزرگ.قیمت این کلاه باورنکردنیاست.چند هزار دلار مثلاً۵۰۰۰ دلار براییک کلاه ساخته شده از خز که واقعاً هم خز هست. خیلی خز هست اما گران!
درمورد ظاهر چیز دیگری که به چشم میآید رشتهایموی مجعد و فرفریاست که از شقیقهها آویزان میکنندوبهآنپِیاُس(Payos)میگویند. دلیل این کار چیست؟ این موسمبل چه چیزیاست؟ وقتی راجع به مناسک مذهبی صحبت میکنیم خیلی از مناسک حالت سمبلیک دارندو درهمه ادیان نشانهای از یک عقیده هستند.مثلاً در اسلام حج را ببینید، پر از اعمال سمبلیک هست. این کار را میکنیم چون نشانهای از فلان عقیده است. درمورد مناسک یهودیها و خصوصاً حسیدیها هم کلی سمبل وجود دارد.وقتیکه شما به عنوان یک غریبه وارد محله حسیدیها میشوید و به ظاهر آدمها نگاه میکنید برایتان عجیب است اما برایآنها که معتقد هستند،کلی فلسفه و معنا پشت هر کارشان هست. حالا شما میتوانید قبول کنید یا نکنید. ولی بحث بر سر این است که کارهایشان معنایی برای خودشان دارد.برای همین هم هست که اصرار به اجرایش دارند.
حالا معنای موی مجعد کنار شقیقه چیست؟ میگویند که یکی از فرمانهای خدا در یهودیت این است که اگر کشاروز هستی، بیشتر از یکچهارم از محصول زمینت را به فقرا بده.شبیه به خمس. پس یکچهارم از محصول زمین مال فقراست. مال خداست. حالا یهودیان ارتودکس میگویند سر هم مثل زمین است. سمبلی است از زمین. موهای دو گوشه سرشان را بلند میکنند و میگویند این دو منطقه یک چهارم از مساحت سر میشود. با بلند کردن موی این منطقه از سر آن فرمان را یاداوری میکنند. پیشانی را در نظر بگیرید. روی طرف چپ و راست، آنجایی که مو شروع میشود را کوتاه نمیکنند. بلند میکنند و بعد مو را میپیچانند.برای همین وقتی که نگاه میکنیم میبینیم دوطرف سرشان موهای فرخورده آویزان است.
این فلسفه را هم برای موی سر استفاده میکنند و هم برای آن شالی که موقع نماز روی دوششان میاندازند وبه آن تالیت(tallit)میگویند. شال سفیدرنگی هست که در پایینش چند رشته راهراه آبی رنگ دارد.خیلی ازیهودیان موقع عبادت این شال را میپوشند. این شال هم چهار گوشه دارد.ازهر گوشهاش ریسمانی آویزاناست و یک گره دارد.باز هم سمبلیاست از جهان.وقتیکهآنشال را میپوشند احساس میکنند که مورد حفاظت خدا قرار گرفتهاند.آنشال رایک چیز مقدس میدانند. موقع نیایش،آنرا روی شانه یا سرمیاندازندو میگویند وقتی آنرامیپوشند، احساس امنیت میکنند.
موقع نمازخواندن هم بندی را دور دستشان میپیچند و یا جعبهای را روی سرشان میبندند.آن جعبه چیست؟ حکایت آن بند چیست؟آنجعبه یک جعبه چرمیاست که داخلش آیات تورات هست. آیاتی در ستایش خدا و اینکه اختیار همه چیز در دست خداست.یهودیها میگویند اسم خدا احترام دارد و نباید همینطور بیخودی نام خدا را برد.برای همین به جای آنمیگویند هاشم. هاشم به عبرییعنی اسم. منظور اسم خداست. توی جعبه آیات تورات است که میگوید اختیار و کنترل همه چیز با خدا یا هاشم است. بعد جعبه را با بندهای چرمی به بازو میبندند. نشانهایاز اینکه هاشم اختیار دستانم را دارد.اگر من آدم توانمند و یاموفقی هستم بهخاطر خداست. بعد جعبه را با همان بندهای چرمیاش به سر میبندندکه نشان میدهد که هاشم یا خدا کنترل سر من را دارد. اینها همه نشانههایی از خضوع و تواضع است. میگویند عالم محضر خداست.یاداوری میکنم کهاین آدمها در شهرهای مذهبی خاورمیانه نیستند. اینها در نیویورک این باورهارا دارند.
محله حسیدی نیویورک کمترین تعداد تلویزیون ثبتشده در امریکا را دارد ونیز کمترین تعداد موبایل را.موبایلهای محدودی هم که وجود دارد موبایلهای تاشوی سادهای هستند که با آنها فقط میشود تماس گرفت. نمیشود اپلیکیشن روی آنها نصب کرد. توی یکی از فیلمها از یکی از ربایها میپرسند الان بزرگترین چالش برای حسیدیها چیست.سر تکان میدهد و میگوید اینترنت، شبکههای اجتماعی و لیبرالها. زیبا نیست؟ شباهت تا کجا؟ ! چقدر آدم را یاد دوستانمان میاندازد.بله شبکه مجازی و لیبرالها. بعد هم اسم فرماندار و شهردار نیویورک را میبرد که خطرناکاند. داستان چیست؟ یکی از چالشهای هر کسی که در نیویورک شهردار میشود همین نحوه برخورد با یهودیان ارتودکس است که روی اجرای سنتهاشان پافشاری میکنند. سنتهایی که در تضاد است با روش اداره یک شهر درعصر مدرن.مثلاً نوزادان پسرشان را به روشی ختنه میکنند که باعث بیماری و حتی مرگ نوزاد شده. مسئولان شهر بالطبع فشار میآورند که این روش را کنار بگذارند یا حداقل از یک روش بیخطر استفاده کنند. اما آنها پافشاری میکنند که نه، ختنه خط قرمز ماست. اصلاً کوتاه نمیآییم.یا مثلاً در دوران کرونا اینها به گردهماییهایشان ادامه میدادند که طبعا شهردار و فرماندار مانع از این کارها میشدند.برای همین هم اینها کینهشان را به دل گرفتند. میگویند این لیبرالها چالش بزرگ ما هستند. برخلاف اسلام و مسیحیت که تلاش میکنند که نوکیش جذب کنندو دیگران را به دین خودشان دعوت میکنند اینها چنین برنامهای ندارند.درعوض تمرکز را روی زیاد کردن جمعیت خودشان از طریق ازدیاد نسل گذاشتهاند. برای همین هم هر خانواده حسیدی شش هفت تا بچه دارد. بعضی خانوادهها تا ده یا ۱۵ بچه دارند. میانگین تعداد بچه برای هر خانواد ۶٫۷ است.واقعاً عیالوارند. برای همین هم مشغلهخانمها خیلیزیادهستو به بزرگ کردن بچهها مشغولاند.البته آقایان حسیدی هم در خدمت خانواده هستند و درمحله حسیدیها زیاد میبینید آقایی داردیک کالسکه بچه را راه میبردوغیر از آنهم سه چهار بچه دیگردر اطرافش هستند و همه را با هم به گشتوگذار برده.
ازدواج مسئله مهمی است و حسیدیها درمورد ازدواج هم آداب و قوانین خودشان را دارند. میگویند که راجع به اعتقاداتشان خیلی تلاش میکنندو تمام هموغمشان این است که عبادات و مناسک را درست و دقیق به جا بیاورند.از آنور هم که طبیعت انسان روی هورمون است.هورمونهایش بالا و پایین میشودو توجهش به جنس مخالف جلب میشود.آنوقتچنینچیزی همه چیز را خراب کند. اینکه نمیشود.میگویند فرض کنید دارید نیایش میکنید،حضور قلب و توجه صددرصدی که باید موقع عبادت داشت،از بین میرود و کار خراب میشود.برای همین کلاً زنها بروند برای خودشان و مردها هم بروند برای خودشان.
ازآن مدل فکرها که برای ما هم آشناست. میگویند یا بایستی زن و مرد کاملاً جدا و تفکیکشده باشند و در اینصورت همه چیز خیلی خوب است و آدمها از گناه مصون میمانند و یا اینکه به محض اینکه آنتفکیک برداشته شد و آدمها در معرض جنس مخالف قرار گرفتند،یک دفعه بازی عوض میشود،اسیر شیطان میشوند و در چنگ هواهای نفسانی قرار میگیرند. حالا از صفر و یکی بودن و مطلق دیدنش کهبگذریم، این نوع نگرش خیلی هم توهینآمیز است.توهینهم به زن بابت اینکه موجودیاست که باعث انحراف مرد میشود و هم به مرد که اینقدر ضعیف است که همینکه زنی رامیبیند،عنان اختیار از کف میدهد و مثل یک حیوان رفتار میکند. حسیدیها مذهبیهای افراطی هستند دیگر.معلومه دیگرکه یک یهودی ارتودکس،یک مذهبی فوقالعاده افراطی کجای طیف هست و چطوریبهدنیا نگاه میکند.برای همین میگویند اختلاط بین زن و مرد باید به حداقل ممکن برسد.اختلاط و ارتباط خارج از خانواده تقریبا صفراست و گفتم که حتی فیلمهای زنان و مردان هم تفکیکشدهاست.میگویند که چشم دروازه روح است. هر چیزی که میبینی تو را تحت تاثیر خودش قرار میدهد. گوش هم همین است.برای همین ما به موسیقی هم حساس هستیم.گفتم که خیلی ازحرفهایشان برای ما خاطره است!
معتقدند که ازدواج تنها راهیاست که باعث میشود آدمها هواهای نفسانی خودشان را مهار کنند. روش ازدواج خیلی خیلی شبیه به ازدواجهای سنتی خودمان است که البته فکر کنم در ایران دیگر نسلش منقرض شده.اما حسیدیها در نیویورک دارنداینسنتراادامه میدهند. چطوری؟ مادرِ پسر دختری را نشان میکند. با مادر دختر صحبت میکنند. بعد قرارمدار میگذارند.یک روز میروندو پسر و دختر ۱۵ دقیقه همدیگر را میبینند،با هم حرف میزنند و دفعه بعدی که همدیگر را میبینند روز عروسیشان است.قرار است که بعد از آنبقیه عمر را با هم سپری کنند. مواردی هم بوده که خانوادهها بازتر بودهاندو دختر و پسر ۵-۶ بار هم را دیدهاند.با هم رستوران رفتهاند.و بعد هم میتوانند بگویند که میخواهندبا هم ازدواج بکنندیا نه. که خب بیشتر موارد با هم ازدواج می-کنند. اما همه این پروسه چه یک بار همدیگر را ببینند چه چند بار،توییکی دو هفته جمع میشود و بعدش دیگر تمام. خیلی ضربتی و عملیاتی رفتار میکنند. قرار برای ازدواج استیعنی میروند که جدی راجع به ازدواج صحبت کنند. حرفها طبیعتا راجع به اینکه رنگ مورد علاقه ات چیست و تو مردادماهی مغرور هستی و من تیرماهی عاشقپیشه هستم،نیست. نه، راجع به این است که قراره چند تا بچه داشته باشند. کجا زندگی کنند و از این موارد.
میگویند ما طوری سیستم را چیدیم که زن و مرد تا جایی که میتوانند برای هم جذاب باشند. میگویند مثلاً وقتی که زن در حالت ناخالصی هست، زن و شوهر نمیتوانند به هم نزدیک بشوند. متوجه شدید دیگر؟ اصطلاح ناخالصی را به کار میبرند. برای همین قانونی داریم که تا دو هفته تماس فیزیکی زن و شوهر کلاً قطع میشود.توییک خانه هستند. با هم حرف میزنند. غذا میخورند ولی به هم دست نمیزنند. میگویید خب آخرچرا.حالا دست که به هم میتوانند بزنند.میگویند نه واینبرای اطمینان است.جالب این است که بعد از آندو هفته زن به گرمابه میرود تا غسل کند و بایدیک ساعت در آب بماند.بعد دوباره زن و شوهر میتوانند به هم دست بزنند و این مسألهباعث میشود که ازدواج بین زن و مرد قوام پیدا کند. زن و مرد قدر رابطهشان را بدانند.فکر نکنند همیشه میتوانند به هم دست بزنند.
دین یهود به عنوان قدیمیترین دین ابراهیمی تاثیرات زیادی هم روی مسیحیت و هم اسلام گذاشته.درهمین اپیزود هم متوجه شباهتهای زیاد بین یهودیت و اسلام شدیم. گرچه موضوع این اپیزود درمورد یک گرایش افراطی از این دین بود و آنچیزهایی که راجع به حسیدیها گفتیم را نمیشود به همه یهودیان تعمیم داد. حسیدیهایک اقلیت هستند و خودشان هم میدانند که اقلیت هستند. خودشان هم میدانند که از نظر بقیه کارهایشان افراطیاست.بااینکه خودشان راخیلی مذهبی میدانند،داعیه رهبری بقیه یهودیان و یا ادعای هدایت کردن بقیه مردم دنیا را هم در سر ندارندیا حداقل هنوز ندارند. موضوع مذهبیون افراطی موضوع خیلی جذابیاست.گرچه بستگی دارد چطور بهش نگاه کنیم. برای مطالعه و برایآشنا شدن موضوع جذابیاست،اما برای اجرا کردن میتواندویرانگر باشد.درمورد حسیدیها بهطور خاص من چند سالی بود که جسته و گریخته حسیدیها را دنبال میکردم.اینکه پس ذهنشان چیست.مناسکشان چه معناییدارد. چرا ظاهرشان اینطوریاست و غیره. شبیه این کنجکاوی را درمورد افراطیون سایر ادیان ابراهیمی هم دارم و قصد دارم که اینجا باز هم درمورد چنین موضوعاتی صحبت کنم. چون برایم جالب استبدانم یک مسیحی افراطییا یک مسلمان افراطی چطور فکر میکند.چرا اونطور رفتار میکند. و بعد میخواهم ببینم شباهت یک یهودی افراطی با یک مسیحی افراطییا مسلمان افراطی چیست. و راهنمایی به دستمان بیاید که اگربرخیرفتارهارا از جماعتیدیدیم،بدانیم احتمالاً با یک گروه افراطی روبرو هستیم. اگر اینهاسؤالات شما هم هست،اپیزودهای بعدی را هم بشنوید.
من قصد داشتم از کارهایی که دراین مدت کردیم بگویم، مثل درست کردن وبسایت پادکست داکس اما باشد برای بعد،یک وقتی که هم شما و هم من حالمان بهتر باشد… راستی قطعهای که در اول اپیزود گذاشتم،قطعه کردی لالایی بود. استاد مظهر خالقیآنرا خوانده بود. این اجرا بازخوانیآنکار بود توسط سارنگ سیفی زاده. لینک آهنگ را در توضیحات میگذارم. با آرزوی روزهای خوب، روزهایآرام و شاد، بدون خشونت، بدون سوگواری و بدون اجبار برای مردم شریف ایران. مراقب خودتان باشید.